#part_40
باران:هان...
پریدم وسط حرفش و گفتم _باران !توروخدا بگو ول کن دیگه
باران:بیا و کارتی از کیفش دراورد تاکسی گرفتم و ادرسو نشون دادم و راه افتادم سمت ادرسی که باران بهم داده بود،!بعد چند دقیقه رسیدیم و حساب کردم و به ساختمون نگاه کردم او مای گاد این جارو بنگر به نگهبان نگاه کردم که داشت بهم نگاه میکرد رفتم نزدیکش و گفتم:اقا ببخشید برسام محسنی کدوم طبقه هستن؟
نگهبان:شما؟
_من یکی از اقوامشون هستم باهاشون کاردارم
نگهبان:طبقه سه
_ممنونم
راه افتادم سمت اسانسور و طبقه سه رو فشار دادم که فشار دادنم همانا و پریدن یه پسرتو آسانسور و سکته کردن من همانا با ترس بهش نگاه میکردم... پسره عین خیالش نبود که من دارم پس میافتم وقتی اسانسور وایساد پریدم بیرون و پسره هم پشتم میومد نکنه برسام برام بپا گزاشته؟پسره نگاهی به من انداخت وگفت:شما؟
_من...هانا کریمی هستم!
پسره-هستی که هستی....میگم کی هستی؟
_خب هانا کریمی
پسره:بابا این جا کارت چیست؟
_آها اومدم برسام رو ببینم
پسره یه تای ابروشو انداخت بالا و گفت:برسام؟
_آره
پسره:پسره دیوانه دختر میاره تو محل کار
هیچی نگفتم و درو زدم که منشی درو بازکرد که یه خانم مسن بود سلامی کردم که با خوشرویی جوابمو داد و گفت:جانم؟
_با آقای محسنی کاردارم
زنه:وقت قبلی داشتید؟
_نه
زنه:پس شرمنده و درو خواست ببنده که گفتم:ای بابا این مسخره بازیا چیه اصلا برسامممممممممم
برسام از اتاقش اومد بیرون و گفت: چه خبره خانم سپهری ؟
زنه با ترس گفت:نمیدونم به خدا آقای محسنی این خانوم با شما کاردارن
برسام:کدوم خانوم
باران:هان...
پریدم وسط حرفش و گفتم _باران !توروخدا بگو ول کن دیگه
باران:بیا و کارتی از کیفش دراورد تاکسی گرفتم و ادرسو نشون دادم و راه افتادم سمت ادرسی که باران بهم داده بود،!بعد چند دقیقه رسیدیم و حساب کردم و به ساختمون نگاه کردم او مای گاد این جارو بنگر به نگهبان نگاه کردم که داشت بهم نگاه میکرد رفتم نزدیکش و گفتم:اقا ببخشید برسام محسنی کدوم طبقه هستن؟
نگهبان:شما؟
_من یکی از اقوامشون هستم باهاشون کاردارم
نگهبان:طبقه سه
_ممنونم
راه افتادم سمت اسانسور و طبقه سه رو فشار دادم که فشار دادنم همانا و پریدن یه پسرتو آسانسور و سکته کردن من همانا با ترس بهش نگاه میکردم... پسره عین خیالش نبود که من دارم پس میافتم وقتی اسانسور وایساد پریدم بیرون و پسره هم پشتم میومد نکنه برسام برام بپا گزاشته؟پسره نگاهی به من انداخت وگفت:شما؟
_من...هانا کریمی هستم!
پسره-هستی که هستی....میگم کی هستی؟
_خب هانا کریمی
پسره:بابا این جا کارت چیست؟
_آها اومدم برسام رو ببینم
پسره یه تای ابروشو انداخت بالا و گفت:برسام؟
_آره
پسره:پسره دیوانه دختر میاره تو محل کار
هیچی نگفتم و درو زدم که منشی درو بازکرد که یه خانم مسن بود سلامی کردم که با خوشرویی جوابمو داد و گفت:جانم؟
_با آقای محسنی کاردارم
زنه:وقت قبلی داشتید؟
_نه
زنه:پس شرمنده و درو خواست ببنده که گفتم:ای بابا این مسخره بازیا چیه اصلا برسامممممممممم
برسام از اتاقش اومد بیرون و گفت: چه خبره خانم سپهری ؟
زنه با ترس گفت:نمیدونم به خدا آقای محسنی این خانوم با شما کاردارن
برسام:کدوم خانوم