جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار امیر معزی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام امیر معزی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 6,722 بازدید, 217 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع امیر معزی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELARAM
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
جندگیرم من حببباب عمر او پنجا و شش
نیست دیدارش مرا روزی الی یو‌م ‌الحساب


گر پسندی پیش تو خدمت‌کنم همچون پدر
کز پدر فرزند را نیکوتر آید انتساب


من رهی را بی‌همایون طلعت تو مدتی
دیده اندر چشم خون‌ گشت و دل اندر بر کباب


گر به خدمت قصد کردم‌ گفت د‌ربان بار نیست
ور فرستادم یکی مدحت ندادندم جواب


رنگ رخسارم به زردی بود مانند ذهب
زانکه جز حرمان ندیدم د‌ر ایاب و در ذهاب


بر امید دیدن تو هر شبی کردم دعا
آن دعا را دوش‌ کرد ایزد تعالی مستجاب


تا که جان دارم خداوندا بدین عالی بساط
بارم از دریای خاطر هر زمان دُرِّ خوشاب


دولت پاینده را گویم که اِسْجد و ا‌قْتَرب
گر بیابم اختصاصی بر بساط اقتراب


تا بود تأثیر گردون گه صلاح و گه فساد
بدسگالان تو را بادا عقاب بی‌ثواب


مهرگان آمد خداوندا به شادی بگذران
آفتاب عالمی بر جملهٔ عالم بتاب


شهر گیر و ‌در گشای و دین پرست و کین ستان
ملک ‌دار و ملک بخش و کام جوی و کام یاب
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
اگر نشاط ‌کند دهر واجب‌ است و صواب
که کرد خسرو روی زمین نشاط شراب


رخ نشاط برون آمد از نقاب امروز
جو آتشی‌که مر او را زآب هست نقاب


اگر کسی صفت باده و پیاله کند
پیاله آب فسردست و باده آتش ناب


اگر چه آتش با آب ضد یکدگرند
به‌دست شاه موافق شدند آتش و آب


معزّ دین پیمبر مغیث امت او
شه ملوک زمین مالک قلوب و رقاب


شهی که داد خدایش بزرگوار سه چیز
ضمیر روشن و عزم درست و رای صواب


هنر ندارد قیمت مگر به سیرت او
صدف ندارد قیمت مگر به درّ خوشاب


سزد بقای دل و دولتش که چشم ستم
ز دولت و دل بیدار او شد اندر خواب


اگر زمانه سوالی کند که نصرت چیست
زمانه را ندهد جز به تیغ تیز جواب


فتوح همچو نجوم است و ملک همچو سیهر
ظفر منجم و شمشیر او چو اُسطرلاب


شدست تیغ وکف او در جحیم و نعیم
کز آن بلای نهیب است و زین امید ثواب


همی به‌تیغ اجل وهم او مخالف را
چنان زند که زند جرخ دیو را به شهاب


ایا ستودف صفت خسروی که درگه توست
جهان و خلق جهان را چو قبله و محراب


خراب بود جهان پیش ازین به‌دست ملوک
کنون به دست تو آباد شد جهان خراب


به فرّ عدل تو شد جای عندلیب و تذرو
همان زمین که بدی جای جغد و جای غُراب


بلند رای تو گوهر همی‌کند ز حَجَر
خجسته همت تو زر همی کند زتراب


برین حدیث شها شهر تو دلیل بس است
که از عمارت او یافت ملک رونق و آب


به دولت تو منجم بدو کشیده رقم
به همت تو مهندس برو نهاده طناب


سعادت ابدی کرده خاک او چو عبیر
عنایت فلکی کرده آب او چو گلاب


نوشته دست زمانه برو به خط قضا
حساب دولت و اقبال تا به روز حساب


نکرد هیچکس از جمع خسروان به درنگ
چنین وطن‌ که همی همتت‌ کند به شتاب


سحاب عدل تو بارنده شد برو نه عجب
اگر به عدل تو دیوار او رسد به سحاب


بساز شاها مانند این مبارک شهر
هزار شهر و زهر شهرکام خویش بیاب


همیشه تا که همی تابد آفتاب از چرخ
زتخت دولت‌ شاهی چو آفتاب بتاب


به شش دلیل طرب مجلس تو خرّم باد
به نای و بربط و تنبور و طبل و چنگ و رباب


به روزگار تو، ده شین بزرگ باد و عزیز
ز قدرت و ز قضای مُسبَّب الاسباب


شکار و شهر نو و شهریاری و شمشیر
شباب و شاب و شاهی و شکر و شعر و شراب
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
ای زمین را رای تو چون آسمان را آفتاب
عزم تو عزم درست و رای تو رای صواب


شهریار شهرگیری پادشاه ملک بخش
خسرو معجز فتوحی داور مالک رقاب


تا پدید آمد در ایام تو تاریخ فتوح
در کتب مَدروس گشت افسانهٔ افراسیاب


دین و دنیا را تو کردستی پناه از اضطرار
ملک و ملت را تو دادستی امان از اضطراب


در تن هر شاه اوردست فرمان تو خم
در دل هر شیر شمشیر تو افکندست تاب


چون هوا بندد نقاب ازگرد عالی موکبت
روزگار از چهرهٔ اقبال بگشاید نقاب


هرکجا کوس تو آوازی دهد در شرق و غرب
از ظفر، لبیک یابد هم در آن ساعت جواب


مرکب تو همچو آب و آتش است و خاک و باد
در نشیب و در فراز و در درنگ و در شتاب


زو دل حاسد سبک‌ گردد سر ‌دشمن گران
چون سبک کردی عنان و چون گران کردی رکاب


عدل تو آب است ازین معنی که مخلوقات را
هرگز از عدل تو نگریزد چو نگزیرد ز آب
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
چون شود بیدار پیروزی کند تعبیر خویش
هرکه او یک شب خیال عدل تو بیند بخواب


فیلسوفان آفتاب و شیر خوانندت‌ که هست
طالع تو شیر و صاحب طالع تو آفتاب


کی تواند حاسدی با تو چَخَیدن خیر خیر
سایه بر ‌دریای چین چون افکند پر ذباب


غول و دیوست از قیاس‌ آنکس که باتو سرکشد
تیغ تو چون صاعقه‌ است و تیر تو همچون‌ شهاب


ای پسندیده چو نعمت ای ستو‌ده چون خرد
ای گرانمایه چو دولت ای گرامی چون شباب


ابر نعمت برکسی باردکه توگویی ببار
بدر دولت برکسی تابد که تو گویی بتاب


روز بهروزی‌ کسی بیند که توگویی ببین
گنج پیروزی‌ کسی یابد که تو گویی بیاب


ذوالفقار بوتراب اندر عرب گر مدتی
کافران را کشت و پنهان کرد کفر اندر تراب


هم بدان معنی کنون شمشیر گوهردار توست
در عرب و اندر عجم چون ذوالفقار بوتراب


بر تن و جان تو هر مومن دعا گوید همی
وان دعا در دولت تو هست وقتی مستجاب


طبع من بنده به اقبال تو چون دریا شدست
واندرو مدح و ثنای توست چون در خوشاب


هر چه آبادست بر روی زمین ملک تو باد
تا عدو را کالبد زیر زمین گردد خراب


باد دائم در دو دست تو دو چیز دلگشای
در یکی زلف بتان و در یکی جام شراب
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
ی زلف و عارض تو به هم ابر و آفتاب
با بوی مشک و رنگ بَقَم ابر و آفتاب


بایسته آفرید و بدیع آفریدگار
هم زلف و عارض تو به ‌هم ابر و آفتاب


گه‌گه ز رَشک زلف تو و شرم عارضت
باشند جفت حسرت و غم ابر و آفتاب


از غم بود که گاه نهار و گه کسوف
دارند روی خویش دژم ابر و افتاب


در چهرهٔ بدایع اگر خصل ‌بشمرند
در پیش خط و خد تو کم ابر و افتاب


پس چون کنند گاه بدایع برابری
با خَط و خَدّ چون تو صنم ابر و آفتاب


در دست تو چو باغ اِرم ‌گشت و شهر عاد
چون شهر عاد و باغ ارم ابرو آفتاب


ساحر شدی مگر که نمایی همی به سِحْر
از رنگ و نقش عُقْده و خَم ابرو آفتاب


از برف و شَنْبلید کشیدند در غمت
بر موی و روی خلق رقم ابرو آفتاب


هرچند نادرست به هم برف و شَنْبَلید
آور‌ه‌اند هر دو به هم ابر و آفتاب
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
تو همچو آفتابی و اسب تو همچو ابر
دلها سپرده زیر قدم ابر و آفتاب


چون تو شوی سوار به‌خدمت همی شوند
اندر رکاب صدر عجم ابر و آفتاب


فرخ مجیر دولت عالی علی که هست
دست و دلش ز جود و کرم ابر و آفتاب


صَدْ‌ری که پیش هِمّت و احسان او شدند
از جملهٔ عبید و خدم ابر و آفتاب


بخت و قضا روند همی بر مراد او
چون بر مراد موسی و جم ابر و آفتاب


درگاه او حَرَم شد و هستند در طواف
چون حاجیان به گِرد حرم ابر و آفتاب


دارند بر فلک ز یمین و ضمیر او
رادیّ و روشنی به سَلَم ابر و آفتاب


با او به‌گاه بخشش اگر همسری‌ کنند
بر خویشتن کنند ستم ابر و آفتاب


آرند فوج‌ فوج به جنگ مخالفانش
از زنگ و ترک خیل و حشم ابر و آفتاب


خشک است و تیره شهر بداندیش او مگر
زان شهر باز شد به عدم ابر و آفتاب
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
وز بهر تخت تو ز پرند بنفش و زرد
بر آسمان زنند خِیَم ابر و آفتاب


