جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار سهراب سپهری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط مینا طویلی زاده با نام اشعار سهراب سپهری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 8,274 بازدید, 317 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار سهراب سپهری
نویسنده موضوع مینا طویلی زاده
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط RPR"

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است

به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من...
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
صبح امروز کسی گفت به من؛
تو چقدر تنهایی!
گفتمش در پاسخ:
تو چقدر حساسی... تن من گر تنهاست،
دل من با دل‌هاست،

دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم،
یادشان دردل من،
قلب‌شان منزل من...!

صافى آب مرا ياد تو انداخت، رفيق!
تو دلت سبز،
لبت سرخ،
چراغت روشن!
چرخ روزيت هميشه چرخان!
نفست داغ،
تنت گرم،
دعايت با من!
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
خانه دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت
به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت
نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا
سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه
که از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست؟
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
صدا کن مرا
صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
شب را نوشيده ام،
و بر اين شاخه هاي شكسته مي گريم‌.

مرا تنها گذار
اي چشم تبدار سرگردان !
مرا با رنج بودن تنها گذار.

مگذار خواب وجودم را پر پر كند...
مگذار از بالش تاريك تنهايي سر بردارم!
و به دامن بي تار و پود روياها بياويزم‌..!
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
نه تو می‌مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره‌ای خواهد ماند
لحظه‌ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شده‌ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته‌های فردا همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی‌ست
ساحت سی*ن*ه پذیرای چه ک.س خواهد بود
غم که از راه رسید در این خانه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی‌ست
تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده...
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
❄️ #شعروزندگی

شبنم مهتاب می‌بارد
دشت سرشار از بخار آبی گلهای نیلوفر
می‌درخشد روی خاک آیینه‌ای بی طرح
مرز می‌لغزد ز روی دست
من کجا لغزیده‌ام در خواب ؟

مانده سرگردان نگاهم در شب آرام آینه
برگ تصویری نمی‌افتد در این مرداب

او خدای دشت می‌پیچد صدایش در بخار دره‌های دور؛

مو پریشان‌های باد !
گرد خواب از تن بیفشانید
دانه‌ای تاریک مانده در نشیب دشت
دانه را در خاک آینه نهان سازید
مو پریشان‌های باد از تن بدر آورده تور خواب
دانه را در خاک ترد و بی نم آیینه می‌کارند

او خدای دشت می‌ریزد صدایش را به جام سبز خاموشی
در عطش می‌سوزد اکنون دانه تاریک
خاک آیینه کنید از اشک گرم چشمتان سیراب
حوریان چشمه با سر پنجه های سیم
می زدایند از بلور دیده در خواب
ابر چشم حوریان چشمه می‌بارد
تار و پود خاک می‌لرزد

می‌وزد بر من نسیم سرد هوشیاری
ای خدای دشت نیلوفر
کو کلید نقره درهای بیداری؟
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
من صدای نفسِ
باغچه را می شنوم
و صدای صافِ
باز و بسته شدنِ
پنجره ی تنهایی
و صدای پاکِ پوست انداختنِ
مبهمِ عشق
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
بس که در سرزمین گل و بلبل به کار ما کار داشته‌اند، همین اندازه که در دیاری کسی سربه‌سر ما نگذارد، آن دیار را بهشت و مردمش را فرشته می‌دانیم.
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
بيا تا برايت بگويم
چه اندازه ،

تنهايیِ من ، بزرگ است ...
و تنهايیِ من

شبيخونِ حجمِ تو را
پيش‌بينی نمی کرد ؛

و خاصيت عشق ، اين است
 
بالا پایین