- Sep
- 181
- 298
- مدالها
- 2
- باشه پس خداحافظ.
نیک با خنده گوشی رو از سالی میگیره و میگه:
- آخر هفته برای شام بیا اینجا. مریم خوشحال میشه. به ریتا هم میگم بیاد.
- ممنون ازدعوتت نیک. اگه بتونم حتماً میام. دلم برای بغل کردن سالی خیلی تنگ شده.
- اون هم دلش برات تنگ شده.
- باشه. پس فردا میبینمت. به مریم هم سلام برسون.
- حتماً حتماً. فعلاً رفیق.
لوسیل با لبخند تلفن رو قطع میکنه.
قطار از زیره زمین بیرون میاد و وارد منطقه و نزدیک به ایستگاه میشه. لوسیل سرش رو بلند میکنه و بیرون نگاه میکنه. دونههای برف به آرومی دارن پایین میان از قطار پیاده میشه و به آسمون نگاه میکنه. بعضیهاشون روی گونههاش میشینن. اونها رو پاک نمیکنه بلکه مثل یک دوست پذیراشونه. همون لحظه یاده تبریک جیمز میافته که قبل از اینکه سوار آسانسور بشه یک دفعه با لبخند برمیگرده و بهش میگه:
- آها! راستی! کریسمس مبارک... لوسیل.
این دفعهی اولی بود که جیمز لوسیل رو با اسم صدا میزد و این برای لوسیل یک جورایی... نو و جالب بود. لوسیل در جواب با لبخند گفت:
- کریسمس مبارک جیمز.
جیمز با لبخند پشت به لوسیل میکنه و سوار آسانسور میشه.
نیک با خنده گوشی رو از سالی میگیره و میگه:
- آخر هفته برای شام بیا اینجا. مریم خوشحال میشه. به ریتا هم میگم بیاد.
- ممنون ازدعوتت نیک. اگه بتونم حتماً میام. دلم برای بغل کردن سالی خیلی تنگ شده.
- اون هم دلش برات تنگ شده.
- باشه. پس فردا میبینمت. به مریم هم سلام برسون.
- حتماً حتماً. فعلاً رفیق.
لوسیل با لبخند تلفن رو قطع میکنه.
قطار از زیره زمین بیرون میاد و وارد منطقه و نزدیک به ایستگاه میشه. لوسیل سرش رو بلند میکنه و بیرون نگاه میکنه. دونههای برف به آرومی دارن پایین میان از قطار پیاده میشه و به آسمون نگاه میکنه. بعضیهاشون روی گونههاش میشینن. اونها رو پاک نمیکنه بلکه مثل یک دوست پذیراشونه. همون لحظه یاده تبریک جیمز میافته که قبل از اینکه سوار آسانسور بشه یک دفعه با لبخند برمیگرده و بهش میگه:
- آها! راستی! کریسمس مبارک... لوسیل.
این دفعهی اولی بود که جیمز لوسیل رو با اسم صدا میزد و این برای لوسیل یک جورایی... نو و جالب بود. لوسیل در جواب با لبخند گفت:
- کریسمس مبارک جیمز.
جیمز با لبخند پشت به لوسیل میکنه و سوار آسانسور میشه.
آخرین ویرایش توسط مدیر: