جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار صائب تبریزی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط Avaexolover با نام اشعار صائب تبریزی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 3,432 بازدید, 279 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار صائب تبریزی
نویسنده موضوع Avaexolover
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
گر چه از وعدهٔ احسان فلک پیر شدیم

نعمتی بود که از هستی خود سیر شدیم

نیست زین سبز چمن کلفت ما امروزی

غنچه بودیم درین باغ، که دلگیر شدیم

گر چه از کوشش تدبیر نچیدیم گلی

اینقدر بود که تسلیم به تقدیر شدیم

دل خوش مشرب ما داشت جوان عالم را

شد جهان پیر، همان روز که ما پیر شدیم

تن ندادیم به آغوش زلیخای هوس

راضی از سلسلهٔ زلف به زنجیر شدیم

صلح کردیم به یک نفس ز نقاش جهان

محو یک چهره چو آیینهٔ تصویر شدیم

صائب آن طفل یتیمیم در آغوش جهان

که به دریوزه به صد خانه پی شیر شدیم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
ما تازه روی چون صدف از دانهٔ خودیم

خرسند از محیط به پیمانهٔ خودیم

ما را غریبی از وطن خود نمی‌برد

در کعبه‌ایم و ساکن بتخانهٔ خودیم

از هوش می‌رویم به گلبانگ خویشتن

در خواب نوبهار ز افسانهٔ خودیم

نوبت به کینه جویی دشمن نمی‌دهیم

سنگی گرفته در پی دیوانهٔ خودیم

در بوم این سیاه دلان جغد می‌شویم

ورنه همای گوشهٔ ویرانهٔ خودیم

گرد گنه به چشمهٔ کوثر نمی‌بریم

امیدوار گریهٔ مستانهٔ خودیم

چون کوهکن به تیشهٔ خود جان سپرده‌ایم

در زیر بار همت مردانهٔ خودیم

صائب ز فیض خانه بدوشی درین بساط

هر جا که می‌رویم به کاشانهٔ خودیم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
ما در شکست گوهر یکدانهٔ خودیم

سنگ ملامت دل دیوانهٔ خودیم

چون بلبل از ترانهٔ خود مسـ*ـت می‌شویم

ما غافلان به خواب ز افسانهٔ خودیم

در خون نشسته‌ایم ز رنگینی خیال

چون لاله دلسیاه ز پیمانهٔ خودیم

گیریم گل در آب به تعمیر دیگران

هر چند سیل گوشهٔ ویرانهٔ خودیم

دست فلک کبود شد از گوشمال و ما

مشغول خاکبازی طفلانهٔ خودیم

ما چون کمان ز گوشه نشینی درین بساط

هر جا رویم معتکف خانهٔ خودیم

صائب، شده است برق حوادث چراغ ما

تا خوشه چین خرمن بی‌دانهٔ خودیم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
چندان که چو خورشید به آفاق دویدیم

ما پیر به روشندلی صبح ندیدیم

یک بار نجست از دل ما ناوک آهی

از بار گنه همچو کمان گر چه خمیدیم

چون شمع درین انجمن از راستی خویش

غیر از سر انگشت ندامت نگزیدیم

افسوس که با دیدهٔ بیدار چو سوزن

خار از قدم آبله پایی نکشیدیم

از آب روان ماند به جا سبزه و گلها

ما حاصل ازین عمر سبکسیر ندیدیم

بیرون ننهادیم ز سر منزل خود پای

چندان که درین دایره چون چشم بریدیم

هر چند چو گل گوش فکندیم درین باغ

حرفی که برد راه به جایی، نشنیدیم

صائب به مقامی نرسیدیم ز پستی

از خاک چو نی گر چه کمربسته دمیدیم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
چشم امید به مژگان‌تر خود داریم

روی خود تازه به آب گهر خود داریم

به گل ابر بهاران نبود دهقان را

این امیدی که به دامان‌تر خود داریم

چیست فردوس که در دیدهٔ ما جلوه کند؟

ما گمانها به غرور نظر خود داریم!

گوشهٔ دامن خالی است، که چشمش مرساد!

آنچه از توشهٔ ره بر کمر خود داریم

خشک گردید و نشد طفلی ازو شیرین کام

خجلت از نخل دل بی ثمر خود داریم

زانهمه قصر که کردیم بنا، قسمت ما

خشت خامی است که در زیر سر خود داریم

شعله از عاقبت سیر شرر بی‌خبرست

چه خبر ما ز دل نوسفر خود داریم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
گر چه از وعدهٔ احسان فلک پیر شدیم

نعمتی بود که از هستی خود سیر شدیم

نیست زین سبز چمن کلفت ما امروزی

غنچه بودیم درین باغ، که دلگیر شدیم

گر چه از کوشش تدبیر نچیدیم گلی

اینقدر بود که تسلیم به تقدیر شدیم

دل خوش مشرب ما داشت جوان عالم را

شد جهان پیر، همان روز که ما پیر شدیم

تن ندادیم به آغوش زلیخای هوس

راضی از سلسلهٔ زلف به زنجیر شدیم

صلح کردیم به یک نفس ز نقاش جهان

محو یک چهره چو آیینهٔ تصویر شدیم

صائب آن طفل یتیمیم در آغوش جهان

که به دریوزه به صد خانه پی شیر شدیم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
ما تازه روی چون صدف از دانهٔ خودیم

خرسند از محیط به پیمانهٔ خودیم

ما را غریبی از وطن خود نمی‌برد

در کعبه‌ایم و ساکن بتخانهٔ خودیم

از هوش می‌رویم به گلبانگ خویشتن

در خواب نوبهار ز افسانهٔ خودیم

نوبت به کینه جویی دشمن نمی‌دهیم

سنگی گرفته در پی دیوانهٔ خودیم

در بوم این سیاه دلان جغد می‌شویم

ورنه همای گوشهٔ ویرانهٔ خودیم

گرد گنه به چشمهٔ کوثر نمی‌بریم

امیدوار گریهٔ مستانهٔ خودیم

چون کوهکن به تیشهٔ خود جان سپرده‌ایم

در زیر بار همت مردانهٔ خودیم

صائب ز فیض خانه بدوشی درین بساط

هر جا که می‌رویم به کاشانهٔ خودیم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
ما در شکست گوهر یکدانهٔ خودیم

سنگ ملامت دل دیوانهٔ خودیم

چون بلبل از ترانهٔ خود مسـ*ـت می‌شویم

ما غافلان به خواب ز افسانهٔ خودیم

در خون نشسته‌ایم ز رنگینی خیال

چون لاله دلسیاه ز پیمانهٔ خودیم

گیریم گل در آب به تعمیر دیگران

هر چند سیل گوشهٔ ویرانهٔ خودیم

دست فلک کبود شد از گوشمال و ما

مشغول خاکبازی طفلانهٔ خودیم

ما چون کمان ز گوشه نشینی درین بساط

هر جا رویم معتکف خانهٔ خودیم

صائب، شده است برق حوادث چراغ ما

تا خوشه چین خرمن بی‌دانهٔ خودیم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
چندان که چو خورشید به آفاق دویدیم

ما پیر به روشندلی صبح ندیدیم

یک بار نجست از دل ما ناوک آهی

از بار گنه همچو کمان گر چه خمیدیم

چون شمع درین انجمن از راستی خویش

غیر از سر انگشت ندامت نگزیدیم

افسوس که با دیدهٔ بیدار چو سوزن

خار از قدم آبله پایی نکشیدیم

از آب روان ماند به جا سبزه و گلها

ما حاصل ازین عمر سبکسیر ندیدیم

بیرون ننهادیم ز سر منزل خود پای

چندان که درین دایره چون چشم بریدیم

هر چند چو گل گوش فکندیم درین باغ

حرفی که برد راه به جایی، نشنیدیم

صائب به مقامی نرسیدیم ز پستی

از خاک چو نی گر چه کمربسته دمیدیم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
چشم امید به مژگان‌تر خود داریم

روی خود تازه به آب گهر خود داریم

به گل ابر بهاران نبود دهقان را

این امیدی که به دامان‌تر خود داریم

چیست فردوس که در دیدهٔ ما جلوه کند؟

ما گمانها به غرور نظر خود داریم!

گوشهٔ دامن خالی است، که چشمش مرساد!

آنچه از توشهٔ ره بر کمر خود داریم

خشک گردید و نشد طفلی ازو شیرین کام

خجلت از نخل دل بی ثمر خود داریم

زانهمه قصر که کردیم بنا، قسمت ما

خشت خامی است که در زیر سر خود داریم

شعله از عاقبت سیر شرر بی‌خبرست

چه خبر ما ز دل نوسفر خود داریم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
بالا پایین