- Nov
- 2,476
- 37,997
- مدالها
- 5
و قلبم منفجر شد... بابا سهراب کوتاه بیا یکم!
- تورو خدا راست میگی؟ پس برو بمیر زودباش!
وای من چی گفتم به سهراب؟ این سهراب خر یک کاری دست خودش میده!
سهراب: چشم فقط سر خاکم حلوا دورنگ بیاری ها خیلی دوست دارم.
مژده خیلی وقت بود رفته بود تو کافه و منم از حرف سهراب دلم شکست.
- مزخرف نگو پسر! برو خونه استراحت کن، بابت همه چیز ممنونم.
سهراب به یک لبخند اکتفا کرد و گازش رو گرفت
و رفت... نمیدونم من برای چی وایستادم و ماشین دنای مشکی ای رو تماشا کردم که هی دور و دورتر می شد از من... حس می کردم دیگه قرار نیست من ببینمش، دیگه خراب شد!
باد شدیدی می وزید و با دست آتلیم همونجا خشکم زده بود که دست مژده از پشت روی شونه ام نشست و گفت:
مژده: دختر وسط خیابون چی کار می کنی آخه؟ دستت؟ چی کار کردی باز... الو! فرانک.... .
- تورو خدا راست میگی؟ پس برو بمیر زودباش!
وای من چی گفتم به سهراب؟ این سهراب خر یک کاری دست خودش میده!
سهراب: چشم فقط سر خاکم حلوا دورنگ بیاری ها خیلی دوست دارم.
مژده خیلی وقت بود رفته بود تو کافه و منم از حرف سهراب دلم شکست.
- مزخرف نگو پسر! برو خونه استراحت کن، بابت همه چیز ممنونم.
سهراب به یک لبخند اکتفا کرد و گازش رو گرفت
و رفت... نمیدونم من برای چی وایستادم و ماشین دنای مشکی ای رو تماشا کردم که هی دور و دورتر می شد از من... حس می کردم دیگه قرار نیست من ببینمش، دیگه خراب شد!
باد شدیدی می وزید و با دست آتلیم همونجا خشکم زده بود که دست مژده از پشت روی شونه ام نشست و گفت:
مژده: دختر وسط خیابون چی کار می کنی آخه؟ دستت؟ چی کار کردی باز... الو! فرانک.... .
آخرین ویرایش توسط مدیر: