- Jun
- 2,240
- 43,093
- مدالها
- 3
نوروز تند به طرفش چرخید
- جبران چی؟ من چیکارم ماهی؟ شوهرتم یا نه؟
ماهنگار صدایش لرزان شد.
- آقا شما بزرگید، مرد منید، آقای منید، چرا ازم دلخور میشید؟
- چون داری مردونگیمو میبری زیر سؤال، خرج زندگی منو تو بدی؟ میفهمی این حرف یعنی چی؟
ماهنگار سر به زیر انداخت.
-آره ماهی هیچی نمیفهمه، اون فقط نمیخواد شما فکری باشید، هر حرفی بزنه فقط واسه خاطر دلخوش کردن شماست، اگه میگم کمکتون کنم، برای اینه که نرید توی فکر آینده، اصلاً مگه زندگی زن و مرد داره؟ توی ایل همونقدر که مردا کار میکنن برای زندگی، زنها هم کار میکنن، هم مرد دسترنج داره هم زن، هیشکی هم نمیگه فقط مرد باید خرجی بیاره.
ماهنگار سربه زیر شد و با لحنی لرزانتر از قبل گفت:
- شاید هم چون عروس خونبسم منو لایق نمیدونید، خونبس رو چه به خانومی شما، ببخشید اگه ناراحتتون کردم.
نوروز پلکهایش را فشرد. باز دل ماهنگارش را شکسته بود. صورت او را بالا آورد و در چشمان خیسش چشم دوخت.
- گریه نکن عمر نوروز! تو خونبس نیستی برام، تو زنمی، من نخواستم دلتو بشکنم، بگم تو لیاقت نداری، ولی حق بده عزیزم، زنی گفتن مردی گفتن، اگه تو بخوای خرج زندگی نوروزخان خانزاده رو بدی پس من به چه دردی میخورم، فقط اسم گنده کردم؟
ماهنگار اشکهایش را پاک کرد.
- آقا کی گفتم من خرج زندگی رو میدم؟ من گفتم کمک دست شما میشم، وگرنه همهی خرج زندگی پای شماست، من فقط یه گوشه کوچیک رو میگیرم، بیرون این عمارت کار زیاده، شما هم باغیرت، بیکار که نمیمونید.
نوروز پوزخندی زد.
- به خانزاده میاد فعلگی و عملگی کنه؟ فکر کن مردم چی میگن؟
ماهنگار کمی چرخید.
- وای آقا! چقدر دنیا رو به خودتون سخت میکنید، مگه خانزاده آدم نیست، نباید بره دنبال یه لقمه نون؟ والا کار که عار نیست، شما گوش به حرف مردم ندید تا دلتون خوش بمونه.
نوروز سری به اطراف تکان داد و هیچ نگفت. ماهنگار با لبخندی به طرف او چرخید و دستش را با محبت گرفت.
- از ماهی به دل نگیرید آقا! همین که شما دلتون آروم باشه برای خوشی ماهی کافیه، به خدا آتیش میگیرم وقتی غصه میخورید، هر کاری میکنم تا شما غم به دلتون نیاد، از فردا هم نترسید، خدا بزرگه، حواسش بهمون هست.
دل نوروز آرامتر از قبل شدهبود. لبخندی زد و چشم به لبخند شیرین همسرش دوخت. این زن هیچوقت ناامید نبود و خوب میدانست تا او را دارد چیزی از سختی دنیا ناراحتش نمیکند، چون محبوبش به زور هم که شده او را از فکر بیرون میکشد.
- جبران چی؟ من چیکارم ماهی؟ شوهرتم یا نه؟
ماهنگار صدایش لرزان شد.
- آقا شما بزرگید، مرد منید، آقای منید، چرا ازم دلخور میشید؟
- چون داری مردونگیمو میبری زیر سؤال، خرج زندگی منو تو بدی؟ میفهمی این حرف یعنی چی؟
ماهنگار سر به زیر انداخت.
-آره ماهی هیچی نمیفهمه، اون فقط نمیخواد شما فکری باشید، هر حرفی بزنه فقط واسه خاطر دلخوش کردن شماست، اگه میگم کمکتون کنم، برای اینه که نرید توی فکر آینده، اصلاً مگه زندگی زن و مرد داره؟ توی ایل همونقدر که مردا کار میکنن برای زندگی، زنها هم کار میکنن، هم مرد دسترنج داره هم زن، هیشکی هم نمیگه فقط مرد باید خرجی بیاره.
ماهنگار سربه زیر شد و با لحنی لرزانتر از قبل گفت:
- شاید هم چون عروس خونبسم منو لایق نمیدونید، خونبس رو چه به خانومی شما، ببخشید اگه ناراحتتون کردم.
نوروز پلکهایش را فشرد. باز دل ماهنگارش را شکسته بود. صورت او را بالا آورد و در چشمان خیسش چشم دوخت.
- گریه نکن عمر نوروز! تو خونبس نیستی برام، تو زنمی، من نخواستم دلتو بشکنم، بگم تو لیاقت نداری، ولی حق بده عزیزم، زنی گفتن مردی گفتن، اگه تو بخوای خرج زندگی نوروزخان خانزاده رو بدی پس من به چه دردی میخورم، فقط اسم گنده کردم؟
ماهنگار اشکهایش را پاک کرد.
- آقا کی گفتم من خرج زندگی رو میدم؟ من گفتم کمک دست شما میشم، وگرنه همهی خرج زندگی پای شماست، من فقط یه گوشه کوچیک رو میگیرم، بیرون این عمارت کار زیاده، شما هم باغیرت، بیکار که نمیمونید.
نوروز پوزخندی زد.
- به خانزاده میاد فعلگی و عملگی کنه؟ فکر کن مردم چی میگن؟
ماهنگار کمی چرخید.
- وای آقا! چقدر دنیا رو به خودتون سخت میکنید، مگه خانزاده آدم نیست، نباید بره دنبال یه لقمه نون؟ والا کار که عار نیست، شما گوش به حرف مردم ندید تا دلتون خوش بمونه.
نوروز سری به اطراف تکان داد و هیچ نگفت. ماهنگار با لبخندی به طرف او چرخید و دستش را با محبت گرفت.
- از ماهی به دل نگیرید آقا! همین که شما دلتون آروم باشه برای خوشی ماهی کافیه، به خدا آتیش میگیرم وقتی غصه میخورید، هر کاری میکنم تا شما غم به دلتون نیاد، از فردا هم نترسید، خدا بزرگه، حواسش بهمون هست.
دل نوروز آرامتر از قبل شدهبود. لبخندی زد و چشم به لبخند شیرین همسرش دوخت. این زن هیچوقت ناامید نبود و خوب میدانست تا او را دارد چیزی از سختی دنیا ناراحتش نمیکند، چون محبوبش به زور هم که شده او را از فکر بیرون میکشد.