جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار سیمین بهبهانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط *نبوا* با نام اشعار سیمین بهبهانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,905 بازدید, 118 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار سیمین بهبهانی
نویسنده موضوع *نبوا*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

Ayumi

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Apr
1,623
1,134
مدال‌ها
2
ای آن که گاه گاه ز من یاد می‌کنی
پیوسته شادزی که دلی شاد می‌کنی

گفتی: «برو!» ولیک نگفتی کجا رود
این مرغ پر شکسته که آزاد می‌کنی

پنهان مساز راز غم خویش در سکوت
باری، در آن نگاه، چو فریاد می‌کنی

ای سیل اشک من! ز چه بنیاد می‌کنی؟
ای درد عشق او! ز چه بیداد می‌کنی؟

نازک‌تر از خیال منی، ای نگاه! لیک
با سی*ن*ه کار دشنه پولاد می‌کنی

نقشت ز لوح خاطر سیمین نمی‌رود
ای آن که گاه گاه ز من یاد می‌کنی
 

Ayumi

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Apr
1,623
1,134
مدال‌ها
2
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی

بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت
چه بود غیر خزان‌ها اگر بهار تویی

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان! ای که ماندگار تویی

شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است
ستاره ای که بخندد به شام تار تویی

جهانیان همه گر تشنگان خون منند
چه باک زان همه دشمن، چو دوستدار تویی

دلم صراحی لبریز آرزومندی است
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
 

Ayumi

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Apr
1,623
1,134
مدال‌ها
2
دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد
بابا ستاره‌ای در هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید البرز لب فرو بست
حتی دل دماوند، آتش فشان ندارد

دیو سیاه دربند آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو گرز گران ندارد

روز وداع خورشید، زاینده‌رود خشکید
زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد

دریای مازنی‌ها بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز میهن جوان ندارد

دارا! کجای کاری دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی فریادمان بلند است
اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی
اما صد آه و افسون شیر ژیان ندارد

کو آن حکیم توسی شهنامه‌ای سراید
شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش ای مهرآریایی
بی نام تو، وطن نیز نام و نشان ندارد
 

Ayumi

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Apr
1,623
1,134
مدال‌ها
2
چرا رفتی، چرا؟ من بی قرارم
به سر، سودای آغوش تو دارم

نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟

نه هنگام گل و فصل بهارست؟
نه عاشق در بهاران بی قرارست؟

نگفتم با لبان بسته ی خویش
به تو راز درون خسته ی خویش؟

خروش از چشم من نشنید گوشت؟
نیاورد از خروشم در خروشت؟

اگر جانت ز جانم آگهی داشت
چرا بی تابیم را سهل انگاشت؟

کنار خانه ی ما کوهسارست
ز دیدار رقیبان برکنارست

چو شمع مهر خاموشی گزیند
شب اندر وی به آرامی نشیند

ز ماه و پرتو سیمینه ی او
حریری اوفتد بر سی*ن*ه ی او

نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست
پر از عطر شقایق های خودروست

بیا با هم شبی آنجا سرآریم
دمار از جان دوری ها برآریم

خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود

بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده

دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از هر دو عالم بی خبر کن

بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست
پی ِ فرداش فردای دگر نیست

بیا… اما نه، خوبان خود پرستند
به بندِ مهر، کمتر پای بستند

اگر یک دم شرابی می چشانند
خمارآلوده عمری می نشانند

درین شهر آزمودم من بسی را
ندیدم باوفا زآنان کسی را

تو هم هر چند مهر بی غروبی
به بی مهری گواهت این که خوبی

گذشتم من ز سودای وصالت
مرا تنها رها کن با خیالت
 

Ayumi

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Apr
1,623
1,134
مدال‌ها
2
شوریده ی آزرده دل بی سر و پا من

در شهر شما عاشق انگشت نما من

دیوانه تر از مردم دیوانه اگر هست

جانا، به خدا من… به خدا من… به خدا من
 

Ayumi

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Apr
1,623
1,134
مدال‌ها
2
رفتم اما دل من مانده بر دوست هنوز

میبرم جسمی و دل در گرو اوست هنوز

بگذارید به آغوش غم خویش روم

بهتر از غم به جهان نیست مرا دوست هنوز
 

Ayumi

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Apr
1,623
1,134
مدال‌ها
2
نه باهوشم ،

نه بیهوشم ،

نه گریانم نه خاموشم

همین دانم که می سوزم ،

همین دانم که می جوشم

پریشانم ، پریشانم ،

چه می گویم؟

نمی دانم

ز سودای تو حیرانم ،

چرا کردی فراموشم؟
 

Ayumi

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Apr
1,623
1,134
مدال‌ها
2
مرا هزار امید است و هر هزار تویی

شروع شادی و پایان انتظار تویی

بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت

چه بود غیر خزان ها اگر بهار تویی

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند

در این سرا تو بمان ! ای که ماندگار تویی
 

Ayumi

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Apr
1,623
1,134
مدال‌ها
2
بر من گذشتی ، سر بر نکردی

از عشق گفتم ، باور نکردی

دل را فکندم ارزان به پایت

سودای مهرش در سر نکردی
 

Ayumi

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Apr
1,623
1,134
مدال‌ها
2
گذشتم از سر عالم، کسی چه می داند

که من به گوشهء خلوت، چه عالمی دارم

تو دل نداری و غم هم نداری اما من

خوشم از این که دلی دارم و غمی دارم
 
بالا پایین