جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Mahi.otred با نام [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 27,579 بازدید, 238 پاسخ و 33 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
گوشی رو خاموش کردم و کنار گذاشتم. فکرم رفت پیش آیدین. چرا وقتی پیشم بود و زاویه بدنم رو تنظیم می‌کرد قلبم تند‌تر از حالت عادی می‌زد؟ بی‌خیال الان باز توهم می‌زنم الان باید بخوابم که فردا بتونم صبح پاشم، چشم‌هام رو بستم و خوابیدم. صبح با حس دل درد بیدار شدم لعنتی؛ الان موقع ماهانه‌اس آخه؟
رفتم سر ساکم. خداروشکر رهام برام پد بهداشتی گذاشته! فداش بشم من.
رفتم دست‌شویی بعد کارهای لازم، اومدم بیرون و لباس‌هام رو پوشیدم و رفتم سر تمرین. دلم خیلی درد می‌کرد آیدین رو صندلی نشسته بود با اخم به من نگاه می‌کرد!
- چرا دیر کردی؟
- کار داشتم.
- چی کار؟
هر چی از دهنم دراومد تو دلم بهش گفتم.
- کارم شخصی بود.
- این‌جا شخصی نداریم دیر اومدی باید تنبیه شی.
وای نه من حالم خوب نیست ای خدا.
- امروز بیشتر تمرین می‌کنی.
به ناچار سر تکون دادم.
رفتم سر تمرینم.
***
واقعاً داشتم بی‌هوش می‌شدم از خستگی و دل درد! ولی بیشتر تمرین مونده! الان باید برم رو وزنه و وزنه برداری کنم!
دلم خیلی درد می‌کرد طاقت فرسا بود! فقط دخترها من رو درک می‌کنن.
وزنه هام رو جدیداً سنگین‌تر کرده بودن.
سه بار با بدبختی بردم بالا برای بار چهارم خم شدم که بلندش کنم. بلند کردم بالا سرم گرفته بودم که یهو زیر دلم یه تیر وحشت‌ناک کشید جیغ زدم و میله رو ول کردم. ولی حواسم نبود خودم دقیقاً زیر میله وایسادم همه چی تو یه لحظه اتفاق افتاد.
با برخورد میله به زمین و صدای وحشت‌ناکی که بلند شد چشم‌هام رو باز کردم. تو بغل آیدین بودم و من رو سفت به خودش چسبونده بود!
یعنی سریع من رو آورده این‌ور؟
دوباره زیر دلم تیر کشید و پیرهن آیدین رو تو دست‌هام مشت کردم.
من رو از خودش جدا کرد:
- چی‌شده رها؟ چرا این‌جوری شدی؟
با چشم‌هایی که مطمئنم پر اشک شدن گفتم:
- دلم.
- درد می‌کنه؟
سر تکون دادم.
بغلم کرد و بلند شد با سرعت رفت سمت آسانسور چند دقیقه بعد رفت تو اتاق خودش. من رو رو تخت خودش گذاشت کنارم نشست و نگران نگاهم کرد.
- وقته ماهانه‌اته؟
وای خدا آبروم رفت. یعنی این‌قدر تابلوم؟ ای خدا چه‌جوری تو چشم‌هاش نگاه کنم حالا. با خجالت سر تکون دادم بلند شد از تو کمد اتاقش یه هودی درآورد. اومد سمتم، بلندم کرد و نشوندم هودی رو دور کمرم بست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
خم شد از اون‌ور تخت پتو رو برداشت پیچید دورم و درازم کرد.
- از جات تکون نمی‌خوردی تا دلت گرم شه فهمیدی؟
سر تکون دادم بلند شد بره بیرون، من همیشه تو این مدت باید یکی پیشم باشه. رهام هیچ‌وقت تنهام نمی‌ذاشت می‌ترسم نمی‌دونم چرا می‌ترسم؟ نباید بذارم بره وگرنه از ترس دق می‌کنم.
- کجا میری؟
برگشت طرفم.
- میرم برات پد بگیرم.
وای خدا کل صورتم شد رنگ لبو! چه‌قدر با فهم و شعوره نگاهم رو ازش دزدیدم.
- دارم ممنون.
- اگه کم بیاد چی؟ تو کاریت نباشه.
گذاشت رفت! ولی چه‌قدر مهربونه ها! معلومه درک و فهم داره مثل رهام. من تو دوران ماهانه‌ام خیلی هم عصبی می‌شم، دست خودم هم نیست.
حالا تا بیاد چی‌کار کنم؟ همیشه وقتی تنهام تو این چند روز توهم می‌زنم و چیزهای عجیب غریب می‌بینم و رو در و دیوار چیزهای ترسناک می‌بینم! نمی‌دونم چرا؟ برای خودم هم عجیبه! ولی واقعاً ترسناکه. چشم‌هام رو بستم که چیزی نبینم ولی این‌جوری ترسناک‌تره! چشم‌هام رو باز کردم ولی یهو قیافه یه هیولا رو در بود. جلوی جیغم رو گرفتم و چشم‌هام رو بستم با یه چشم نگاه کردم هنوز اون‌جا بود اشک تو چشم‌هام جمع شد. چرا من ان‌قدر اذیت میشم؟ می‌ترسم نگاه کنم به جایی همیشه این‌جوری میشم و عذاب می‌کشم.
نمی‌دونم چه‌قدر گذشته بود که صدای در اومد سرم و برداشتم و نگاه کردم هیولا بود، جیغ کشیدم و چشم‌هام رو بستم.
- رها چرا جیغ می‌زنی؟
صدای آیدین بود ولی اون هیولا بود! چشم‌هام رو باز کردم آیدین بود! دوباره چشم‌هام پر از اشک شد و ریخت رو گونه‌م. آیدین پلاستیکی که دستش بود رو پرت کرد و اومد کنارم نشست بغلم کرد.
- آروم باش رها چی‌شده؟
- میشه دیگه نری؟
- باشه نمی‌رم بگو چی‌شده؟
- من می‌ترسم.
- از چی؟
- همیشه قیافه‌های ترسناک و عجیب غریب می‌بینم.
- فقط تو این مدت؟
سر تکون دادم.
- خیلی خوب گریه نکن دیگه نمی‌رم آروم باش.
دستش رو گذاشت رو دستم که رو پام بود نوازش‌وار رو دستم حرکت داد آرامش بخش بود. یهو دلم تیر کشید با ناخون‌هام دستش رو چنگ زدم نگران نگاهم کرد.
- خوبی؟ باز درد داری؟
- آره دلم.
قیافه‌ام مچاله شده بود از درد خوبه آیدین هست، آرامش میده بهم.
نگاهش کردم:
- قرص مسکن دارم تو کیفم می… .
حرفم رو قطع کرد:
- نخیرم نباید قرص بخوری ضرر داره، درد طبیعیه باید تحمل کنی مسکن بدنت رو داغون می‌کنه.
- نمی‌تونم می‌فهمی؟
- می‌تونی من نمی‌ذارم قرص بخوری.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
با اخم بهش نگاه کردم درد دارم نمی‌تونم تحمل کنم وقتی رفت دست‌شویی‌ای جایی می‌خورم، آره این فکر خوبیه.
از بغلش اومدم بیرون و دراز کشیدم پتو رو بیشتر دورم پیچیدم.
بلند شد رفت سمت در، صداش کردم:
- کجا میری؟
- الان میام.
- نه نرو دیگه.
نفسش رو صدا دار بیرون فرستاد و برگشت و رو صندلی نشست.
گوشیش رو درآورد و زنگ زد به یه نفر:
- الو...سلام ممنون...آره بی‌زحمت یکم پسته و بادام می‌گیری برام بیاری؟…دستت درد نکنه راستی اون پسر عموت که دکتر بود شمارش رو بهم بده...ممنون خداحافظ.
وا دیوانه، صداش کردم:
- برای این‌که دلت پسته می‌خواد می‌خواستی تنهام بذاری؟
سرش رو تکون داد.
- واسه جنابعالی می‌خوام من دلم نمی‌خواد.
ای وای چرا همش آبروم پیش این میره؟ سرم و انداختم پایین می‌دونم الان قرمز شدم. داشت خوابم می‌برد که در اتاق رو زدن اه الان وقته در زدنه؟ خوابم پرید با اخم به در نگاه می‌کردم آیدین در رو باز کرد.
با دیدن علی پشت در اخم‌هام بیشتر رفتن توهم با دیدن من رو تخت چشم‌هاش اندازه توپ چهل تیکه درشت شد!
به تته‌ پته افتاد و با لکنت به آیدین گفت:
- بیا... داداش... اینم... سفارشت.
- دستت درد نکنه.
و بعد حرفش در رو محکم بست رفت سمت آشپزخونه اتاقش و یه ظرف برداشت و اومد سمتم، راستی چرا اتاق این عین یه خونه‌اس؟ آشپزخونه و حمام هم داره! ولی برای من آشپزخونه نداره؟ فقط حمام و سرویس داره‌ مغز پسته و بادام رو ریخت تو ظرف، من رو بلند کرد نشوند ظرف رو گذاشت رو پام. باور کن به‌خدا از هر کدوم دو کیلو بود!
- همه‌ش رو می‌خوری فهمیدی؟ یه‌دونه هم نباید بمونه.
- مگه تراکتورم من؟ تا جایی که جا بشه می‌خورم.
یه چشم غره بهم رفت و رو صندلی نشست. شروع کردم به خوردن زشته تشکر نکنم ازش.
- آیدین.
- بله؟
- ممنون.
یه لبخند زد.
- نوش جون.
چه‌قدر وقتی می‌‌خنده خوشگل‌تر می‌شه، دوباره به خوردن ادامه دادم.
یکم موند از هر کدوم دیگه جا نداشتم به آیدین نگاه کردم.
- دستت درد نکنه دیگه نمی‌تونم بخورم.
عین برزخی‌ها نگاهم کرد اخم وحشت‌ناکی داشت.
- مگه نگفتم همه رو بخور؟
- باید جا بشه بخورم یا نه؟
- بذار کنار بعداً بخور.
- بیا این رو تو بخور.
- من نمی‌خورم.
- دهنی نکردم.
- چه ربطی داره؟ من نمی‌خورم.
- آخه رهام می‌گفت چیزای دهنی نمی‌خوری.
- درست گفته ولی کلاً نمی‌خورم.
- جهنم، نخور، کوفت بخور.
- شنیدم.
- گفتم که بشنوی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
ظرف رو گذاشتم رو پاتختی و بلند شدم. پتو رو از دورم باز کردم. نیاز به دست‌شویی داشتم. هودی رو باز کردم و رفتم سمت دست‌شویی. خیلی دلم درد می‌کرد همیشه همین‌طوریم. دل‌درد عجیب می‌گیرم اومدم بیرون و رفتم سمت تخت. گوشیم تو اتاقم بود باید برم اتاقم؛ دیگه نمی‌خواد این‌جا بمونم.
رفتم سمت در که صداش بلند شد:
- کجا؟
- اتاقم.
- برای؟
- خوب میرم تو اتاق خودم دیگه.
- لازم نکرده همین‌جا بمون مگه نگفتی می‌ترسی؟
یهو یادم افتاد راست میگه، اگه لجبازی کنم تا صبح سکته می‌کنم.
- میرم گوشیم رو بردارم.
- بشین من میارم.
- خوب منم میام.
- تو برای چی؟
- می‌ترسم این‌جا.
- پوف، بیا.
بلند شد و باهم رفتیم سمت اتاقم کلید همه اتاق‌هارو داشت.
رفتم تو گوشیم رو برداشتم و باهم برگشتیم تو اتاقش.
همین رفتیم تو گوشی آیدین زنگ خورد.
_ الو... سلام بله؟… چی داری میگی؟... کم چرت و پرت بگو علی... دهنتو ببند... به تو ربطی نداره.
داشت داد می‌زد یهو عصبی رفت بیرون. وای این کجا رفت؟ حالا من چی‌کار کنم؟
من هم بلند شدم رفتم بیرون کجا رفته آخه؟ با علی حرف می‌زد شاید اتاق اونه آره. رفتم سمت اتاق علی که بغل اتاق رهام بود. صدای داد و بی‌داد ازش می‌اومد. درست اومدم آیدین این‌جا بود! گوشم رو چسبوندم به در:
- بسه آیدین خودم دیدمش چرا باید اون‌جا باشه؟ چیز دیگه‌ای جز رابطه میشه باهاش داشته باشی؟ اون تو اتاق تو بود رو تخت تو بود، حتماً باهاش خوابی… .
صدای سیلی اومد و بعدش صدای عصبی آیدین.
- دهنت رو ببند تا نبستمش اولا به تو هیچ ربطی نداره، دوما هر چی دیدی رو با قانون‌های خودت قضاوت نکن حتماً دلیل داره این چیزها؛ بعدش هم خودتو قاطی نکن بزرگ‌ترش می‌دونه.
فکر کنم دارن درمورد من حرف می‌زنن آره من تو اتاق آیدین و رو تختش بودم دیگه. در رو باز کردم و رفتم تو با دیدن من تعجب کردن، رفتم سمت علی و جلوی آیدین ایستادم یه سیلی محکم زدم تو صورت علی صورتش کج شد، دستش رو گذاشت رو صورتش.
صدام رو بردم بالا:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
- قبل این‌که دهنت رو باز کنی بفهم داری درباره کی چرت و پرت میگی. تو به چه حقی این چرندیات رو برای خودت بافتی؟ اصلاً فکر کن من باهاش خوابیدم، به تو چه ربطی داره؟ این رو به من بگو تو سر پیازی یا تهش؟ بزرگ‌تر من داداشمه که می‌دونه من پیش آیدینم، حتی اگه باهاش رابطه هم داشته باشم به هر کسی مربوطه الا تو.
دستم و بردم بالا که یکی دیگه بزنم تو صورتش ولی یهو دلم تیر کشید، ناخوداگاه یه آخ ریز گفتم و کمرم خم شد.
آیدین از پشت من رو گرفت و چسبوند به خودش دلم خیلی درد می‌کرد.
- رها خوبی؟
سرم رو به نشونه نه تکون دادم چون خوب نبودم، حرف علی باعث شد سرم رو بلند کنم.
- بیا، چرا دلش باید درد کنه؟
- دهنتو ببند علی تا نزدم نکشتمت.
توانم رو جمع کردم و محکم خوابوندم تو گوشش دست خودم درد گرفت چه برسه به گوش اون!
دست آیدین رو گرفتم و کشیدم سمت در و اومدیم بیرون. همین در رو بستم اشک‌هام با سرعت ریختن رو صورتم.
دست‌هام رو رو صورتم گذاشتم و هق‌هق کردم دست‌های آیدین رو شونه‌ام نشست، رفتم تو بغلش خودم رو تو بغلش گم کردم. الان فقط آیدین بود، فقط آیدین بود که آرومم کنه. اون‌ هم محکم بغلم کرد پشتم رو نوازش می‌کرد.
- آروم باش رها تقاص این حرف‌هاش رو پس میده، نمی‌ذارم راحت با این تهمت‌هایی که به تو زد زندگی کنه.
کلی امینت و دل گرمی به دلم سرازیر شد.چه خوبه که تو نبود رهام آیدین هست.
- خیلی خوب می‌خوای دوباره ضعف کنی؟ با این حالت؟ بسه دیگه گریه نکن.
اشکم رو با پیرهنش پاک کردم دستش رو کمرم و پهلوم بود.
با کمکش رفتیم تو اتاقش رو تخت دراز کشیدم پتو رو پیچید دورم. ساعت گوشیم رو نگاه کردم، نه شب بود! گرسنه بودم خجالت می‌کشیدم بهش بگم تا الان هم خیلی لطف کرده بهم.
بعد چند دقیقه خودش به حرف اومد:
- چی می‌خوری سفارش بدم؟
- پیتزا.
سر تکون داد و با یه رستوران تماس گرفت سفارش دو تا پیتزا خانواده با مخلفات داد. دل تو دلم نبود پیتزا برسه عجیب گرسنه‌ام بود!
***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
- ممنون.
- نوش جونت.
بلند شد ظرف‌ها رو انداخت آشغالی و تلویزیون اتاقش رو روشن کرد. اتاقش مجهز به همه چیه. خوش به حالش!
رفت رو یه سریال، همونی که تازه شروع شده بود. من سریال دوست ندارم ولی باز از هیچی که بهتره. یه دختره بود که عاشق پسر عموش شده ولی پسر عموش از دختره متنفره و از خودش دورش می‌کنه، پسره هم عجب جیگریه! دختره هم خیلی خوشگل بود دختره رفت خونه عموش. پسره تا دید اون اومده لباس‌هاش رو پوشید خواست بره بیرون که دختره دنبالش رفت، ولی دم ماشین پاهاش گیر کرد به سنگ و داشت میفتاد که پسره محکم بغلش می‌کنه. نگاه‌شون تو نگاه هم قفل میشه! بابای پسره داره نگاهشون می‌کنه و می‌خنده، پسره آروم دختره رو می‌ذاره پایین و دختره با خجالت بدو‌بدو میره تو خونه… .
داشت خوابم می‌گرفت ولی اگه من رو تخت بخوابم اون کجا می‌خوابه؟
من که جای اون رو گرفتم! پتو رو برداشتم و از رو تخت بلند شدم؛ نگاهم کرد:
- چی‌کار می‌کنی؟
- بیا من جاتو گرفتم من زمین می‌خوابم تو رو ت… .
حرفم رو قطع کرد:
- لازم نکرده بشین سر جات، من رو تخت بخوابم تو با این حالت رو زمین سفت؟ بگیر بخواب.
خیلی مهربونه ولی نشون نمیده نشستم رو تخت ولی گناه داره.
- کجا می‌خوابی؟
- رو صندلی.
دلم براش سوخت به‌خاطر من داره فداکاری می‌کنه، سرم رو تکون دادم و دراز کشیدم.
طولی نکشید که خوابم برد.
***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
با حس دل‌درد از خواب بیدار شدم. جام یه‌کم تنگ بود، یه‌کم تو جام جابه‌جا شدم پشتم خورد به یه چیزی! برگشتم اون طرف با چیزی که دیدم مغزم داشت سوت می‌کشید! آیدین کنارم‌ خوابیده بود! چشم‌هام اندازه چرخ‌های ماشین گرد شد! این این‌جا چی‌کار می‌کنه؟ چرا پیش من خوابیده؟ یه‌کم تکون خوردم و بلند شدم، بهترین وقت برای خوردن قرص بود. سمت کیفم رفتم. بعد کلی گشت و گذار تو کیفم تونستم پیداش کنم. برق رو روشن نکردم و با چراغ گوشیم نگاه می‌کردم. یه لیوان آب برای خوردم ریختم قرص رو بردم نزدیک لبم که یهو برق روشن شد! دور و برم رو نگاه کردم. آیدین بالا سرم دست به کمر وایستاده بود، اه تف به این شانسی که من دارم.
- داری چی‌کار می‌کنی؟
- دلم درد می‌کنه.
- خوب؟
- خوب به جمالت می‌خوام قرص بخورم.
- غلط می‌کنی! مگه نگفتم حق نداری قرص بخوری؟
- نمی‌تونم دل‌درد دارم خوابم نمی‌بره.
خم شد سمتم قرص رو از دستم پرت کرد اون‌ور، لیوان رو ازم گرفت کوبید رو میز بازوهام و گرفت و بلندم کرد.ن نشوندم رو تخت برق رو خاموش کرد اومد کنارم نشست! من رو خوابوند و خودش هم دراز کشید، دستش رو گذاشت رو شکمم که داد زدم:
- چی‌کار می‌کنی تو؟
- داد نزن، ماساژ بدم دردت کم میشه خوابت می‌بره.
- لازم نیست.
دستش رو گرفتم و از رو شکمم برداشتم.
- به‌خاطر خودت میگم این‌جوری زودتر می‌خوابی‌.
راست می‌گفت ولی خجالت می‌کشیدم، وای رهام بفهمه چه فکری می‌کنه؟
- نگران رهام نباش، خودش گفت شکمت رو ماساژ بدم دردت کم میشه.
آخیش خوب این از رهام. ها؟ رهام گفته؟ خاک تو سرم با این داداشم! برگشته به این گفته چی‌کار کنه دردم کم میشه! آخه ببین. ولی خجالت می‌کشم ازش.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
یهو زیر دلم تیر کشید. چند روز اول پدر من درمیاد، خدایا این چه کاری بود برای ما دخترهای بدبخت کردی آخه؟ هر چی درد هست تو دنیا ما باید بکشیم؟
تو خودم جمع شدم از درد نفسم حبس شد یهو با فشار بیرون فرستادم.
- درد داری؟
نه دارم می‌رقصم! گیج.
- چرا لج می‌کنی آخه؟ من که نگاه نمی‌کنم فقط ماساژ میدم شکمت رو همین، خوبه این‌جوری تا صبح درد بکشی؟
ای خدا چاره‌ای نیست دل‌دردم خیلی شدیده، این‌جوری نمی‌تونم بخوابم.
هیچی نگفتم بعد چند لحظه که گذشت دستش رو رو شکمم حس کردم؛ دستش داغ بود یه جوری شدم.
نوازش‌وار شکمم رو ماساژ می‌داد گرمای دستش رو پوست سردم آرامش بخش بود.
کم‌کم چشم‌هام گرم شدن و خوابم برد… .
***
صبح با صدای گوشیم بیدار شدم این‌ور اون‌ور رو نگاه کردم، آیدین کنارم بود و من پشتم بهش بود هنوز دستش رو شکمم بود! تا صبح بیدار بود شکمم رو ماساژ می‌داد، دلم براش سوخت بی‌چاره دو ساعته خوابیده. وقتی ساعت پنج اینا بیدار شدم برم دست‌شویی دیدم هنوز بیداره و شکم من رو ماساژ میده، وقتی هم خوابیدم هنوز بیدار بود! آروم از زیر دستش اومدم بیرون ولی زود چشم‌هاش رو باز کرد خوابش سبکه! من رفتم دست‌شویی وقتی اومدم بیرون دیدم صبحونه آماده کرده! به‌به چه سلیقه‌ای هم داره بی‌شعور. نشستم زمین این‌جا میز‌نهار‌خوری نداشت طبیعیه خوب.
کره و عسل، پنیر و مربا؛ خامه و شیر. به‌به از کدوم شروع کنم حالا؟
یه لقمه کره عسل برای خودم گرفتم آیدین خیلی باکلاس می‌خورد! مردم این‌قدر سوسول؟ ایش! لیوان شیرم رو خوردم خیلی خوردم، چه‌جوری تمرین کنم حالا؟ با این شکم پر!
- ممنون.
- نوش جون.
بلند شدم و جمع کردم آیدین هم بلند شد رفت سمت کمدش.
ظرف‌هارو گذاشتم تو آشپزخونه بعداً می‌شورم زشته اون بشوره. برگشتم و رو تخت نشستم بهش نگاه کردم، تو کمدش داشت دنبال لباس می‌گشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
با یه پیرهن طوسی تیره دستش رو آورد بیرون. همین‌جوری نگاهش می‌کردم که یهو پیرهنش رو از تنش درآورد! اول چشم‌هام رو بستم ولی زود باز کردم واو!
عجب هیکلی داری تو پسری سیکس‌پک واو چه‌قدر سفیدی تو! بازوهاشو! جون میده گازش بگیری!
- تموم شد؟
متعجب گفتم:
- چی؟
- دید زدنم.
- آخه نیست خیلی دیدن داری.
- اگه ندارم برای چی یه ساعته زل زدی به من؟
- می‌خواستم ببینم چه تحفه‌ای هستی که دیدم اصلاً هیچی نیستی.
- هیچی نیستم؟
- نه.
- همه‌ی دخترهای این‌جا آرزوشونه من جواب سلامشونو بدم بعد تو میگی هیچی نیستم؟
- از نظر من هیچی نیستی اون دخترها هم عقل ندارن که منتظرن تو بهشون سلام بدی.
با چشم‌های به خون نشسته داشت نگاهم می‌کرد.
- چیه؟ لباست رو بپوش معذبم.
- آره خیلی معذبی.
- پس چی.
پیرهنش رو پرت کرد رو صندلی، و اومد سمتم خم شد روم! می‌خواست گونه‌م رو ببوسه. نمی‌دونم چرا خنگ بازی درآوردم و ناخودآگاه چشم‌هام رو بستم. منتظر بودم که لب‌هاش بشینه رو لبم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد، یهو صدای خنده‌‌ش اومد. چشم‌هام رو باز کردم دیدم داره می‌خنده! وای نه دستم انداخت.
- که معذبی ها؟
دوباره شروع کرد به خندیدن.
اه خاک تو سرم این چه کاری بود من کردم آخه؟ اخم‌هام رو کشیدم توهم.
- بی‌خود کردی من رو دست انداختی.
- نکنه واقعاً دلت می‌خواد؟
راستش رو بگم آره دلم می‌خواست! خوب خیلی خوشگل و جیگره دست خودم نبود که.
- معلومه که نه، اگه بخوام از تو خوشگل‌ترهاش و مهربون‌ترهاش، خوش هیکل‌ترهاش و خوش اخلاق‌هاش هستن که… .
حرفم رو قطع کرد:
- غلط کردی که خوشگل‌ترهاش هستن حق نداری به پسری حتی یه نیم نگاه کنی فهمیدی یا نه؟
- اصلاً به تو چه؟
- همین که گفتم یه‌بارم گفتم،کافیه فقط ببینم… .
- چی‌کار می‌کنی؟
- می‌بینی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
لباسش رو پوشید رفت بیرون من هم زود ظرف‌ها رو شستم خودم رو آماده کردم و رفتم برای تمرین… .
رفتم سمت تردمیل که دستم از پشت کشیده شد برگشتم دیدم آیدینه!
- ها؟ چیه؟
- نمی‌خواد امروز تمرین کنی برو تو اتاق استراحت کن.
آخیش دمت گرم پسر خوب راحت شدم ها. ولی من که می‌ترسم.
- می‌ترسم.
یه‌کم فکر کرد بعد گفت:
- بیا پیش من بشین.
ایول همینه! پوف خسته می‌شدم اگه تمرین می‌کردم با این وضعم! با هم رفتیم اون‌ور و رو صندلی نشستیم. داشت بچه‌هارو آنالیز می‌کرد.
به نیم‌رخش خیره شدم، چشم‌هاش خوشگله مشکی‌مشکی! انگار شبه و هیچ ستاره‌ای توش نیست.
ته ریش داشت ناخوداگاه دستم رو بردم سمت صورتش، چند سانتی متر مونده بود دستم بخوره به صورتش که یهو رو هوا دستم رو گرفت! ای وای حالا چی‌کار کنم؟ آبروم میره که این‌جوری! برگشت سمتم و نگاهم کرد چشم‌هاش عجیب بودن؛ نگاهش فرق داشت انگار یه جوری بودن چشم‌هاش! توهم زدم بابا بی‌خیال.
- تو که گفتی هیچی نیستم!
- هنوزم میگم.
- پس داشتی چی‌کار می‌کردی؟
چیزی که اومد تو ذهنم رو گفتم:
- آشغال چسبیده بود به صورتت خواستم بردارم.
- آشغال؟
- آره.
کل صورتش رو دست کشید ولی آشغالی ندید خاک تو سرم شد، گند زدم رفت.
- کو؟ من که نمی‌بینم.
- افتاد دیگه.
یه پوزخند زد و دستم رو ول کرد. وا! پوزخندش دیگه چی بود؟
بی‌خیال ولی چه‌قدر حواسش جمعه همه چیه! سرعت عکس العملش هم خیلی بالاس هوشیاره. گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم رهام لبخند اومد رو لبم با ذوق جواب دادم:
- الو سلام عشق من.
- سلام عمر من چه‌طوری؟
- خوبم نفس تو چه‌طوری؟
- منم تو خوب باشی خوبم.
- خدارو شکر دلم برات تنگ شده.
- دروغ نگو چرا دیروز زنگ نزدی؟
- به‌خدا نتونستم نشد درگیر بودم.
- درگیر چی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین