#part_60
دریا عصبی زد تو سرمو گفت:دفعه بعدی دارت میزنم
با استرس سرمو بردم جلو و لبمو گزاشتم رو لبش و تنفس دهان به دهان دادم... یکم که گذشت با خجالت سرمو آوردم بالا که با چشمای شیطون نفس و دریا و درسا مواجه شدم چشم غره ای بهشون رفتم که به خودشون اومدن و خودشونو جمع کردن برسام یه عالمه اب از دهنش خارج شد...و به سرفه افتاد ارمان پشتشو مالش میداد.
برسام:چی...چی شده؟
ارمان:هیچی داداش...تو دریا حواست نبود فکررکردی من دارم غرق میشم اومدی منو نجات بدی خودت غرق شدی
برسام تک خنده ای کرد که بازم اب از دهنش خارج شد سرشو کج کرد و نگاهش به من افتاد که داشتم گریه میکردم..اخمی کرد و گفت:چی شده؟چرا گریه میکنی!؟
به جای اینکه من جواب بدم نفس با خشنی جواب داد:چون فکر کرد جنابعالی داری میمیری گریه کرد
برسام یه تای ابروش رفت بالا ولی خیلی زود جاشو به یه لبخند داد و رو لبش لبخندی نشست سرمو انداختم پایین که دستی دور شونه هام نشست سرمو آوردم بالا که زود رفتم تو بغل یه نفر... دستش دورم حلقه شد و محکم بغلم کرد .از روی عطرش میشد تشخیص داد کیه! یکم تو بغلش موندم.... من هیچ وقت اجازه نمیدادم کسی بغلم کنه ولی الان خیلی راحت اجازه میدم برسام بغلم کنه!
برسام دستشو نوازشگرانه روی کمرم میکشید و میگفت:خانوم خانوما گریه ندارع که فوقش میمیردم از دستم راحت میشدی که این همه میزنمتدستم راحت میشدی که این همه میزنمت
معترضانه گفتم:برسام
برسام خندید و گفت :جونم؟جون دلم کوچولو!؟
_نگو این طوری
برسام:چشم
از بغلش جدا شدم هنوز با لبخند نگاهم میکرد ولی دریا و درسا اخم کرده بودن و ارمان و نفس لبخند زده بودن!
دریا عصبی زد تو سرمو گفت:دفعه بعدی دارت میزنم
با استرس سرمو بردم جلو و لبمو گزاشتم رو لبش و تنفس دهان به دهان دادم... یکم که گذشت با خجالت سرمو آوردم بالا که با چشمای شیطون نفس و دریا و درسا مواجه شدم چشم غره ای بهشون رفتم که به خودشون اومدن و خودشونو جمع کردن برسام یه عالمه اب از دهنش خارج شد...و به سرفه افتاد ارمان پشتشو مالش میداد.
برسام:چی...چی شده؟
ارمان:هیچی داداش...تو دریا حواست نبود فکررکردی من دارم غرق میشم اومدی منو نجات بدی خودت غرق شدی
برسام تک خنده ای کرد که بازم اب از دهنش خارج شد سرشو کج کرد و نگاهش به من افتاد که داشتم گریه میکردم..اخمی کرد و گفت:چی شده؟چرا گریه میکنی!؟
به جای اینکه من جواب بدم نفس با خشنی جواب داد:چون فکر کرد جنابعالی داری میمیری گریه کرد
برسام یه تای ابروش رفت بالا ولی خیلی زود جاشو به یه لبخند داد و رو لبش لبخندی نشست سرمو انداختم پایین که دستی دور شونه هام نشست سرمو آوردم بالا که زود رفتم تو بغل یه نفر... دستش دورم حلقه شد و محکم بغلم کرد .از روی عطرش میشد تشخیص داد کیه! یکم تو بغلش موندم.... من هیچ وقت اجازه نمیدادم کسی بغلم کنه ولی الان خیلی راحت اجازه میدم برسام بغلم کنه!
برسام دستشو نوازشگرانه روی کمرم میکشید و میگفت:خانوم خانوما گریه ندارع که فوقش میمیردم از دستم راحت میشدی که این همه میزنمتدستم راحت میشدی که این همه میزنمت
معترضانه گفتم:برسام
برسام خندید و گفت :جونم؟جون دلم کوچولو!؟
_نگو این طوری
برسام:چشم
از بغلش جدا شدم هنوز با لبخند نگاهم میکرد ولی دریا و درسا اخم کرده بودن و ارمان و نفس لبخند زده بودن!