- Jun
- 276
- 2,661
- مدالها
- 2
***
با صدای زنگ گوشی که یک نفر داشت باهام تماس میگرفت سرم رو خوابآلود بلند کردم و نگاهم رو به صفحه گوشی دوختم:
- مانی؟ این چه موقعه زنگ زدنه؟!
مانی: گفتم سحرخیز بشی مگه بد کردم.
- معلومه که بد کردی این وقت صبح چه موقعه زنگ زدنه آخه اون هم ساعت پنج صبح؟!
- دختر خوب بلند شو یه آب خنک به صورتت بزن خوب نیست تا لنگ ظهر بخوابی.
- عمراً.
مانی: بلند میشی یا؟!
- یا چی؟!
مانی: یا از این دیوار بپرم پایین؟!
با شک نیم خیز شدم و پرده رو کنار زدم و نگاه دیوار حیاط کردم که دیدم مانی نشسته روی دیوار:
- تو دیوونهایی یا روانی، اصلاً به خودت دیدی از تخت گرم و نرمت دل بکنی و بیای اینجا؟
مانی خودش رو کمی جلو کشید که با ترس دستم رو جلوی دهنم گرفتم و هینی کشیدم:
- الان میوفتی نیا جلو.
مانی: برو دست و صورتت رو بشور؛ خرس تنبل.
با حرص پام رو به زمین کوبیدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم و بعد از شستن دست و صورتم دوباره رفتم کنار پنجره ایستادم و نگاهم رو بهش دوختم.
مانی: آفرین دختر خوب همینجور حرف گوش کن بمون خانم دوست داشتنیم.
با لفظ خانم دوست داشتنیم یه لحظه لبخند به لبم اومد که دوباره گفت:
- حالا حاضر شو که بریم برای آزمایش خون.
با تعجب چشمهام رو گرد کردم و بهت زده لب زدم:
- چی میگی تو ساعت هشت باید بریم الان که سگ تو خیابون پر نمیزنه.
مانی: خب این ساعتهای اضافه رو توی خیابون قدم میزنیم چطوره؟!
- آقای مانی دلیر بفرمایین خونهتون ساعت هشت برگردین من هم این دوساعت کپهام رو بذارم.
مانی: مگه نگفتم آب سرد بزن به صورتت.
چشمهام رو روی هم فشردم و عصبی لب زدم:
- خودت خواستی.
بعد گوشی رو قطع کردم و گذاشتم روی سایلنت و پرده رو هم کشیدم و رفتم زیر پتو خزیدم و با لبخند و آرامش چشمهام رو روی هم گذاشتم به ادامه خوابم پرداختم مانی هم اون بیرون باید بمونه و به کار بدش فکر کنه.
با صدای زنگ گوشی که یک نفر داشت باهام تماس میگرفت سرم رو خوابآلود بلند کردم و نگاهم رو به صفحه گوشی دوختم:
- مانی؟ این چه موقعه زنگ زدنه؟!
مانی: گفتم سحرخیز بشی مگه بد کردم.
- معلومه که بد کردی این وقت صبح چه موقعه زنگ زدنه آخه اون هم ساعت پنج صبح؟!
- دختر خوب بلند شو یه آب خنک به صورتت بزن خوب نیست تا لنگ ظهر بخوابی.
- عمراً.
مانی: بلند میشی یا؟!
- یا چی؟!
مانی: یا از این دیوار بپرم پایین؟!
با شک نیم خیز شدم و پرده رو کنار زدم و نگاه دیوار حیاط کردم که دیدم مانی نشسته روی دیوار:
- تو دیوونهایی یا روانی، اصلاً به خودت دیدی از تخت گرم و نرمت دل بکنی و بیای اینجا؟
مانی خودش رو کمی جلو کشید که با ترس دستم رو جلوی دهنم گرفتم و هینی کشیدم:
- الان میوفتی نیا جلو.
مانی: برو دست و صورتت رو بشور؛ خرس تنبل.
با حرص پام رو به زمین کوبیدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم و بعد از شستن دست و صورتم دوباره رفتم کنار پنجره ایستادم و نگاهم رو بهش دوختم.
مانی: آفرین دختر خوب همینجور حرف گوش کن بمون خانم دوست داشتنیم.
با لفظ خانم دوست داشتنیم یه لحظه لبخند به لبم اومد که دوباره گفت:
- حالا حاضر شو که بریم برای آزمایش خون.
با تعجب چشمهام رو گرد کردم و بهت زده لب زدم:
- چی میگی تو ساعت هشت باید بریم الان که سگ تو خیابون پر نمیزنه.
مانی: خب این ساعتهای اضافه رو توی خیابون قدم میزنیم چطوره؟!
- آقای مانی دلیر بفرمایین خونهتون ساعت هشت برگردین من هم این دوساعت کپهام رو بذارم.
مانی: مگه نگفتم آب سرد بزن به صورتت.
چشمهام رو روی هم فشردم و عصبی لب زدم:
- خودت خواستی.
بعد گوشی رو قطع کردم و گذاشتم روی سایلنت و پرده رو هم کشیدم و رفتم زیر پتو خزیدم و با لبخند و آرامش چشمهام رو روی هم گذاشتم به ادامه خوابم پرداختم مانی هم اون بیرون باید بمونه و به کار بدش فکر کنه.
آخرین ویرایش توسط مدیر: