جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار سیمین بهبهانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط *نبوا* با نام اشعار سیمین بهبهانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,905 بازدید, 118 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار سیمین بهبهانی
نویسنده موضوع *نبوا*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
برگریزان دلم را نوبهاری آرزوست
شاخه‌ی خشک تنم را برگ و باری آرزوست

پایمال یک تنم عمری چو فرش خوابگاه
چون چمن هر لحظه دل را رهگذاری آرزوست

شمع جمع خفتگانم، آتشم را ک.س ندید
خاطرم را مونس شب‌زنده‌داری آرزوست

شوره‌زار انتظارم درخورِ گل‌ها نبود
گو برویاند که دل را نیش خاری آرزوست

تا به کی آهسته نالم در نهان چون چشمه‌سار؟
همچو موجم نعره‌ی دیوانه‌واری آرزوست

نورِ ماهِ ‎آسمانم، بسته‌ی زندان ابر
هر دمم زین بستگی راه فراری آرزوست

مخمل زلف مرا غم نقره‌دوزی کرد و باز
بازی‌اش با پنجه‌ی زربخش یاری آرزوست

بی‌قرارم همچو گل در گلشن از جور نسیم
دست گلچین کو؟ که در بزمم قراری آرزوست

داغ ننگی بر جبینِ روشنِ سیمین بزن
زان که او را از تو عمری یادگاری ارزوست
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
این‌که با خود می‌کشم هر سو، نپنداری تن است
گورِ گَردان است و در او آرزوهای من است!

آتشِ سردم که دارم جلوه‌ها در تیرگی
چون غزالان در سیاهی دیدگانم روشن است

من نه باغم، غنچه‌های ناز من تک‌دانه نیست
پهنْ دشتم، لاله‌های داغ من صد خرمن است

این که چون گل می‌درم از درد و افشان می‌کنم
پیش اهل دل تن و پیش شما پیراهن است

آسمان را من جگرخون کردم از اندوه خویش
در جگر گاهِ افق، خورشید، سوزن سوزن است

این که می‌جوشد میانِ هر رگم دردی است داغ
دورگاه دردِ جوشان است و پنداری تن است!

سی*ن*ه‌ام آتش گرفت و شد نگاهم شعله‌بار
خانه می‌سوزد، نمایان شعله‌ها از روزن است

آه، سیمین! گوهری گمگشته در خاکسترم
من بمانم، او فرو ریزد، زمان پرویزن است
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
هر چند رفته‌ای و دل از ما گسسته‌ای
پیوسته پیش چشم خیالم نشسته‌ای

ای نرگس از ملامت چشمش چه دیده‌ای
کاین‌سان به بزم شادِ چمن سر شکسته‌ای؟

با من مبند عهد که، چون پیچ‌های باغ
هرجا رسیده، رشتهٔ پیوند بسته‌ای

از من به سوی دشمن من راه جسته‌ای
نوری و در بلور دل من شکسته‌ای

دیگر نگاه گرم تو را تاب فتنه نیست
ای چشم آشنا! مگر امروز خسته‌ای؟

من نیز بند مهر تو بُبْریده‌ام ز پای
تنها گمان مبر که تو زین دام رسته‌ای

سیمین! ز عشق رسته‌ای اما فسرده‌ای
آن اخگری کز آتش سوزنده جَسته‌ای
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
با او به شِکوه گفتم کو رسم دلنوازی؟
چو شعله تندخو شد، کاینجا زبان درازی؟!

در آستان دلبر، سر باختن نکوتر
کانجا به پا درافتد آن سر که در نبازی

در بزم باده‌نوشان، از قهر، رخ مپوشان
با ناز خودفروشان، ماییم و بی نیازی

در پای دلستانی، دادیم نقد جانی
این مایه شد میسر، کردیم کارسازی

آه از حریف ناکس - این دل، بیا کزین پس
گیریم اختران را، چون مهره ها، به بازی

ننگ است، ننگ، سیمین! چون غنچه چشم تنگی
در باغ دهر باید، چون تک، دستبازی
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟

کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من

نه بسته‌ام به ک.س دل، نه بسته دل به من ک.س
چو تخته‌پاره بر موج، رها... رها... رها... من

ز من هرآن که او دور، چو دل به سی*ن*ه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من

نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟

ستاره‌ها نهفتم، در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
کی گفته ام این درد جگر سوز دوا کن؟
برخیز و مرا با دل سرگشته رها کن

ما را ز تو ای دوست! تمنّای وفا نیست
تا خلق بدانند که یاریم، جفا کن

هر شام به همراه دلارام به هر بام
در بستر مهتاب بیارام و صفا کن

چون باد صبا با تن هر غنچه بیامیز
چون غنچه بَرِ باد صبا جامه قبا کن

آمیختنت با من اگر هست خطایی
برخیز و مپرهیز و شبی نیز خطا کن

مستم به یکی بوسهٔ شیرین کن و، زان پس
خود دانی و... بیهوده چه گویم که چها کن!

تا خون دلت غم ببرد از دل ِ سیمین
ای تک، بدان پنچهٔ بُگـْشوده دعا کن!
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
رخ نغز و دل گرم و لب شیرین داری
گر کسی حُسن، یکی داشت، تو چندین داری

چنگ در پردهٔ عشاق زن، ای چنگی ی ِ عشق!
که درین پرده عجب پنجهٔ شیرین داری!

دامن آلوده به خون تو شد، ای دل، غم نیست
که به بزم شب خود سفرهٔ رنگین داری

حالم، ای چشمهٔ جوشنده! به شب می دانی
که خود از سنگ سیه بستر و بالین داری

امشب، ای شمع، بسوز از غم و دردم که تو هم
با من سوخته جان الفت دیرین داری

آسمانا! ز ستم های تو خورشید گرفت
دامنت سبز! جگر گوشهٔ خونین داری

تو که خود عاشق و دیوانهٔ یار دگری
کی خبر از دل دیوانهٔ سیمین داری؟
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
گفتا كه مي بوسم تو را ، گفتم تمنا مي كنم
گفتا كه گر بيند كسي ، گفتم كه حاشا مي كنم

گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقيب آيد ز در
گفتم كه با افسونگري ، او را ز سر وا مي كنم

گفتا كه تلخي هاي من گر ناگوار افتد مرا
گفتم كه با نوش لبم ،آنرا گوارا مي كنم

گفتا چه مي بيني بگو در چشم چون آيينه ام
گفتم كه من خود را در او عريان تماشا مي كنم

گفتا كه از بي طاقتي ،دل قصد يغما مي كند
گفتم كه با يغماگران ، باري مدارا مي كنم

گفتا كه پيوند تو را با نقد هستي مي خرم
گفتم كه ارزان تر از اين من با تو سودا مي كنم

گفتا اگر از كوي خود ، روزي تو را گويم برو
گفتم كه صد سال دگر امروز و فردا ميكنم

گفتا گر از پاي خود، زنجير عشقت وا كنم
گفتم ز تو ديوانه تر ، داني كه پيدا مي كنم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
رفت آن سوار کولی، با خود تو را نبرده
شب مانده‌ است و با شب، تاريکی فشرده

کولی کنار آتش رقص شبانه‌ات کو؟
شادی چرا رميده؟ آتش چرا فسرده؟

خاموش مانده اينک، خاموش تا هميشه
چشم سياه چادر، با اين چراغ مرده

رفت آنکه پيش پايش، دريا ستاره کردی
چشمان مهربانش، يک قطره ناسترده

در گيسوی تو نشکفت، آن بوسه لحظه‌لحظه
اين شب نداشت ــ آری ــ الماس خرده‌خرده

بازی‌کنان ز گويی، خون می‌فشاند و می‌گفت
روزی سياه‌چشمی،سرخی به ما سپرده

می‌رفت و گرد راهش، از دود آه تيره
نيلوفرانه در باد، پيچيده تاب خورده

سودای همرهی را، گيسو به باد دادی
رفت آن سوار با خود، يک تار مو نبرده
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
چه برف شیشه مانندی ، فغان از این زمستانم
فسرد عشق و مرد آتش به سی*ن*ه و شبستانم

چه برف سخت پیوندی که آفتاب نوروزی
نکرده آب جسمش را ، نشسته باز در جانم

هلا!ز هاله همچون مه ، به خویش جامه پیچیده
نگاه کن شبی برمن، که چون ستاره عریانم

کدام مهربانی را، به تارهای ابریشم
امید پیله می بندم، که خویش را بپوشانم

کدام حسّ یاری را، ز اصطکاک انگشتان
چو کهربای گرمی زا، بسوی سی*ن*ه می رانم

سبوی تن تهی کردم، شگفتیم نیفزاید
به سنگ اگر فرو کوبد ز ره رسیده مهمانم

سبوی تن تهی؟ نه، نه! زلال منجمد، آری
هنوز هست و نتوانم که جرعه یی بیفشانم

چو آفتاب می بردم به دوش برد زرکش را
کنون نه جامه یی با من جز این قبای خلقانم

قبای ژنده ی خود را، کزو برهنگی خوشتر
کجای شب بیاویزم؟ چو پیر یوش حیرانم

تو ای به جامه پیچیده، چو بید مشک در مخمل
ببین که من ز عریانی چو بید خشک لرزانم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67
بالا پایین