#part_88
اومدم لبخند بزنم که لبم درد کرد اخی از بین لبام خارج شد که گفت:جون دلم؟؟چی شدی ؟
_هیچی!لبم درد کرد!
برسام لبخندی تلخ زد و چیزی نگفت!دستشو دور شونم حلقه کرد و منو به خودش نزدیک کرد و خودشو چسبوند بهم!با عشق خودمو بهش چسبوندم و سرمو گزاشتم روی شونش که لبخندی عمیق زد و سرشو روی سرم گزاشت و اروم روی سرم رو بوسید!
برسام: دلم نمیخواست این کارو کنم
_اشکالی نداره؛من خودم اشتباه کردم بهت نگفتم.
برسام:تو خیلی مهربونی هانا،من لایق تو نیستم!میتونی بعد به دنیا اومدن بچه ،بچه رو هم برداری و برید. من واق...
انگشت اشارم رو گزاشتم روی لبش و گفتم:من نمیزارم تورو برم؛شده بچمون رو هم بزارم پیش تو میزارم ولی نمیرم!من تازه به تو و این زندگی عادت کردم،کجا بزارم برم؟ با خنده اضافه کردم حتی به این کتک خوردن هام عادت کردم.تو هم شوهرمی،هم بابای بچم،هم اسمت تو شناسناممه هرکاری کنی نباید به دل بگیرم.
یکم نگاهم کرد.یهو عین این وحشیا پرید بغلم کرد و محکم گونمو بوسید و گفت:پاشو برو که اگه دو دیقه بیشتر اینجا بمونی به لقمه چپت میکنما...پاشو برو!
خندیدم و دستمو دور گردنش اویزون کردم و متقابلاً بوسه ای روی گونه اش گزاشتم و زود عقب رفتم و با همون خنده گفتم:نمیتونی که
برسام دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت:میبینم که خودتم بی میل نیستی_عه برسام مسخره بازی درنیار ولم کن برم
برسام:نوچ ولت نمیکنم تازه پیدات کردم
_برسامییی
برسام:با این کارات بیشتر مصمم میکنی تا کارمو کنم ها!
_ای بابا ولم کن دیگه.اصلا غلط کردم.
برسام خنده ای سر داد و گفت:دیگه به چ...
قبل ادامه حرفش،در بازشد و مامان و بابا و هوراد و باران و ابجی بهار و اقا مهدی و هومن و هستی و شروین اومدن تو....وضعیت من و برسامم که تعریف خاصی نداشت...دستم روی گردن برسام حلقه شده بود و دستای برسامم روی کمرم بود و فقط یه بند انگشت فاصله داشتیم تا صورتامون بخوره بهم...با ترس،زود دستمو از گردنش جدا کردم و خودمو کشیدم کنار.دستای برسامم از دورکمرم جدا شد و روی شونه هام نشست.نگاه هوراد افتاد به گوشه لبم که زخم شده بود عبن امازونیا پرید جلوی برسام و یکی زد توی صورتش و گفت:مرتیکه عوضی...تو قول داده بودی روی خواهرم دست بلند نکنی...نامرد اون از پوست صورتش که کبود شده و اینم از لبش که پاره شده....تو خجالت نمیکشی؟با این حال بازم بغلش کردی و با خنده باهاش حرف میزنی؟ رو به من ادامه داد:تو چی؟؟؟توهم خجالت نمیکشی برای فرشته عذابت میخندی؟؟؟بغلش میکنی؟
برسام نگاهی به صورت کبود من انداخت و بی توجه به هوراد که داشت عربده میزد منو برگردوند طرف خودش و دستشو روی پوستم گزاشت که درد گرفت و اخی گفتم.
اومدم لبخند بزنم که لبم درد کرد اخی از بین لبام خارج شد که گفت:جون دلم؟؟چی شدی ؟
_هیچی!لبم درد کرد!
برسام لبخندی تلخ زد و چیزی نگفت!دستشو دور شونم حلقه کرد و منو به خودش نزدیک کرد و خودشو چسبوند بهم!با عشق خودمو بهش چسبوندم و سرمو گزاشتم روی شونش که لبخندی عمیق زد و سرشو روی سرم گزاشت و اروم روی سرم رو بوسید!
برسام: دلم نمیخواست این کارو کنم
_اشکالی نداره؛من خودم اشتباه کردم بهت نگفتم.
برسام:تو خیلی مهربونی هانا،من لایق تو نیستم!میتونی بعد به دنیا اومدن بچه ،بچه رو هم برداری و برید. من واق...
انگشت اشارم رو گزاشتم روی لبش و گفتم:من نمیزارم تورو برم؛شده بچمون رو هم بزارم پیش تو میزارم ولی نمیرم!من تازه به تو و این زندگی عادت کردم،کجا بزارم برم؟ با خنده اضافه کردم حتی به این کتک خوردن هام عادت کردم.تو هم شوهرمی،هم بابای بچم،هم اسمت تو شناسناممه هرکاری کنی نباید به دل بگیرم.
یکم نگاهم کرد.یهو عین این وحشیا پرید بغلم کرد و محکم گونمو بوسید و گفت:پاشو برو که اگه دو دیقه بیشتر اینجا بمونی به لقمه چپت میکنما...پاشو برو!
خندیدم و دستمو دور گردنش اویزون کردم و متقابلاً بوسه ای روی گونه اش گزاشتم و زود عقب رفتم و با همون خنده گفتم:نمیتونی که
برسام دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت:میبینم که خودتم بی میل نیستی_عه برسام مسخره بازی درنیار ولم کن برم
برسام:نوچ ولت نمیکنم تازه پیدات کردم
_برسامییی
برسام:با این کارات بیشتر مصمم میکنی تا کارمو کنم ها!
_ای بابا ولم کن دیگه.اصلا غلط کردم.
برسام خنده ای سر داد و گفت:دیگه به چ...
قبل ادامه حرفش،در بازشد و مامان و بابا و هوراد و باران و ابجی بهار و اقا مهدی و هومن و هستی و شروین اومدن تو....وضعیت من و برسامم که تعریف خاصی نداشت...دستم روی گردن برسام حلقه شده بود و دستای برسامم روی کمرم بود و فقط یه بند انگشت فاصله داشتیم تا صورتامون بخوره بهم...با ترس،زود دستمو از گردنش جدا کردم و خودمو کشیدم کنار.دستای برسامم از دورکمرم جدا شد و روی شونه هام نشست.نگاه هوراد افتاد به گوشه لبم که زخم شده بود عبن امازونیا پرید جلوی برسام و یکی زد توی صورتش و گفت:مرتیکه عوضی...تو قول داده بودی روی خواهرم دست بلند نکنی...نامرد اون از پوست صورتش که کبود شده و اینم از لبش که پاره شده....تو خجالت نمیکشی؟با این حال بازم بغلش کردی و با خنده باهاش حرف میزنی؟ رو به من ادامه داد:تو چی؟؟؟توهم خجالت نمیکشی برای فرشته عذابت میخندی؟؟؟بغلش میکنی؟
برسام نگاهی به صورت کبود من انداخت و بی توجه به هوراد که داشت عربده میزد منو برگردوند طرف خودش و دستشو روی پوستم گزاشت که درد گرفت و اخی گفتم.