- Mar
- 123
- 761
- مدالها
- 2
مدير _گفتی برای رسیدن به منافع. تو هنوز خیلی بچه ای و نمی دونی عشق چه بلایی میتونه سر یه آدم بیاره ولی بسه بسه هرچی که دخترم کشیده لطفا این بازی رو تموم کن بزار واسه یه بارم که شده برای خودش زندگی کنه مردم و زنده شدم و دخترم جلوم زره زره آب شد ولی دیگه نمی تونه به شدت روحیش آسیب دیده لطفا تمومش کن
بعد به من پشت کرد و گفت _یه وقت ملاقات برای شما میزارم که همه چیرو بهش بگی از زبون خودت بشنوه بهتره بین منو تو هیچ اتفاقی نمی افته ولی دیگه حق نداری سهیلا رو ببینی تا داغ دلش رو تازه کنی.و امید وارم بتونی با اون دختر زندگی خوبی بسازی
پشت میزش نشست و گفت _بهتره بری و به کلاست برسی
منم بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون زدم برام مهم نیست که دیگران چه احساسی نسبت به من پیدا میکنن من فقط باید فرزانه رو پیدا کنم همین....
فرزانه ☆☆☆
چند روزی میشه که کلاس نرفتم و توی یه بوتیک که یکی از رفقای مهران بود مشغول به کارشدم دلم خیلی برای امیر تنگ شده یعنی اونم دلش تنگ شده یا واقعا بی خیال من شده یا شایدم داره دنبالم میگرده چقدر بدم میاد از آدمایی که برای سود و منافع خودشون اطرافیان خودش رو قربانی میکنن من قربانی خواسته های مهران بدجنس شدم بعضی ها رو باید تو قلبت دوست داشت و بروز نداد تا بتونی ازش محافظت کنی ولی من نتونستم من شکست خوردم من امیر رو از دست دادم
مهران _سلام
نگاهی بهش کردم و خیلی خونسرد خودم رو با تا کردن لباس ها مشغول نشان دادم تا شاید کمتر مهران بهم بپره والا بحث کردن باهاش هم بی فایدست هم خسته کننده بیشتر مواقع سعی میکنم جوابش رو ندم تا خودش خسته بشه و دیگه ادامه نده ولی اینبار فکر کنم بر عکس همیشست
مهران _از قدیم گفتم جواب سلام واجبه آبجی
_سلام
مهران _کارا خوب پیش میره
_آره اگه تو بری و به پرو پای من نپیچی
مهران پوزخندی گوشه لبش جا خوش میکنه به سمت رگال لباس ها میره و در حالی که داره لباس هارو میبینه لب میزنه
مهران _خبری از اون پسره چل غوز امیر نداری
_نه چرا باید خبری ازش داشته باشم
مهران شونه ای بالا انداخت و گفت_چه میدونم معمولا عاشق ها از طریق روحی از هم احوال میگیرن
_مهران لطفا چرند نگو میبینی که ندارم
مهران _ولی من ازش خبر دارم
به سرعت سرم رو بالا میارم و بهش نگاه میکنم و دهانم مثل ماهی بازو بسته میشود ولی حرفی ازش بیرون نمی یاد و مهران پیش دستی میکنه و ادامه حرفش رو میزنه
مهران _من که دنبالش نبودم یعنی وقت این کار های مسخره رو ندادم ولی یکی از دوستام رو دنبالش فرستادم ببینه چیکار میکنه
راستی سیم کارتت رو در آوردی
_آره
مهران _بیا این خط رو بگیر و ازش استفاده کن و اون خط و به من بده
خط رو به مهران دادم و خط جدید رو گرفتم
مهران _هههه بیچاره داره در به در دنبالت میگرده و خبری هم ازت نداره واقعا دارم به عقل این بشر شک میکنم آخه یه دختر چه قدر ارزش ناراحتی داره
_همه مثل تو عوضی و بی غیرت نیستن که برای کینه شتری خودشون زندگی خواهرشون رو خراب کنن
مهران لبخندی زدو گفت _تحقیقات من ثابت کرده که تو دیونه ای میدونستی
_آره می دونم میدونی بزرگ ترین اشتباه زندگی من چیه اینکه فکر میکردم اگه کاری به کار دیگران نداشته باشم اونا هم کاری به کارم ندارن
مهران _بعضیا رو باید یاد داد سنگ دل باشن
_آره و بعضیا رو هم باید یاد داد عوض بشن ولی عوضی نشن
مهران _عوضی بودن هم بعضی موقع ها رو هم عشقه باعث میشه بتونی کینه خودت رو بریزی
_آره دیگه کینه ای هارا چه دانند حرف دل مارا برو دیگه نمی خوام باهات بحث کنم
مهران _دلم خیلی میخواد اون پسره رو لت و پار کنم
_تو چرا همش زورت به بازوته چرا یه بارم که شده تصمیم نگرفتی که از عقلت استفاده کنی
مهران _اون عوضی بلا استثناست همین که نمی کشمش باید خداتم شکر کنی
_از توی عوضی که از پشت پسر عموت آدم کش اومدی هم بعید نیست..
با سوزش بدی که توی یک طرف صورتم جمع شد چشمام رو از درد بستم و دستم و جای ضربه گذاشتم تا از گز گز شدنش جلو گیری کنه خدا لعنتت کنه عجب دست سنگینی هم داره مهران کنار گوشم خم شد صدای نفس های عصبیش رو کنارم گوشم حس میکردم داشت لاله گوشم از داغی نفسش میسوخت
مهران _امروزی ها خیلی زبونت دراز شده این سیلی رو باید بابا بهت میزد که زحمتش گردن من افتاد برای تو هم دارم فرزانه کاری میکنم که هرروز پیش پام خون گریه کنی
بایه پوزخندی ادامه داد _میدونی چرا میخوام عذابت بدم چون از هرچه دختره متنفرم حتی اگه تو باشی همتون پس فطرت و بد ذاتین
_هه اینو نگو بگو از طرف پسرعموت وضیفه داری منو شکنجه کنی و عذاب بدی
مهران_سگ کریم داد شرف داره تا تو
با خشم بهش توپیدم _پس بهش بگو دورو بر من افتابی نشه چون سایه میشم و از بین میبرمش
مهران_چشم فقط منتظر دستور شما بودم
بعد گفتن حرفش از بوتیک خارج میشه و من میمونم و با دنیایی پراز اندوه وحسرت بعضی وقتی فکر میکنم چرا مامان منم باخودش نبردو منو با کلی گرگ دو و برم تنهام گزاشت ...
بعد به من پشت کرد و گفت _یه وقت ملاقات برای شما میزارم که همه چیرو بهش بگی از زبون خودت بشنوه بهتره بین منو تو هیچ اتفاقی نمی افته ولی دیگه حق نداری سهیلا رو ببینی تا داغ دلش رو تازه کنی.و امید وارم بتونی با اون دختر زندگی خوبی بسازی
پشت میزش نشست و گفت _بهتره بری و به کلاست برسی
منم بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون زدم برام مهم نیست که دیگران چه احساسی نسبت به من پیدا میکنن من فقط باید فرزانه رو پیدا کنم همین....
فرزانه ☆☆☆
چند روزی میشه که کلاس نرفتم و توی یه بوتیک که یکی از رفقای مهران بود مشغول به کارشدم دلم خیلی برای امیر تنگ شده یعنی اونم دلش تنگ شده یا واقعا بی خیال من شده یا شایدم داره دنبالم میگرده چقدر بدم میاد از آدمایی که برای سود و منافع خودشون اطرافیان خودش رو قربانی میکنن من قربانی خواسته های مهران بدجنس شدم بعضی ها رو باید تو قلبت دوست داشت و بروز نداد تا بتونی ازش محافظت کنی ولی من نتونستم من شکست خوردم من امیر رو از دست دادم
مهران _سلام
نگاهی بهش کردم و خیلی خونسرد خودم رو با تا کردن لباس ها مشغول نشان دادم تا شاید کمتر مهران بهم بپره والا بحث کردن باهاش هم بی فایدست هم خسته کننده بیشتر مواقع سعی میکنم جوابش رو ندم تا خودش خسته بشه و دیگه ادامه نده ولی اینبار فکر کنم بر عکس همیشست
مهران _از قدیم گفتم جواب سلام واجبه آبجی
_سلام
مهران _کارا خوب پیش میره
_آره اگه تو بری و به پرو پای من نپیچی
مهران پوزخندی گوشه لبش جا خوش میکنه به سمت رگال لباس ها میره و در حالی که داره لباس هارو میبینه لب میزنه
مهران _خبری از اون پسره چل غوز امیر نداری
_نه چرا باید خبری ازش داشته باشم
مهران شونه ای بالا انداخت و گفت_چه میدونم معمولا عاشق ها از طریق روحی از هم احوال میگیرن
_مهران لطفا چرند نگو میبینی که ندارم
مهران _ولی من ازش خبر دارم
به سرعت سرم رو بالا میارم و بهش نگاه میکنم و دهانم مثل ماهی بازو بسته میشود ولی حرفی ازش بیرون نمی یاد و مهران پیش دستی میکنه و ادامه حرفش رو میزنه
مهران _من که دنبالش نبودم یعنی وقت این کار های مسخره رو ندادم ولی یکی از دوستام رو دنبالش فرستادم ببینه چیکار میکنه
راستی سیم کارتت رو در آوردی
_آره
مهران _بیا این خط رو بگیر و ازش استفاده کن و اون خط و به من بده
خط رو به مهران دادم و خط جدید رو گرفتم
مهران _هههه بیچاره داره در به در دنبالت میگرده و خبری هم ازت نداره واقعا دارم به عقل این بشر شک میکنم آخه یه دختر چه قدر ارزش ناراحتی داره
_همه مثل تو عوضی و بی غیرت نیستن که برای کینه شتری خودشون زندگی خواهرشون رو خراب کنن
مهران لبخندی زدو گفت _تحقیقات من ثابت کرده که تو دیونه ای میدونستی
_آره می دونم میدونی بزرگ ترین اشتباه زندگی من چیه اینکه فکر میکردم اگه کاری به کار دیگران نداشته باشم اونا هم کاری به کارم ندارن
مهران _بعضیا رو باید یاد داد سنگ دل باشن
_آره و بعضیا رو هم باید یاد داد عوض بشن ولی عوضی نشن
مهران _عوضی بودن هم بعضی موقع ها رو هم عشقه باعث میشه بتونی کینه خودت رو بریزی
_آره دیگه کینه ای هارا چه دانند حرف دل مارا برو دیگه نمی خوام باهات بحث کنم
مهران _دلم خیلی میخواد اون پسره رو لت و پار کنم
_تو چرا همش زورت به بازوته چرا یه بارم که شده تصمیم نگرفتی که از عقلت استفاده کنی
مهران _اون عوضی بلا استثناست همین که نمی کشمش باید خداتم شکر کنی
_از توی عوضی که از پشت پسر عموت آدم کش اومدی هم بعید نیست..
با سوزش بدی که توی یک طرف صورتم جمع شد چشمام رو از درد بستم و دستم و جای ضربه گذاشتم تا از گز گز شدنش جلو گیری کنه خدا لعنتت کنه عجب دست سنگینی هم داره مهران کنار گوشم خم شد صدای نفس های عصبیش رو کنارم گوشم حس میکردم داشت لاله گوشم از داغی نفسش میسوخت
مهران _امروزی ها خیلی زبونت دراز شده این سیلی رو باید بابا بهت میزد که زحمتش گردن من افتاد برای تو هم دارم فرزانه کاری میکنم که هرروز پیش پام خون گریه کنی
بایه پوزخندی ادامه داد _میدونی چرا میخوام عذابت بدم چون از هرچه دختره متنفرم حتی اگه تو باشی همتون پس فطرت و بد ذاتین
_هه اینو نگو بگو از طرف پسرعموت وضیفه داری منو شکنجه کنی و عذاب بدی
مهران_سگ کریم داد شرف داره تا تو
با خشم بهش توپیدم _پس بهش بگو دورو بر من افتابی نشه چون سایه میشم و از بین میبرمش
مهران_چشم فقط منتظر دستور شما بودم
بعد گفتن حرفش از بوتیک خارج میشه و من میمونم و با دنیایی پراز اندوه وحسرت بعضی وقتی فکر میکنم چرا مامان منم باخودش نبردو منو با کلی گرگ دو و برم تنهام گزاشت ...