- Jun
- 1,900
- 34,786
- مدالها
- 3
صبح همین که مهری رسید و تا میان سالن آمد، دست به سی*ن*ه مقابلش ایستادم و باچشم اشارهای به سرش کردم.
- بازش کن ببینم.
با کمی تردید آهسته دستانش را روی گره روسری که پشت گردن میبست، برد. آن را باز کرد و دو سوی روسری را جلو آورد و با دو دست همانطور که نگاه به زمین دوختهبود آن را عقب برد. از دیدن موهای شانهشدهاش لذت بردم. لبخند رضایتی روی لبهایم نشست. جلوی موهایش را عقب برده و با کش سیاهی بسته بود و بقیه موهای پشت سرش به صورت افشان رها بودند.
- خیلی خوبه! آفرین!
روسریاش را روی سرش برگرداند، پشت گردنش بست و همانطور سر به زیر ماند. به طرف کیف و وسایلم که روی مبل گذاشتهبودم، رفتم و حین برداشتنش گفتم:
- چیزایی که روی میزه مال توئه.
به طرفش برگشتم. نگاه متعجبش روی حوله و برسی بود که روی میز قرار داشت.
-چی آقا؟
تا نزدیکش رفتم.
- اون حوله و برس رو میبینی؟ مال توئه.
نگاهش روی آنها مانده بود.
- برای من خریدید؟
کیفم را درون دستم جابهجا کردم.
- خریدم که بتونی خونهی من بری حموم.
نگاه گرد شدهاش را روی من چرخاند و هیچ نگفت. ادامه دادم:
- مگه نگفتی زنعموت زودتر از دوهفته اجازه نمیده، این روال درستی نیست، آدم باید زود به زود بره حموم، وقتی خونهی عموت نمیتونی بری، اینجا برو، من که رفتم میتونی بری حموم.
- ولی آقا چرا؟
- گفتم که، میخوام یاد بگیری تمیز زندگی کنی، مگه نمیخواستی شوهر کنی؟
سرش را به نشانهی تأیید تکان داد و گفت:
- ولی اینجا خونهی شماست، زشته برم حموم.
- خب وقتایی که من خونه نیستم، میری.
کمی مکث کردم و ادامه دادم:
- اگه باز هم راحت نیستی، کلید اتاق روی در هست، میتونی درو قفل کنی تا خیالت راحت بشه.
معذب «آخه» گفت که میان کلامش رفتم.
- دیگه چیه مهری؟
انگشتانش را در هم پیچاند.
- آقا من نمیتونم اینارو که خریدین قبول کنم.
کلافه نفسم را بیرون دادم.
- واسه چی مهری؟
- آخه... اگه عموم بفهمه برام چیزی خریدین منو دعوا میکنه.
- بازش کن ببینم.
با کمی تردید آهسته دستانش را روی گره روسری که پشت گردن میبست، برد. آن را باز کرد و دو سوی روسری را جلو آورد و با دو دست همانطور که نگاه به زمین دوختهبود آن را عقب برد. از دیدن موهای شانهشدهاش لذت بردم. لبخند رضایتی روی لبهایم نشست. جلوی موهایش را عقب برده و با کش سیاهی بسته بود و بقیه موهای پشت سرش به صورت افشان رها بودند.
- خیلی خوبه! آفرین!
روسریاش را روی سرش برگرداند، پشت گردنش بست و همانطور سر به زیر ماند. به طرف کیف و وسایلم که روی مبل گذاشتهبودم، رفتم و حین برداشتنش گفتم:
- چیزایی که روی میزه مال توئه.
به طرفش برگشتم. نگاه متعجبش روی حوله و برسی بود که روی میز قرار داشت.
-چی آقا؟
تا نزدیکش رفتم.
- اون حوله و برس رو میبینی؟ مال توئه.
نگاهش روی آنها مانده بود.
- برای من خریدید؟
کیفم را درون دستم جابهجا کردم.
- خریدم که بتونی خونهی من بری حموم.
نگاه گرد شدهاش را روی من چرخاند و هیچ نگفت. ادامه دادم:
- مگه نگفتی زنعموت زودتر از دوهفته اجازه نمیده، این روال درستی نیست، آدم باید زود به زود بره حموم، وقتی خونهی عموت نمیتونی بری، اینجا برو، من که رفتم میتونی بری حموم.
- ولی آقا چرا؟
- گفتم که، میخوام یاد بگیری تمیز زندگی کنی، مگه نمیخواستی شوهر کنی؟
سرش را به نشانهی تأیید تکان داد و گفت:
- ولی اینجا خونهی شماست، زشته برم حموم.
- خب وقتایی که من خونه نیستم، میری.
کمی مکث کردم و ادامه دادم:
- اگه باز هم راحت نیستی، کلید اتاق روی در هست، میتونی درو قفل کنی تا خیالت راحت بشه.
معذب «آخه» گفت که میان کلامش رفتم.
- دیگه چیه مهری؟
انگشتانش را در هم پیچاند.
- آقا من نمیتونم اینارو که خریدین قبول کنم.
کلافه نفسم را بیرون دادم.
- واسه چی مهری؟
- آخه... اگه عموم بفهمه برام چیزی خریدین منو دعوا میکنه.
آخرین ویرایش: