- Dec
- 766
- 13,830
- مدالها
- 4
(سوزان)
دستم رو جلوی دهنم گرفتم و از پشت اشکهایی که تندتند از چشمهام پایین میریختند، به صحنهي عاشقانهي مقابلم نگاه کردم. این زیباترین تصویر و زیباترین عشق ممکن بود! عشق و هیجان این زوج جذاب، به وضوح به چشم میخورد و قلبم این همه قشنگی رو باور نمیکرد! سوگند سرش رو خم کرد و پشت دست عزیزجون رو بوسید. زمزمهی آرومش رو نشنیدم، اما لبخند عزیزجون میون صورت خیسش رنگ گرفت. سوگند به سمت فرهود بيتاب چرخید و لبخند به لب، سرش رو به آرومی تکون داد.
- قبول نیست! بنده به عنوان طایفهی داماد اعتراض دارم! باید بله رو بشنویم دیگه.
صدای اعتراض باراد، هیجان ما و خجالت سوگند رو بیشتر کرد اما بعد از چند لحظه، بالاخره این سکوت با صدای دلربا و آروم خواهرم شکست.
- با کمال میل، آقافرهود!
دیگه طاقت نیاوردم، از جا پريدم و جیغ بلندی کشیدم. تندتند دستهام رو به هم کوبیدم و گریهکنان، خندیدم! فرهود انگشتر رو به دست سوگند انداخت و هیجانمون رو به اوج خودش رسوند. با قدمهاي تند خودم رو بهشون رسوندم و محكم سوگند رو بغل كردم. صداي هياهو و خوشحالي افراد اين خونه، بالاخره بعد از سالها، به سقف بلندش رسيدهبود. همهي ما محتاج همچين اتفاقي بوديم كه رقم بخوره تا چشممون رو بر روي مسير سخت و تلخي كه گذروندهبوديم، ببنديم و جوري كه انگار بيدغدغهترين آدم جهانيم، فقط از ته دل بخنديم! با تمام وجود حلقهي آغوشم رو تنگ كردم. سوگند فقط خواهرم نبود، سوگند مادرم بود! سوگند كسي بود كه در تمام روزهاي تلخ بچگي، در اوج لحظاتي كه چشمها و گوشهام نبايد مشكلات و اتفاقات رو ميديد و ميشنيد، من و سوگل رو به اتاق ميبرد و با اوج مهارت و صبوري، با وجود اينكه خودش هم بچه بود، اما ازمون ميخواست دستهامون رو روي گوشهامون قرار بديم و با صداي بلند شعرهايي كه بلد بوديم رو با هم بخونيم. سوگند همون كسي بود كه وقتي مدرسه ميرفتم و نوجوان بودم، به جاي مامان توي جلسات مدرسه شركت ميكرد! سوگند خواهري بود كه شبها بين من و سوگل ميخوابيد و با صداي دلنوازش برامون لالايي ميخوند تا اضطراب روزمره رو فراموش كنيم و به آرومي به خواب بريم. سوگند سنگ صبور و ديوار سخت دفاعي خانوادهي ما بود كه اجازه نميداد تا جای ممکن، خم به ابروي دو خواهر كوچكترش بياد. سوگند همهچيزم بود و حالا ديدن برق خوش عشق توي نگاهش و حس قلبي كه بيتاب ميتپيد و دیدن یک خوشبختی که معنی تا ابد بودن رو میداد، برام زيباترين و بهترين تصوير زندگيم بود.
دستم رو جلوی دهنم گرفتم و از پشت اشکهایی که تندتند از چشمهام پایین میریختند، به صحنهي عاشقانهي مقابلم نگاه کردم. این زیباترین تصویر و زیباترین عشق ممکن بود! عشق و هیجان این زوج جذاب، به وضوح به چشم میخورد و قلبم این همه قشنگی رو باور نمیکرد! سوگند سرش رو خم کرد و پشت دست عزیزجون رو بوسید. زمزمهی آرومش رو نشنیدم، اما لبخند عزیزجون میون صورت خیسش رنگ گرفت. سوگند به سمت فرهود بيتاب چرخید و لبخند به لب، سرش رو به آرومی تکون داد.
- قبول نیست! بنده به عنوان طایفهی داماد اعتراض دارم! باید بله رو بشنویم دیگه.
صدای اعتراض باراد، هیجان ما و خجالت سوگند رو بیشتر کرد اما بعد از چند لحظه، بالاخره این سکوت با صدای دلربا و آروم خواهرم شکست.
- با کمال میل، آقافرهود!
دیگه طاقت نیاوردم، از جا پريدم و جیغ بلندی کشیدم. تندتند دستهام رو به هم کوبیدم و گریهکنان، خندیدم! فرهود انگشتر رو به دست سوگند انداخت و هیجانمون رو به اوج خودش رسوند. با قدمهاي تند خودم رو بهشون رسوندم و محكم سوگند رو بغل كردم. صداي هياهو و خوشحالي افراد اين خونه، بالاخره بعد از سالها، به سقف بلندش رسيدهبود. همهي ما محتاج همچين اتفاقي بوديم كه رقم بخوره تا چشممون رو بر روي مسير سخت و تلخي كه گذروندهبوديم، ببنديم و جوري كه انگار بيدغدغهترين آدم جهانيم، فقط از ته دل بخنديم! با تمام وجود حلقهي آغوشم رو تنگ كردم. سوگند فقط خواهرم نبود، سوگند مادرم بود! سوگند كسي بود كه در تمام روزهاي تلخ بچگي، در اوج لحظاتي كه چشمها و گوشهام نبايد مشكلات و اتفاقات رو ميديد و ميشنيد، من و سوگل رو به اتاق ميبرد و با اوج مهارت و صبوري، با وجود اينكه خودش هم بچه بود، اما ازمون ميخواست دستهامون رو روي گوشهامون قرار بديم و با صداي بلند شعرهايي كه بلد بوديم رو با هم بخونيم. سوگند همون كسي بود كه وقتي مدرسه ميرفتم و نوجوان بودم، به جاي مامان توي جلسات مدرسه شركت ميكرد! سوگند خواهري بود كه شبها بين من و سوگل ميخوابيد و با صداي دلنوازش برامون لالايي ميخوند تا اضطراب روزمره رو فراموش كنيم و به آرومي به خواب بريم. سوگند سنگ صبور و ديوار سخت دفاعي خانوادهي ما بود كه اجازه نميداد تا جای ممکن، خم به ابروي دو خواهر كوچكترش بياد. سوگند همهچيزم بود و حالا ديدن برق خوش عشق توي نگاهش و حس قلبي كه بيتاب ميتپيد و دیدن یک خوشبختی که معنی تا ابد بودن رو میداد، برام زيباترين و بهترين تصوير زندگيم بود.
آخرین ویرایش: