- Dec
- 769
- 13,847
- مدالها
- 4
(باراد)
دستهي قطور برگهها رو مقابلم، روي سطح چوبي ميز گذاشتم. انگشتهام رو در هم قفل كردم، دستهام رو به سمت جلو كشيدم و گردنم رو به چپ و راست حركت دادم. وقت تصحيح برگهها بود. برگههاي آخرين امتحان بچههاي ترم هفت. خودكار قرمزرنگ رو به دست گرفتم و برگههاي پاسخنامه مربوط به نفر اول رو برداشتم. با نگاهم جاي خالي كه مربوط به جوابها بود و با خودكار آبي پر شدهبود، رو دنبال كردم و روي هر قسمتي كه متفاوت از جواب صحيح توي ذهنم بود، خط قرمزي ميكشيدم. نفر اول با نمره چهارده، پاس شد! برگه رو گوشهي ميز گذاشتم و به سراغ پاسخنامه نفر دوم رفتم كه كنجكاوي مانع ادامهي كارم شد و ناگهان تصميم گرفتم از نفر آخر شروع كنم. دستهي قطور برگهها رو وارونه كردم و شاخنامه نفر آخر رو برداشتم؛ نفر آخر هم كسي نبود جز شيده يوسفي! مشتاقانه برگههاش رو زير دستم گذاشتم و با دقت مشغول بررسي پاسخهاي خوشخط و خواناي شيده شدم. همهي جوابها درست بود! لبخند روي لبهام نشست و برگه رو گوشهي ميز گذاشتم. ياد اولين امتحان كلاسي اين ترم افتادم؛ زماني كه شيده با نااميدي و حالي خراب، بعد از چند جلسه غيبت، خودش رو به كلاس و امتحان رسوندهبود و نتيجهش هم نمرهي يازده بود. وقتي علت اين نمره پايين رو پرسيدم، بهونهي درس نخوندن رو آورد و بعد از اينكه بهش گفتم اين نمره و اين وضعيت درسي لياقت تويي كه چند ترم با قدرت تلاش كردي نيست، با جملهي «برام مهم نيست» مانع ادامهدادن من شد. حالا اون دختر نااميد و بيانگيزه، دوباره به روال قبل برگشتهبود و از بابت اين اتفاق، خيلي خوشحال بودم.
- اينجايي باراد؟!
با شنيدن صداي همكارم عباس، سرم رو بالا گرفتم و نگاهش كردم. اينقدر توي فكر بودم كه متوجه باز شدن در نشدم! نگاه سؤاليش رو بين صورتم و ميز مقابلم چرخوند و با كنجكاوي پرسيد:
- چيكار ميكني؟!
كمرم رو صاف كردم و اينبار دست پيش رو گرفتم تا به خاطر بيحواسيم پس نيفتم!
- چيكار ميتونم بكنم؟ دارم برگهها رو تصحيح ميكنم كه تا آخر امروز بتونم نمرات رو وارد سيستم بكنم.
قدمي جلو اومد و در رو پشت سرش بست.
- خب هنوز تا آخر هفته فرصت داريم پس لازم نيست عجله كني.
خودكارم رو توي دستم چرخوندم و در جواب عباس كه بيخيال سؤالپيچ كردن من نميشد، گفتم:
- داداش بهت گفتم كه آخر هفته مراسم داريم و توي خونه خيلي كار داريم! ترجيح ميدم تا زماني كه دانشگاه هستم از فرصت استفاده كنم.
انگشتم رو به برگهها كشيدم و ادامه دادم:
- هر چه زودتر ثبتشون كنم، كارم سبكتر ميشه.
دستهي قطور برگهها رو مقابلم، روي سطح چوبي ميز گذاشتم. انگشتهام رو در هم قفل كردم، دستهام رو به سمت جلو كشيدم و گردنم رو به چپ و راست حركت دادم. وقت تصحيح برگهها بود. برگههاي آخرين امتحان بچههاي ترم هفت. خودكار قرمزرنگ رو به دست گرفتم و برگههاي پاسخنامه مربوط به نفر اول رو برداشتم. با نگاهم جاي خالي كه مربوط به جوابها بود و با خودكار آبي پر شدهبود، رو دنبال كردم و روي هر قسمتي كه متفاوت از جواب صحيح توي ذهنم بود، خط قرمزي ميكشيدم. نفر اول با نمره چهارده، پاس شد! برگه رو گوشهي ميز گذاشتم و به سراغ پاسخنامه نفر دوم رفتم كه كنجكاوي مانع ادامهي كارم شد و ناگهان تصميم گرفتم از نفر آخر شروع كنم. دستهي قطور برگهها رو وارونه كردم و شاخنامه نفر آخر رو برداشتم؛ نفر آخر هم كسي نبود جز شيده يوسفي! مشتاقانه برگههاش رو زير دستم گذاشتم و با دقت مشغول بررسي پاسخهاي خوشخط و خواناي شيده شدم. همهي جوابها درست بود! لبخند روي لبهام نشست و برگه رو گوشهي ميز گذاشتم. ياد اولين امتحان كلاسي اين ترم افتادم؛ زماني كه شيده با نااميدي و حالي خراب، بعد از چند جلسه غيبت، خودش رو به كلاس و امتحان رسوندهبود و نتيجهش هم نمرهي يازده بود. وقتي علت اين نمره پايين رو پرسيدم، بهونهي درس نخوندن رو آورد و بعد از اينكه بهش گفتم اين نمره و اين وضعيت درسي لياقت تويي كه چند ترم با قدرت تلاش كردي نيست، با جملهي «برام مهم نيست» مانع ادامهدادن من شد. حالا اون دختر نااميد و بيانگيزه، دوباره به روال قبل برگشتهبود و از بابت اين اتفاق، خيلي خوشحال بودم.
- اينجايي باراد؟!
با شنيدن صداي همكارم عباس، سرم رو بالا گرفتم و نگاهش كردم. اينقدر توي فكر بودم كه متوجه باز شدن در نشدم! نگاه سؤاليش رو بين صورتم و ميز مقابلم چرخوند و با كنجكاوي پرسيد:
- چيكار ميكني؟!
كمرم رو صاف كردم و اينبار دست پيش رو گرفتم تا به خاطر بيحواسيم پس نيفتم!
- چيكار ميتونم بكنم؟ دارم برگهها رو تصحيح ميكنم كه تا آخر امروز بتونم نمرات رو وارد سيستم بكنم.
قدمي جلو اومد و در رو پشت سرش بست.
- خب هنوز تا آخر هفته فرصت داريم پس لازم نيست عجله كني.
خودكارم رو توي دستم چرخوندم و در جواب عباس كه بيخيال سؤالپيچ كردن من نميشد، گفتم:
- داداش بهت گفتم كه آخر هفته مراسم داريم و توي خونه خيلي كار داريم! ترجيح ميدم تا زماني كه دانشگاه هستم از فرصت استفاده كنم.
انگشتم رو به برگهها كشيدم و ادامه دادم:
- هر چه زودتر ثبتشون كنم، كارم سبكتر ميشه.