جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار سیمین بهبهانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط *نبوا* با نام اشعار سیمین بهبهانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,892 بازدید, 118 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار سیمین بهبهانی
نویسنده موضوع *نبوا*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
دلم گرفته، ای دوست! هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا، من؟

کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندانم،
که دیده برگشودم، به کنج تنگنا، من.

نه بسته‌ام به ک.س دل، نه بسته دل به من ک.س،
چو تخته‌پاره بر موج رها، رها، رها، من.

ز من هر آنکه او دور چو دل به سی*ن*ه نزدیک؛
به من هر آنکه نزدیک ازو جدا، جدا، من!

نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا، من.

ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟

ستاره‌ها نهفتم، در آسمان ابری ــ
دلم گرفته، ای دوست! هوای گریه با من
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند
دیده‌ام غنچه به دیدار کسی وا نکند

وین سبک‌جوش گران‌مایه - که خون نام وی است-
ره به آوند تهی مانده‌ی رگ ها نکند

یاد آغوش کسی سی*ن*ه‌ی آرام مرا
موج خیز هوس این دل شیدا نکند

دیده آن‌گونه فروبسته بماند که اگر
صد چمن لاله دمد، نیم تماشا نکند

لیک امروز که سرمست میِ زندگی‌اَم
دلم از عشق نیاساید و پروا نکند

از لگدکوبِ هوس، پیکر تقوا نرهد
تا مرا این دل سودازده رسوا نکند
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ستاره دیده فرو بست و آرمید، بیا!
شراب نور به رگ‌های شب دوید، بیا!

ز بس به دامنِ شب اشک انتظارم ریخت
گل سپیده شکفت و سحر دمید، بیا!

شهاب یاد تو در آسمانِ خاطرِ من
پیاپی از همه سو خطّ زر کشید، بیا!

ز بس نشستم و با شب حدیث غم گقتم
ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید، بیا!

به وقت مرگم اگر تازه می‌کنی دیدار
به هوش باش که هنگام آن رسید، بیا!

به گام‌های کسان می‌برم گمان که تویی
دلم ز سی*ن*ه برون شد ز بس تپید، بیا!

نیامدی که فلک خوشه‌خوشه پروین داشت
کنون که دست سحر دانه‌دانه چید، بیا!

امید خاطر سیمینِ دل‌شکسته تویی
مرا مخواه ازین بیش ناامید، بیا ..!
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
کی گفته ام این درد جگر سوز دوا کن؟
برخیز و مرا با دل سرگشته رها کن

ما را ز تو ای دوست! تمنّای وفا نیست
تا خلق بدانند که یاریم، جفا کن

هر شام به همراه دلارام به هر بام
در بستر مهتاب بیارام و صفا کن

چون باد صبا با تن هر غنچه بیامیز
چون غنچه بَرِ باد صبا جامه قبا کن

آمیختنت با من اگر هست خطایی
برخیز و مپرهیز و شبی نیز خطا کن

مستم به یکی بوسهٔ شیرین کن و، زان پس
خود دانی و... بیهوده چه گویم که چها کن!

تا خون دلت غم ببرد از دل ِ سیمین
ای تک، بدان پنچهٔ بُگـْشوده دعا کن!
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
چرا رفتی، چرا؟- من بی قرارم
به سر، سودای آغوش تو دارم

نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟

نه هنگام گل و فصل بهارست؟
نه عاشق در بهاران بیقرارست؟

نگفتم با لبان بستهٔ خویش
به تو راز درون خستهٔ خویش؟

خروش از چشم من نشنید گوشت؟
نیاورد از خروشم در خروشت؟

اگر جانت ز جانم آگهی داشت
چرا بی تابیم را سهل انگاشت؟

کنار خانهٔ ما کوهسارست
ز دیدار رقیبان برکنارست

چو شمع مهر خاموشی گزیند
شب اندر وی به آرامی نشیند

ز ماه و پرتو سیمینهٔ او
حریری اوفتد بر سی*ن*هٔ او

نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست
پر از عطر شقایق های خودروست

بیا با هم شبی آنجا سرآریم
دمار از جان دوری ها برآریم

خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود

بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده

دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از هر دو عالم بی خبر کن

بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست
پی ِ فرداش فردای دگر نیست

بیا... اما نه، خوبان خود پرستند
به بندِ مهر، کمتر پای بستند

اگر یک دم شرابی می چشانند
خمارآلوده عمری می نشانند

درین شهر آزمودم من بسی را
ندیدم باوفا زآنان کسی را

تو هم هر چند مهر بی غروبی
به بی مهری گواهت این که خوبی

گذشتم من ز سودای وصالت
مرا تنها رها کن با خیالت
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
خیال روی تو در خاطرم در آویزد
چو کودکی که به دامان مادر آویزد

ز انتخاب فرومانده ام، که عشق و عفاف
دو کفّه یی ست که با هم برابر آویزد

چه التفات به اشکم کنی، که مستان را
چه غم دو قطرهٔ می گر ز ساغر آویزد

چو ابر تیره حسودم، روا ندارم چرخ
ز بام غیر تو را همچو اختر آویزد

به خانه گذر چه اسیرم، خیال من با توست
درخت بارور از بام و در سر آویزد

سحر به دامن یادت سرشک من آویخت
چو شبنمی که به دامان گل درآویزد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
گرچه چون کوه به دامان افق بستر ماست
منّت پاي بسي راهگذر بر سرماست

دوري ِ راه به نزديکي ِ دل چاره شود
کـَرمي کن که به در دوخته چشم تر ماست

آسمان سر زده از چشم کبود تو وليک
آنچه در او نکند جلوه گري، اختر ماست

گر چه شد چشمه صفت خانه ي ما سينه ي کوه
باز منظور بسي اهل نظر، منظر ماست

همچو زنبق نشکفتيم در آغوش چمن
گل کوهيم که از سنگ سيه بستر ماست

گلشن خاطر ما را چمن آرايي نيست
سادگي زينت ما، پاک دلي زيور ماست

گر سرانگشت تو ما را ننوازد گله نيست
گل خاريم و زيانْ سود نوازشگر ماست

زان همه زخمه که بر تار دل ما زده دوست
حاصل اين نغمه ي عشق ست که در دفتر ماست…
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
خفته در من ديگري، آن ديگري را مي شناس
چون ترنجم بشکن آنگه آن پري را مي شناس

من پري هستم به افسون در ترنجم بسته اند
تا رَها سازي مرا، افسونگري را مي شناس

سوي سامانم بيا، با خود دل و جان را بيار
کارواني مرد باش و رهبري را مي شناس

هفت کفش آهنين و هفت سال آوارگي…
اين من و فرمان من، فرمانبري را مي شناس

نه، پري گفتم، غلط گفتم، زني سوداييم
در من آفته، سوداپروري را مي شناس

يک زنم کز سادگي آسان به دام افتاده ام
خوش خيالي را نگر، خوش باروي را مي شناس

آفتابم، بي تفاوت تن به هر سو مي کشم
بي دريغي رپا ببين، روشنگري را مي شناس

ديده بگشا، معني ِ سيمين بري را مي شناس.
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
رفتیم و ک.س نگفت ز یاران که یار کو؟
آن رفته ی شکسته دل بی قرار کو؟
چون روزگار غم که رود رفته ایم و یار
حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو؟
چون می روم به بستر خود می کشد خروش
هر ذرّه ی تنم به نیازی که یار کو؟
آرید خنجری که مرا سی*ن*ه خسته شد
از بس که دل تپید که راه فرار کو؟
آن شعله ی نگاه پر از آرزو چه شد؟
وان بوسه های گرم فزون از شمار کو؟
آن سی*ن*ه یی که جای سرم بود از چه نیست؟
آن دست شوق و آن نَفَس پُر شرار کو،
رو کرد نوبهار و به هر جا گلی شکفت
در من دلی که بشکفد از نوبهار کو؟
گفتی که اختیار کنم ترک یاد او
خوش گفته ای ولیک بگو اختیار کو؟
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
زمين کروي شکل است شنيدي و مي داني
‌يمين و يسارش نيست‌چنين که تو مي خواني
جهت نتواني جُست‌ز اطلس جغرافي
به زخم سرانگشتش‌جهت چو بگرداني
‌قرار تو شد با من‌که شرق بخوانيم‌اش
اگرچه توان راندش‌به غرب، به آساني
مگو سخن از مغرب!غروب نخواهي ديد
اگر زپيِ خورشيدهميشه به تک راني
جهان به خطِ تقسيم‌دوپاره‌ي مُردار است
که کرکس و کفتارش‌نشسته به مهماني
تو با مگسانْ بسيار نشسته براين مردار
به شاديِ اين پندارکه مُنعِمِ اين خواني!
به جنبشي ازکرکس‌به خورنِشي از کفتار
گروه مگس خيزد به کار پرافشاني
 
بالا پایین