- Apr
- 5,475
- 6,423
- مدالها
- 12
گوشی رو خاموش کردم و کنار گذاشتم. فکرم رفت پیش آیدین. چرا وقتی پیشم بود و زاویه بدنم رو تنظیم میکرد قلبم تندتر از حالت عادی میزد؟ بیخیال الان باز توهم میزنم الان باید بخوابم که فردا بتونم صبح پاشم، چشمهام رو بستم و خوابیدم. صبح با حس دل درد بیدار شدم لعنتی؛ الان موقع ماهانهاس آخه؟
رفتم سر ساکم. خداروشکر رهام برام پد بهداشتی گذاشته! فداش بشم من.
رفتم دستشویی بعد کارهای لازم، اومدم بیرون و لباسهام رو پوشیدم و رفتم سر تمرین. دلم خیلی درد میکرد آیدین رو صندلی نشسته بود با اخم به من نگاه میکرد!
- چرا دیر کردی؟
- کار داشتم.
- چی کار؟
هر چی از دهنم دراومد تو دلم بهش گفتم.
- کارم شخصی بود.
- اینجا شخصی نداریم دیر اومدی باید تنبیه شی.
وای نه من حالم خوب نیست ای خدا.
- امروز بیشتر تمرین میکنی.
به ناچار سر تکون دادم.
رفتم سر تمرینم.
***
واقعاً داشتم بیهوش میشدم از خستگی و دل درد! ولی بیشتر تمرین مونده! الان باید برم رو وزنه و وزنه برداری کنم!
دلم خیلی درد میکرد طاقت فرسا بود! فقط دخترها من رو درک میکنن.
وزنه هام رو جدیداً سنگینتر کرده بودن.
سه بار با بدبختی بردم بالا برای بار چهارم خم شدم که بلندش کنم. بلند کردم بالا سرم گرفته بودم که یهو زیر دلم یه تیر وحشتناک کشید جیغ زدم و میله رو ول کردم. ولی حواسم نبود خودم دقیقاً زیر میله وایسادم همه چی تو یه لحظه اتفاق افتاد.
با برخورد میله به زمین و صدای وحشتناکی که بلند شد چشمهام رو باز کردم. تو بغل آیدین بودم و من رو سفت به خودش چسبونده بود!
یعنی سریع من رو آورده اینور؟
دوباره زیر دلم تیر کشید و پیرهن آیدین رو تو دستهام مشت کردم.
من رو از خودش جدا کرد:
- چیشده رها؟ چرا اینجوری شدی؟
با چشمهایی که مطمئنم پر اشک شدن گفتم:
- دلم.
- درد میکنه؟
سر تکون دادم.
بغلم کرد و بلند شد با سرعت رفت سمت آسانسور چند دقیقه بعد رفت تو اتاق خودش. من رو رو تخت خودش گذاشت کنارم نشست و نگران نگاهم کرد.
- وقته ماهانهاته؟
وای خدا آبروم رفت. یعنی اینقدر تابلوم؟ ای خدا چهجوری تو چشمهاش نگاه کنم حالا. با خجالت سر تکون دادم بلند شد از تو کمد اتاقش یه هودی درآورد. اومد سمتم، بلندم کرد و نشوندم هودی رو دور کمرم بست.
رفتم سر ساکم. خداروشکر رهام برام پد بهداشتی گذاشته! فداش بشم من.
رفتم دستشویی بعد کارهای لازم، اومدم بیرون و لباسهام رو پوشیدم و رفتم سر تمرین. دلم خیلی درد میکرد آیدین رو صندلی نشسته بود با اخم به من نگاه میکرد!
- چرا دیر کردی؟
- کار داشتم.
- چی کار؟
هر چی از دهنم دراومد تو دلم بهش گفتم.
- کارم شخصی بود.
- اینجا شخصی نداریم دیر اومدی باید تنبیه شی.
وای نه من حالم خوب نیست ای خدا.
- امروز بیشتر تمرین میکنی.
به ناچار سر تکون دادم.
رفتم سر تمرینم.
***
واقعاً داشتم بیهوش میشدم از خستگی و دل درد! ولی بیشتر تمرین مونده! الان باید برم رو وزنه و وزنه برداری کنم!
دلم خیلی درد میکرد طاقت فرسا بود! فقط دخترها من رو درک میکنن.
وزنه هام رو جدیداً سنگینتر کرده بودن.
سه بار با بدبختی بردم بالا برای بار چهارم خم شدم که بلندش کنم. بلند کردم بالا سرم گرفته بودم که یهو زیر دلم یه تیر وحشتناک کشید جیغ زدم و میله رو ول کردم. ولی حواسم نبود خودم دقیقاً زیر میله وایسادم همه چی تو یه لحظه اتفاق افتاد.
با برخورد میله به زمین و صدای وحشتناکی که بلند شد چشمهام رو باز کردم. تو بغل آیدین بودم و من رو سفت به خودش چسبونده بود!
یعنی سریع من رو آورده اینور؟
دوباره زیر دلم تیر کشید و پیرهن آیدین رو تو دستهام مشت کردم.
من رو از خودش جدا کرد:
- چیشده رها؟ چرا اینجوری شدی؟
با چشمهایی که مطمئنم پر اشک شدن گفتم:
- دلم.
- درد میکنه؟
سر تکون دادم.
بغلم کرد و بلند شد با سرعت رفت سمت آسانسور چند دقیقه بعد رفت تو اتاق خودش. من رو رو تخت خودش گذاشت کنارم نشست و نگران نگاهم کرد.
- وقته ماهانهاته؟
وای خدا آبروم رفت. یعنی اینقدر تابلوم؟ ای خدا چهجوری تو چشمهاش نگاه کنم حالا. با خجالت سر تکون دادم بلند شد از تو کمد اتاقش یه هودی درآورد. اومد سمتم، بلندم کرد و نشوندم هودی رو دور کمرم بست.
آخرین ویرایش توسط مدیر: