جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار صائب تبریزی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط Avaexolover با نام اشعار صائب تبریزی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 3,404 بازدید, 279 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار صائب تبریزی
نویسنده موضوع Avaexolover
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
آزادهٔ ما برگ سفر هیچ ندارد

جز دامن خالی به کمر هیچ ندارد

از سنگ بود بی‌ثمری دست حمایت

آسوده درختی که ثمر هیچ ندارد

از عالم پرشور مجو گوهر راحت

کاین بحر به جز موج خطر هیچ ندارد

بیهوده مسوزان نفس خویش چو غواص

کاین نه صدف پوچ، گهر هیچ ندارد

خرسند به فرمان قضا باش که این تیغ

غیر از سرتسلیم، سپر هیچ ندارد

آسوده درین غمکده از شورش ایام

مستی است که از خویش خبر هیچ ندارد

یک چشم زدن غافل ازان جان جهان نیست

هر چند دل از خویش خبر هیچ ندارد

خواری به عزیزان بود از مرگ گرانتر

اندیشهٔ سر شمع سحر هیچ ندارد

هر چند ز پیوند شود نخل برومند

پیوند درین عهدهٔ ثمر هیچ ندارد

صائب ز نظر بازی خورشید عذاران

حاصل به جز از دیدهٔ‌تر هیچ ندارد
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
جویای تو با کعبهٔ گل کار ندارد

آیینهٔ ما روی به دیوار ندارد

در حلقهٔ این زهدفروشان نتوان یافت

یک سبحه که شیرازهٔ زنّار ندارد

هر لحظه به رنگ دگر از پرده بر آیی

دل بردن ما این همه در کار ندارد

از دیدن رویت دل آیینه فرو ریخت

هر شیشه دلی طاقت دیدار ندارد

در هر شکن زلف گره‌گیر تو دامیست

این سلسله یک حلقهٔ بیکار ندارد

ما گوشه‌نشینان چمن‌آرای خیالیم

در خلوت ما نکهت گل بار ندارد

بلبل ز نظربازی شبنم گله‌مند است

مسکین خبر از رخنهٔ دیوار ندارد

پیش ره آتش ننهند چوب خس و خار

صائب حذر از کثرت اغیار ندارد
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
از فسون عالم اسباب خوابم می‌برد

پیش پای یک جهان سیلاب خوابم می‌برد

سبزهٔ خوابیده را بیدار سازد آب و من

چون شوم مسـ*ـت از شراب ناب خوابم می‌برد

از سرم تا نگذرد می، کم نگردد رعشه‌ام

همچو ماهی در میان آب خوابم می‌برد

در مقام فیض، غفلت زور می‌آرد به من

بیشتر در گوشهٔ محراب خوابم می‌برد

نیست غیر از گوشهٔ عزلت مرا جایی قرار

در صدف چون گوهر سیراب خوابم می‌برد

غفلت من از شتاب زندگی خواهد فزود

رفته رفته زین صدای آب خوابم می‌برد

دارد از لغزش مرا صائب گرانی بی‌نصیب

در کف آیینه چون سیماب خوابم می‌برد
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
مکتوب من به خدمت جانان که می‌برد؟

برگ خزان رسیده به بستان که می‌برد؟

دیوانه‌ای به تازگی از بند جسته است

این مژده را به حلقهٔ طفلان که می‌برد؟

اشک من و توقع گلگونهٔ اثر؟

طفل یتیم را به گلستان که می‌برد؟

جز من که باغ خویشتن از خانه کرده‌ام

در نوبهار سر به گریبان که می‌برد؟

هر مشکلی که هست، گرفتم گشود عقل

ره در حقیقت دل انسان که می‌برد؟

سر باختن درین سفر دور، دولت است

ورنه طریق عشق به پایان که می‌برد؟

صائب سواد شهر مرا خون مرده کرد

این دل رمیده را به بیابان که می‌برد؟
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
تا به کی درخواب سنگین روزگارم بگذرد

زندگی در سنگ خارا چون شرارم بگذرد

چند اوقات گرامی همچو طفل نوسواد

در ورق گردانی لیل و نهارم بگذرد؟

بس که ناز کارنشناسان ملولم ساخته است

دست می‌مالم به هم تا وقت کارم بگذرد

بار منت بر نمی‌تابد دل آزاده‌ام

غنچه گردم گر نسیم از شاخسارم بگذرد

با خیال او قناعت می‌کنم، من کیستم

تا وصالش در دل امیدوارم بگذرد؟

من که چون خورشید تابان لعل سازم سنگ را

از شفق صائب به خون دل مدارم بگذرد
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
چارهٔ دل عقل پر تدبیر نتوانست کرد

خضر این ویرانه را تعمیر نتوانست کرد

در کنار خاک، عمر ما به خون خوردن گذشت

مادر بی‌مهر خون را شیر نتوانست کرد

راز ما از پردهٔ دل عاقبت بیرون فتاد

غنچه بوی خویش را تسخیر نتوانست کرد

محو شد هر ک.س که دید آن چشم خواب آلود را

هیچ ک.س این خواب را تعبیر نتوانست کرد

در نگیرد صحبت پیر و جوان با یکدگر

با کمان یک دم مدارا تیر نتوانست کرد

حلقهٔ در از درون خانه باشد بی‌خبر

مطلب دل را زبان تقریر نتوانست کرد

از ته دل هیچ ک.س صائب درین بستانسرا

خنده‌ای چون غنچهٔ تصویر نتوانست کرد
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
دل را به زلف پرچین، تسخیر می‌توان کرد

این شیر را به مویی، زنجیر می‌توان کرد

هر چند صد بیابان وحشی‌تر از غزالیم

ما را به گوشهٔ چشم، تسخیر می‌توان کرد

از بحر تشنه چشمان، لب خشک باز گردند

آیینه را ز دیدار، کی سیر می‌توان کرد؟

ما را خراب‌حالی، از رعشهٔ خمارست

از درد باده ما را، تعمیر می‌توان کرد

در چشم خرده بینان، هر نقطه صد کتاب است

آن خال را به صد وجه، تفسیر می‌توان کرد

گر گوش هوش باشد، در پردهٔ خموشی

صد داستان شکایت، تقریر می‌توان کرد

از درد عشق اگر هست، صائب ترا نصیبی

از ناله در دل سنگ، تاثیر می‌توان کرد
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
نه پشت پای بر اندیشه می‌توانم زد

نه این درخت غم از ریشه می‌توانم زد

به خصم گل زدن از دست من نمی‌آید

وگرنه بر سر خود تیشه می توانم زد

خوشم به زندگی تلخ همچو می، ورنه

برون چو رنگ ازین شیشه می‌توانم زد

اگر ز طعنهٔ عاجز کشی نیندیشم

به قلب چرخ جفاپیشه می‌توانم زد

ازان ز خنده نیاید لبم به هم چون جام

که بوسه بر دهن شیشه می‌توانم زد

ندیده است جگرگاه بیستون در خواب

گلی که من به سر تیشه می‌توانم زد

خوش است پیش فتادن ز همرهان صائب

وگرنه گام به اندیشه می‌توانم زد
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
جذبهٔ شوق اگر از جانب کنعان نرسد

بوی پیراهن یوسف به گریبان نرسد

در مقامی که ضعیفان کمر کین بندند

آه اگر مور به فریاد سلیمان نرسد!

تو و چشمی که ز دلها گذرد مژگانش

من و دزدیده نگاهی که به مژگان نرسد

هر که از دامن او دست مرا کوته کرد

دارم امید که دستش به گریبان نرسد!

شعلهٔ شوق من از پا ننشیند صائب

تا دل تشنه به آن چاه زنخدان نرسد
 
موضوع نویسنده

Avaexolover

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jun
925
3,294
مدال‌ها
3
گردنکشی به سرو سرافراز می‌رسد

آزاده را به عالمیان ناز می‌رسد

هرچند بی‌صداست چو آیینه آب عمر

از رفتنش به گوش من آواز می‌رسد

یعقوب چشم باخته را یافت عاقبت

آخر به کام خویش، نظر باز می رسد

خون گریه می‌کند در و دیوار روزگار

دیگر کدام خانه برانداز می‌رسد؟

از دوستان باغ، درین گوشهٔ قفس

گاهی نسیم صبح به من باز می‌رسد

این شیشه پاره‌ها که درین خاک ریخته است

در بوتهٔ گداز به هم باز می‌رسد

آن روز می‌شویم ز سرگشتگی خلاص

کانجام ما به نقطهٔ آغاز می‌رسد

صائب خمش نشین که درین روزگار، حرف

از لب برون نرفته به غماز می‌رسد
 
بالا پایین