- Apr
- 1,404
- 20,139
- مدالها
- 7
- ببین ارغوانجان، شرایط تو با توجه به یه کلیه داشتنت خاصه. یه آزمایش مینویسم انجام بده و نمک رو کلاً حذف کن و پیادهروی رو هم توی کارهای روزمرهات حتماً داشته باش! علائم خطر رو هم که بارها بهت هشدار دادم؛ اگه مشکلی پیش اومد، تماس بگیر و مستقیم برو بیمارستان. اونها خودشون به من خبر میدن. استرس و اضطراب رو هم از خودت دور کن!
شهاب که تا آن موقع سکوت کردهبود، تکیهاش را از روی صندلی چرم شکلاتیرنگ برداشت و جلوتر آمد. نگرانی عمیقی در چهرهاش نمایان بود؛ نگران ارغوان و جنینش بود و دلهرهی حال ارغوان و روزهای تنهاییاش در دلش مانند آب جوش قلقل میکرد. کاش حالش مانند تمام مردان خوب بود و میتوانست بیشتر در این دوران حساس بارداری در کنار او باشد، تا او را در این مسیر پر از چالش و زیبایی حمایت کند. دستان لاغر و لرزانش را در هم فرو کرد.
- خانم دکتر برای زایمانش که مشکلی پیش نمیاد؟ منظورم اینکه زایمان زودرس نداره؟
دکتر یاوری مهر آبیرنگش را به روی برگهی نسخهاش زد و به طرف ارغوان گرفت.
- زایمان یه چیز غیرقابل پیشبینیه ولی توکل به خدا. منتها بعید میدونم با این اوضاع بتونیم زایمان طبیعی داشته باشیم. بهتره که ارغوان جان کمکم وسایل و ساک بچه رو آماده کنه که چند هفتهی دیگه تاریخ زایمان بزنیم. این فشارخون باید کنترل بشه و خبر بدی که میتونم بدم اینه که ممکنه بعد از زایمان باهاش همراه باشه.
همزمان از پشت میز بلند شد. راه رفتن دکتر با آن کفشهای پاشنهی دو سانتی و صدای تقتقش به روی اعصاب نداشتهی آنها تیشه میزد و مانند خوره به جان مغزشان افتادهبود.
- نمیخوام بترسونمتون ولی باید بگم ارغوان در معرض خطر پرهاکلامپسیه؛ یعنی تا آزمایش نیاد قطعی نمیتونم برچسب بزنم اما شواهد این رو میگه؛ بهتره جواب آزمایش رو فوری برام بیارید تا یه تصمیم درست بگیریم، سابقه فشارخون در خانواده مثل خاله، مادربزرگ یا عمو و پدری نداشتید؟
نگاه نگرانش را از دست ظریف دکتر که متفکر چانهاش را گرفتهبود، گرفت و با بغض به قاب عکسی خیره شد که زنی را نشان میداد که نوزادی را با لباس سپید در آغوش داشت. این تصویر، درست روبهرویش بر دیوار سفید نصب شدهبود و او را به دنیایی از احساسات عمیق و متضاد میبرد. با بهت و صدایی لرزان نجوا کرد:
- پدرم و مادربزرگم.
دلهرهای عمیق در دلش نشستهبود. آیا ممکن بود او هم همانند این زن در عکس، بدون هیچ اتفاقی، آرام و با دل خوش فرزند تازه متولدش را در آغوش بگیرد؟ این فکر، مانند سایهای بر روی روحش سنگینی میکرد و او را به چالش میکشید.
شهاب که تا آن موقع سکوت کردهبود، تکیهاش را از روی صندلی چرم شکلاتیرنگ برداشت و جلوتر آمد. نگرانی عمیقی در چهرهاش نمایان بود؛ نگران ارغوان و جنینش بود و دلهرهی حال ارغوان و روزهای تنهاییاش در دلش مانند آب جوش قلقل میکرد. کاش حالش مانند تمام مردان خوب بود و میتوانست بیشتر در این دوران حساس بارداری در کنار او باشد، تا او را در این مسیر پر از چالش و زیبایی حمایت کند. دستان لاغر و لرزانش را در هم فرو کرد.
- خانم دکتر برای زایمانش که مشکلی پیش نمیاد؟ منظورم اینکه زایمان زودرس نداره؟
دکتر یاوری مهر آبیرنگش را به روی برگهی نسخهاش زد و به طرف ارغوان گرفت.
- زایمان یه چیز غیرقابل پیشبینیه ولی توکل به خدا. منتها بعید میدونم با این اوضاع بتونیم زایمان طبیعی داشته باشیم. بهتره که ارغوان جان کمکم وسایل و ساک بچه رو آماده کنه که چند هفتهی دیگه تاریخ زایمان بزنیم. این فشارخون باید کنترل بشه و خبر بدی که میتونم بدم اینه که ممکنه بعد از زایمان باهاش همراه باشه.
همزمان از پشت میز بلند شد. راه رفتن دکتر با آن کفشهای پاشنهی دو سانتی و صدای تقتقش به روی اعصاب نداشتهی آنها تیشه میزد و مانند خوره به جان مغزشان افتادهبود.
- نمیخوام بترسونمتون ولی باید بگم ارغوان در معرض خطر پرهاکلامپسیه؛ یعنی تا آزمایش نیاد قطعی نمیتونم برچسب بزنم اما شواهد این رو میگه؛ بهتره جواب آزمایش رو فوری برام بیارید تا یه تصمیم درست بگیریم، سابقه فشارخون در خانواده مثل خاله، مادربزرگ یا عمو و پدری نداشتید؟
نگاه نگرانش را از دست ظریف دکتر که متفکر چانهاش را گرفتهبود، گرفت و با بغض به قاب عکسی خیره شد که زنی را نشان میداد که نوزادی را با لباس سپید در آغوش داشت. این تصویر، درست روبهرویش بر دیوار سفید نصب شدهبود و او را به دنیایی از احساسات عمیق و متضاد میبرد. با بهت و صدایی لرزان نجوا کرد:
- پدرم و مادربزرگم.
دلهرهای عمیق در دلش نشستهبود. آیا ممکن بود او هم همانند این زن در عکس، بدون هیچ اتفاقی، آرام و با دل خوش فرزند تازه متولدش را در آغوش بگیرد؟ این فکر، مانند سایهای بر روی روحش سنگینی میکرد و او را به چالش میکشید.
آخرین ویرایش توسط مدیر: