جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار صائب تبریزی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط Avaexolover با نام اشعار صائب تبریزی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 6,633 بازدید, 279 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار صائب تبریزی
نویسنده موضوع Avaexolover
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
911
3,281
مدال‌ها
3
به دامن می‌دود اشکم، گریبان می‌درد هوشم

نمی‌دانم چه می‌گوید نسیم صبح در گوشم

به اندک روزگاری بادبان کشتی می شد

ز لطف ساقیان، سجادهٔ تزویر بر دوشم

ازان روزی که بر بالای او آغوش وا کردم

دگر نامد به هم چون قبله از خمیازه آغوشم

به کار دیگران کن ساقی این جام صبوحی را

که تا فردای محشر من خراب صحبت دوشم

ز چشمش مستی دنباله‌داری قسمت من شد

که شد نومید صبح محشر از بیداری هوشم

من آن حسن غریبم کاروان آفرینش را

که جای سیلی اخوان بود نیل بناگوشم

کنار مادر ایام را آن طفل بدخویم

که نتواند به کام هر دو عالم کرد خاموشم

ز خواری آن یتیمم دامن صحرای امکان را

که گر خاکم سبو گردد، نمی‌گیرند بر دوشم

فلک بیهوده صائب سعی در اخفای من دارد

نه آن شمعم که بتوان داشت پنهان زیر سرپوشم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
911
3,281
مدال‌ها
3
دو عالم شد ز یاد آن سمن سیما فراموشم

به خاطر آنچه می‌گردید، شد یکجا فراموشم

نمی‌گردد ز خاطر محو، چون مصرع بلند افتد

شدم خاک و نشد آن قامت رعنا فراموشم

چه فارغبال می‌گشتم درین عالم، اگر می‌شد

غم امروز چون اندیشهٔ فردا فراموشم

ز چشم آن ک.س که دور افتاد، گردد از فراموشان

من از خواری، به پیش چشم، از دلها فراموشم

سپند او شدم تا از خودی آسان برون آیم

ندانستم شود برخاستن از جا فراموشم

ز من یک ذره تا در سنگ باشد چون شرر باقی

نخواهد شد هوای عالم بالا فراموشم

نه از منزل، نه از ره، نه ز همراهان خبر دارم

من آن کورم که رهبر کرده در صحرا فراموشم

به استغنا توان خون در جگر کردن نکویان را

ولی از دیدنش می گردد استغنا فراموشم

نیم من دانه‌ای صائب بساط آفرینش را

که در خاک فراموشان کند دنیا فراموشم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
911
3,281
مدال‌ها
3
بیخود ز نوای دل دیوانهٔ خویشم

ساقی و می و مطرب و میخانهٔ خویشم

زان روز که گردیده‌ام از خانه بدوشان

هر جا که روم معتکف خانهٔ خویشم

بی‌داغ تو عضوی به تنم نیست چو طاوس

از بال و پر خویش، پریخانهٔ خویشم

یک ذره دلم سختم از اسلام نشد نرم

در کعبه همان ساکن بتخانهٔ خویشم

دیوار من از خضر کند وحشت سیلاب

ویران شدهٔ همت مردانهٔ خویشم

آن زاهد خشکم که در ایام بهاران

در زیر گل از سبحهٔ صد دانهٔ خویشم

صائب شده‌ام بس که گرانبار علایق

بیرون نبرد بیخودی از خانهٔ خویشم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
911
3,281
مدال‌ها
3
سیه مسـ*ـت جنونم، وادی و منزل نمی‌دانم

کنار دشت را از دامن محمل نمی‌دانم

شکار لاغرم، مشاطگی از من نمی‌آید

نگارین کردن سرپنجهٔ قاتل نمی‌دانم

سپندی را به تعلیم دل من نامزد گردان

که آداب نشست و خاست در محفل نمی‌دانم!

بغیر از عقدهٔ دل کز گشادش عاجزم عاجز

دگر هر عقده کید پیش من، مشکل نمی‌دانم

من آن سیل سبکسیرم که از هر جا که برخیزم

بغیر از بحر بی‌پایان دگر منزل نمی‌دانم

اگر سحر این بود صائب که از کلک تو می‌ریزد

تکلف بر طرف، من سحر را باطل نمی‌دانم!
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
911
3,281
مدال‌ها
3
به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم

تمام چشم ز شوق فنای خویشتنم

ره گریز نبسته است هیچ ک.س بر من

اسیر بند گران وفای خویشتنم

چرا ز غیر شکایت کنم، که همچو حباب

همیشه خانه خراب هوای خویشتنم

سفینه در عرق شرم من توان انداخت

ز بس که منفعل از کرده‌های خویشتنم

ز دستگیری مردم بریده‌ام پیوند

امیدوار به دست دعای خویشتنم

ز بند خصم به تدبیر می‌توان جستن

مرا چه چاره، که زنجیر پای خویشتنم

به اعتبار جهان نیست قدر من صائب

عزیز مصر وجود از نوای خویشتنم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
911
3,281
مدال‌ها
3
می‌کنم دل خرج، تا سیمین بری پیدا کنم

می‌دهم جان، تا ز جان شیرین‌تری پیدا کنم

هیچ کم از شیخ صنعان نیست درد دین من

به که ننشینم ز پا تا کافری پیدا کنم

تا ز قتل من نپردازد به قتل دیگری

هر نفس چون شمع می‌خواهم سری پیدا کنم

رشتهٔ عمرم ز پیچ و تاب می‌گردد گره

تا ز کار درهم عالم، سری پیدا کنم

از بصیرت نیست آسودن درین ظلمت سرا

دست بر دیوار مالم تا دری پیدا کنم

این قفس را آنقدر مشکن به هم ای سنگدل

تا من بی‌دست و پا بال و پری پیدا کنم

می‌گرفتم تنگ اگر در غنچگی بر خویشتن

می‌توانستم چو گل مشت زری پیدا کنم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
911
3,281
مدال‌ها
3
چه بود هستی فانی که نثار تو کنم؟

این زر قلب چه باشد که به کار تو کنم؟

جان باقی به من از بوسه کرامت فرمای

تا به شکرانه همان لحظه نثار تو کنم

همه شب هلاه صفت گرد دلم می‌گردد

که ز آغوش خود ای ماه، حصار تو کنم

جون سر زلف، امید من ناکام این است

که شبی روز در آغوش و کنار تو کنم

دام من نیست به آهوی تو لایق، بگذار

تا به دام سر زلف تو شکار تو کنم

آنقدر باش که خالی کنم از گریه دلی

نیست چون گوهر دیگر که نثار تو کنم

کم نشد درد تو صائب به مداوای مسیح

من چه تدبیر دل خسته زار تو کنم؟
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
911
3,281
مدال‌ها
3
دلم ز پاس نفس تار می‌شود، چه کنم

وگر نفس کشم افگار می‌شود، چه کنم

اگر ز دل نکشم یک دم آه آتشبار

جهان به دیدهٔ من تار می‌شود، چه کنم

چو ابر، منع من از گریه دور از انصاف است

دلم ز گریه سبکبار می‌شود، چه کنم

ز حرف حق لب ازان بسته‌ام، که چون منصور

حدیث راست مرا دار می‌شود، چه کنم

نخوانده بوی گل آید اگر به خلوت من

ز نازکی به دلم بار می‌شود، چه کنم

توان به دست و دل از روی یار گل چیدن

مرا که دست و دل از کار می‌شود، چه کنم

گرفتم این که حیا رخصت تماشا داد

نگاه پردهٔ دیدار می‌شود، چه کنم

نفس درازی من نیست صائب از غفلت

دلم گشوده ز گفتار می‌شود، چه کنم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
911
3,281
مدال‌ها
3
ما از امیدها همه یکجا گذشته‌ایم

از آخرت بریده ز دنیا گذشته‌ایم

از ما مجو تردد خاطر که عمرهاست

کز آرزوی وسوسه فرما گذشته‌ایم

گشته است در میانه روی عمر ما تمام

ما از پل صراط همین جا گذشته‌ایم

عزم درست کار پر و بال می‌کند

با کشتی شکسته ز دریا گذشته‌ایم

از نقش پای ما سخنی چند چون قلم

مانده است یادگار به هر جا گذشته‌ایم

ما چون حباب منت رهبر نمی‌کشیم

صد بار چشم بسته ز دریا گذشته‌ایم

صائب ز راز سی*ن*هٔ بحریم با خبر

چون موج اگر چه تند ز دریا گذشته‌ایم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
911
3,281
مدال‌ها
3
ما هوش خود با بادهٔ گلرنگ داده‌ایم

گردن چو شیشه بر خط ساغر نهاده‌ایم

بر روی دست باد مرادست سیر ما

چون موج تا عنان به کف بحر داده‌ایم

یک عمر همچو غنچه درین بوستانسرا

خون خورده‌ایم تا گره دل گشاده‌ایم

از زندگی است یک دو نفس در بساط ما

چون صبح ما ز روز ازل پیر زاده‌ایم

بر هیچ خاطری ننشسته است گرد ما

افتاده نیست خاک، اگر ما فتاده‌ایم

چون طفل نی‌سوار به میدان اختیار

در چشم خود سوار، ولیکن پیاده‌ایم

گوهر نمی‌فتد ز بهار از فتادگی

سهل است اگر به خاک دو روزی فتاده‌ایم

صائب بود ازان لب میگون خمار ما

بیدرد را خیال که مخمور باده‌ایم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
بالا پایین