جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

فایل نشده [آتشین مهر] اثر «رها آداباقری کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط نیهان با نام [آتشین مهر] اثر «رها آداباقری کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 550 بازدید, 20 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع [آتشین مهر] اثر «رها آداباقری کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع نیهان
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط نیهان
موضوع نویسنده

نیهان

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Mar
175
2,179
مدال‌ها
2
نگاهم به آسمان خاکستری دوخته شده‌بود، و این بار، هیچ خورشیدی در پس ابرها نبود.
تنها رگه‌هایی از خون غروب، که بر بوم نیلی یأس پاشیده شده‌بود.
صدای قدم‌هایت، هرگز پژواکی نداشت؛ تنها سکوت بود که در دل کویر تنهایی‌ام فریاد می‌کشید؛ فریاد پایان، فریاد نبودن، فریاد هیچ.
در هر سوز باد، زمزمه‌ی نامی که تا ابد در گوشم می‌پیچید. این تراژدی، بیش از آن‌که فنای مطلق باشد، فراق ابدی دو روحی بود که روزی در هم تنیده‌بودند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

نیهان

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Mar
175
2,179
مدال‌ها
2
تو رفته بودی، و با خود تمام رنگ‌ها را برده‌بودی. تنها سایه‌ای از تو، در تالار خالی خاطراتم رقص می‌کرد.
رقص غمگین اشباحی از گذشته، که هر شب به سراغم می‌آمدند و زخمم را تازه می‌کردند. این عاشقانگی، دیگر از جنس شور و شوق نبود؛ از جنس حسرت بود.
حسرت دستی که نیست، نگاهی که دور است، و قلبی که تنها با یاد تو می‌تپد، اما می‌داند که هرگز به وصال نخواهد رسید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

نیهان

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Mar
175
2,179
مدال‌ها
2
تنها سایه‌ای از تو، مانند پرنده‌ای زخمی، در تالار خالی خاطراتم، بال‌بال می‌زد و هر لحظه بیشتر در تاریکی فرو می‌رفت. رقص غمگین اشباحی از گذشته، که همچون کابوس‌های بیدار، هر شب به سراغم می‌آمدند و زخمم را که دیگر نه یک زخم کهنه، بلکه چشمه‌ای جوشان از درد بود، تازه می‌کردند. این عاشقانگی، دیگر از جنس شور و شراره‌ی آتشین عشق نبود؛ از جنس حسرت بود.
حسرت بی‌پایان و گمشده‌ای که دیگر باز نخواهد گشت؛ حسرت دستی که همچون شاخه‌ای خشکیده در بادی سرد، آرزوی لمس گرمای وجودت را می‌کشد. حسرت نگاهی که چون فانوسی دور، در دریای بی‌کران تنهایی‌ام، نوری نمی‌افکند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نیهان

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Mar
175
2,179
مدال‌ها
2
قلبی که تنها، با یاد تو همچون ساعتی فرسوده، تق‌تق‌کنان می‌تپد، اما می‌داند که عقربه‌های سرنوشت هرگز او را به وصال لحظه‌ای با تو، نخواهند رساند. من در این دالان بی‌انتهای حسرت، هر روز بیشتر در باتلاق نبودنت فرو می‌روم و فریادهای بی‌صدایم، در حصار این تالار، پژواک می‌شوند و به خود من بازمی‌گردند. من زندانی ابدی خاطراتم و چه زندانی، دیوارهایش از جنس اندوه، سقفش از جنس آرزوهای بر باد رفته و کف‌اش از جنس اشک‌های نریخته. گاهی... از فرط خستگی، دلم می‌خواهد به خوابی عمیق فرو بروم. خوابی بدون رویا، بدون تو. اما حتی پلک‌هایم هم نمی‌توانند این حجم از خاطره و مهری از دست رفته را پنهان کنند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نیهان

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Mar
175
2,179
مدال‌ها
2
هر تاریکی، تصویر تو را روشن‌تر می‌کند و هر سکوت، زمزمه‌ی صدایت را رساتر می‌سازد.
من اینجا نشسته‌ام، در انتظار معجزه‌ای که می‌دانم هرگز رخ نخواهد داد. انتظار طلوعی در غروب ابدی، انتظار لبخندی در میان این اشک‌ها. من تنها انتظار می‌کشم در حالی که می‌دانم تنها چیزی که مرا در آغوش خواهد گرفت، همین حسرت بی‌انتهاست.
این تالار، دیگر خاطره‌خانه نیست؛ قبرستان آرزوهای من است که تو تنها سنگ قبر زنده‌ی آنی… و من، تنها بازمانده‌ی این ویرانه.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نیهان

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Mar
175
2,179
مدال‌ها
2
ویرانه‌ای از آتشین مهر که هر خشت آن با خنده‌ای از گذشته، یا اشکی از امروز بنا شده. خاک این قبرستان، از جنس رؤیاهای بربادرفته است و هوای آن، بوی نمناکی فقدان می‌دهد. گاهی دلم می‌خواهد از این میان بروم، از این ویرانه، اما پاهایم ریشه‌هایی شده‌اند که به عمق خاکستر یادهای تو چسبیده‌اند. من نمی‌توانم، حتی اگر بخواهم. تو نه تنها قلبم را با خود بردی، بلکه تکه‌های وجودم را هم پراکنده کردی، و حالا من فقط پازلی ناقص هستم، که هرگز کامل نخواهد شد.
 
موضوع نویسنده

نیهان

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Mar
175
2,179
مدال‌ها
2
این است سرنوشت من؛ در تالار قبرستان خاطرات تو، به ابدیت رسیدن. در حالی که زنده‌ام و هرلحظه مرده‌تر از گذشته. این است آخرین رقص سایه‌ام ‌‌با سایه‌ی تو، در این بی‌نهایت نبودنت. منی که دیگر حتی خودم هم نیستم، توام. در هیبت دردی بی‌پایان و در این رقص آخر، با سایه‌ای از تو، من از هستی، ساقط می‌شوم. نه با ضربه‌ی مرگ، که با بوسه‌ی تلخ خاطراتت. این است سرنوشت آتشی که تو بر افروختی و من تا ابد در آن می‌سوزم. انگار کلاغ‌های شوم غم، بر شاخسار این دل ویران لانه کرده‌اند و آوازهای سیاه مرگ عشق را می‌خوانند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نیهان

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Mar
175
2,179
مدال‌ها
2
مهرت در قلبم چون آتشی مقدس برافروخته‌بود، شعله‌ای ابدی در سنگر سی*ن*ه، که هرگز خاموش نشد. نه طوفان هجوم نبودنت، نه سیلاب بی‌امان اشک‌هایم که رگباری از باروت نم‌زده‌ بود، و نه خاکستر آرزوهایم که چون میدان نبردی سوخته بر جا مانده‌بود، نتوانستند شعله‌های این آتش را فرو بنشانند. این قلعه‌ی عشق در برابر تیرباران تقدیر، پابرجا ماند. این شعله اکنون نه گرمابخش زندگی که سوزاننده‌ی روح است. گلوله‌ای از جنس درد که هر دم، قلبم را هدف قرار می‌دهد و مرا می‌سوزاند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

نیهان

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Mar
175
2,179
مدال‌ها
2
انگار همین دیروز بود. در باغچه‌ی قلبم نهالی از عشق تو کاشتم، نهالی که ریشه‌هایش از جنس شوق بود و برگ‌هایش از لطافت نگاهت. هر روز با اشک‌های دلتنگی‌ام آبیاری‌اش می‌کردم و با گرمای آغوش خیالی‌ات نور به برگ‌هایش می‌تاباندم. این نهال قامت کشید و به درختی تنومند بدل شد، با شاخه‌هایی که آسمان را در آغوش می‌کشید و سایه‌اش، پناهگاه امن روح خسته‌ام بود. ناگهان طوفانی از جنس خزان بر درخت تنومند عاشقانه‌هایمان هجوم آورد. برگ‌های سبز و جوانش، یکی پس از دیگری به زردی گراییدند و مثل اشک‌های خورشید بر گونه‌های زمین فرو ریختند.
 
موضوع نویسنده

نیهان

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Mar
175
2,179
مدال‌ها
2
حال من مانده‌ام و خرابه‌ای از یک باغ که روزگاری همچون بهشتی گمشده، آشیانه‌ی آتشین مهرمان بود. میدان مین وجودم، هر لحظه انفجاری از خاطرات را تجربه می‌کند و از من خاکستری از شکست برجای می‌گذارد که حتی بادهای مهاجم فراموشی هم یارای پراکندنش را ندارد؛ چرا که این خاکستر، آغشته به خون دل سرباز وفادار عشقت و عطر نفس‌های توست که حکم پرچم پیروزی دشمن را دارد. جای خالی‌ات زخمی عمیق است بر تن روحم که هرگز التیام نمی‌یابد. هر تپش قلبم، ضجه‌ای است برای آغوشی که دیگر نیست.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین