#part78
باران گونه برسام رو بوسید و گفت:دلم براتون یه ذره شده بود
برسام محکم تر بغلش کرد و گفت:دورت بگردم دل منم برات یه ذره شده بود
باران از بغل برسام دراومد و گفت:الان زنت میکشتم
برسام خندید و گفت:تا دلت بخواد اونو بغل کردم
سرمو انداختم پایین که صدای خنده باران اومد مرضی گفتم و راه افتادم سمت خونه که برسام دستمو گرفت و نزاشت برم!
باران:عشق عمه چطوره؟
_سلام داره خدمتت
برسام و باران خندیدن والا چیکارکنم من چمیدونم این چشه !با برسام و باران رفتیم تو! مامان شهرزاد و بابا باربد اومدن نزدیک و بغلمون کردن و درآخر راه افتادیم سمت خونه !وقتی رسیدم خونه رو اول یکم جمع کردم بعد همه لباس هارو شستم و درآخر لباسارو جمع کردم سرجاشون!برسام از اتاقش دراومد و عینک مطالعه اش رو از چشاش دراورد و گفت:خسته نباشی بانو
_مرسی!
برسام نشست رو مبل و گفت:یه لیوان آب برام بیار..مرسی!
_الان میارم
رفتم آب اوردم و دادم بهش تشکری کرد.خونه رو حاروبرقی میکشیدم و وقتی تموم شد نشستم رو مبل!مُردم از خستگی!اخششش اگع میدونستم این همه کار باید بکنم هیچ وقت نمیومدم اینجا ... گوشیمو برداشتم که صدای یه عالمه پیام اومد از گروه خانوادگیمون بود به برسام نگاه کردم که خیلی رمانتیک کلشو کرد تو گوشیم و گفت:چیه؟؟کیه؟
_گروه خانوادگیمون ..الان لف میدم
برسام: لف میدی؟چرا؟
_خب .... مگه نگفتی با خانوادم ارتباط نداشته باشم
برسام: حالا از گوشی نمیخوان ببیننت که
با تعجب گفتم:هان؟
برسام- هیچی لف نده
با همون تعجب گفتم:باشه
شونه ای بالا انداختم.چقد امروز این عوض شده خدا بهمون رحم کنه!پیامارو چک میکردم که چشمم خورد به عکسی که هوراد از من گزاشته بود و من ماسک صورت گزاشته بودم و سیاه سیاه بودم زیرشم نوشته بود حاجی فیروز رو بنگرید!
به عکس نگاهی کردم و دستمو گزاشتم رو دهنم و قاه قاه خندیدم ...وای خدای من ...اینو از کِی نگه داشته....عکس بعدیم عکس دوسالگیم بود که لبمو غنچه کرده بودم و چشامو چپ کرده بودم برسام با تعجب گوشیرو از دستم کشید و یکم نگاه کرد و انقدر خندید.صدای خنده دوتامون تو خونه پخش شده بود داشتیم باهم میخندیدم!صدای درخونع اومد و دوتامون همزمان ساکت شدیم درو باز کردم با قیافه باران و یه دختره مواجه شدم با تعجب به دختره نگاه میکردم که شباهت خیلی عجیبی به باران داشت!
باران گونه برسام رو بوسید و گفت:دلم براتون یه ذره شده بود
برسام محکم تر بغلش کرد و گفت:دورت بگردم دل منم برات یه ذره شده بود
باران از بغل برسام دراومد و گفت:الان زنت میکشتم
برسام خندید و گفت:تا دلت بخواد اونو بغل کردم
سرمو انداختم پایین که صدای خنده باران اومد مرضی گفتم و راه افتادم سمت خونه که برسام دستمو گرفت و نزاشت برم!
باران:عشق عمه چطوره؟
_سلام داره خدمتت
برسام و باران خندیدن والا چیکارکنم من چمیدونم این چشه !با برسام و باران رفتیم تو! مامان شهرزاد و بابا باربد اومدن نزدیک و بغلمون کردن و درآخر راه افتادیم سمت خونه !وقتی رسیدم خونه رو اول یکم جمع کردم بعد همه لباس هارو شستم و درآخر لباسارو جمع کردم سرجاشون!برسام از اتاقش دراومد و عینک مطالعه اش رو از چشاش دراورد و گفت:خسته نباشی بانو
_مرسی!
برسام نشست رو مبل و گفت:یه لیوان آب برام بیار..مرسی!
_الان میارم
رفتم آب اوردم و دادم بهش تشکری کرد.خونه رو حاروبرقی میکشیدم و وقتی تموم شد نشستم رو مبل!مُردم از خستگی!اخششش اگع میدونستم این همه کار باید بکنم هیچ وقت نمیومدم اینجا ... گوشیمو برداشتم که صدای یه عالمه پیام اومد از گروه خانوادگیمون بود به برسام نگاه کردم که خیلی رمانتیک کلشو کرد تو گوشیم و گفت:چیه؟؟کیه؟
_گروه خانوادگیمون ..الان لف میدم
برسام: لف میدی؟چرا؟
_خب .... مگه نگفتی با خانوادم ارتباط نداشته باشم
برسام: حالا از گوشی نمیخوان ببیننت که
با تعجب گفتم:هان؟
برسام- هیچی لف نده
با همون تعجب گفتم:باشه
شونه ای بالا انداختم.چقد امروز این عوض شده خدا بهمون رحم کنه!پیامارو چک میکردم که چشمم خورد به عکسی که هوراد از من گزاشته بود و من ماسک صورت گزاشته بودم و سیاه سیاه بودم زیرشم نوشته بود حاجی فیروز رو بنگرید!
به عکس نگاهی کردم و دستمو گزاشتم رو دهنم و قاه قاه خندیدم ...وای خدای من ...اینو از کِی نگه داشته....عکس بعدیم عکس دوسالگیم بود که لبمو غنچه کرده بودم و چشامو چپ کرده بودم برسام با تعجب گوشیرو از دستم کشید و یکم نگاه کرد و انقدر خندید.صدای خنده دوتامون تو خونه پخش شده بود داشتیم باهم میخندیدم!صدای درخونع اومد و دوتامون همزمان ساکت شدیم درو باز کردم با قیافه باران و یه دختره مواجه شدم با تعجب به دختره نگاه میکردم که شباهت خیلی عجیبی به باران داشت!