با عدل او دریغ ندارند ظل و نور
در مرغزارها به غنم ابر و آفتاب


بی‌عدل او نه سایه دهند و نه روشنی
اندر اجم به شیر اجم ابرو آفتاب


ای زیر امر و نهی تو قومی که از شرف
دارند زیر قدر و همم ابر و آفتاب


هرگز به روزگار تو از سیل و از سموم
ننموده‌اند رنج و الم ابر و آفتاب


مولع‌ترند تا که وجود تو دیده‌اند
بر قطع قحط و منع ظُلَمْ ابر و آفتاب


گر دهر بی‌رضای تو روزی به‌ک.س دهد
زان ‌مکرمت خورند ندم ابر و آفتاب


باریدنی به شرط و شعاعی به‌ اعتدال
کردند قسم تو ز قسم ابر و آفتاب


اندر ازل به مصلحت روزگار تو
گویی که خورده‌اند قسم ابر و آفتاب


دارند روز بزم تو و روز رزم تو
بر دست و دیده آتش و نم ابر و آفتاب
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
چون در زمین معرکه دیدند ز آسمان
در موکب تو کوس و علم ابر و آفتاب


تیغ تو ابر بود و سپر آفتاب بود
کردند جنگیان تو خم ابر و آفتاب


گفتی عذاب صاعقه بار است و خصم سوز
از بلخ تا به‌کالف زم ابر و آفتاب


در باغ عمر خصم تو جستند مدتی
نه لون یافتند و نه شم ابر و آفتاب


در آب و در نبات به‌تاثیر فعل خویش
کردند نوش خصم تو سم ابر و آفتاب


ای ملک پروری که نیارند زد همی
بیش سخاو رای تو دم ابر و آفتاب


گر طبع و خاطر تو بدیدی طبایعی
نشناختی به وصف قدم ابر و آفتاب


در باغها به جود تو در تیر و در بهار
دینارگسترند و درم ابر و آفتاب


وز بهر بخشش تو کند آب و خاک را
بر در وزر دهان و شکم ابر و آفتاب


فرخ دوات و دست تو هست آفتاب و ابر
طرفه است جایگاه و قلم ابر و آفتاب
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
وین طرفه تر،‌که جان و دلم راگسسته‌اند
در زیر بار شُکر و نِعَم ابر و آفتاب


بردی به جود تیرگی از طبع من چنانک
از طبع روزگار هرم ابر و آفتاب


سودای مال هم تو بری از دماغ من
جون از مزاج دهر سقم ابر و آفتاب


بارنده شد زبانم و رخشنده خاطرم
گویی مراست در دل و فَمْ‌ ابر و آفتاب


تا آرزوی مرد کشاورز و گازرست
همواره ازپی تف و نم ابر و آفتاب


تا در خورند تربیت و نفع خلق را
از راه عقل و روی حکم ابر و آفتاب


شخص مبارک تو حکم باد درکرم
راضی شده به حکم حکم ابر و آفتاب


گفته تورا بشیر بشر چرخ و مشتری
خوانده تورا امام اُ‌مم ابر و آفتاب


مجلس‌گه شراب وکف ساغر تورا
خال آسمان و زهره و عم ابر و آفتاب


زایوان تو شنیده به‌شادی هزار عید
آوای زیر و نالهٔ بم ابر و آفتاب
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
ز بسکه ماند دل و چشم من در آتش و آب
گشاده در دل و در چشم من بر آتش و آب


به نیک و بد ز دل و چشم من جدا نشود
چگونه باشد چشم و دل اندر آتش و آب


چرا دو عارض و چشم مرا مرصع‌ کرد
اگر به طبع نگشته است زرگر آتش و آب


از آن سبس که دلم در جوار خدمت اوست
شدست در دل و چشمم مجاور آتش و آب


اگر بشوید مر زلف را و خشک‌کند
شود ز زلفش پر مشک و عنبر آتش و آب


برآب و آتش اگر سایه افکند زلفش
شود ز شکلش مانند چنبر آتش و آب


علاحده رخ و سیمای اوست در زلفش
ز مشک دید کسی چون زره در آتش و آب


نویسم ار صفت هجر او به دفتر در
بگیرد از صفتش روی دفتر آتش و آب


دلم ز دلبر چون شاد و خوش بود که بود
نصب چشم و دل من ز دلبر آتش و آب


گر اشک و آهم پیدا شود بگیرد پاک
ز چشم و از دل من هفت‌ کشور آتش و آب


همیشه از دل و از چشم من به رشک آید
به قعر هاویه و حوض کوثر آتش و آب


بترسم از دم و آهم که سرد و خشک شوند
چو بر خلیل و کلیم پیمبر آتش و آب


اگر ز عشق دگرکس سپر بر آب افکند
من از فراق فکندم سپر بر آتش و آب


ز عشق کار بدان جایگه رسیده مرا
که پیش خواجه روم‌ کرده بر سر آتش و آب


خدایگانی کز تیغ او در آهن و سنگ
بود همیشه ز هیبت اثر در آتش و آب


اگر سیاست و انعام او ندیدستی
گه فروغ و گه سیل بنگر آتش و آب


ز خلق و خلقش اگر بهره‌ور شود گردد
هوا و خاک منیر و معطر آتش و آب


هوا و آتش و آب ار به کین او کوشند
شود کثیف هوا و مُکَدَّر آتش و آب


هواش جوی و میندیش ویشک پیل بکن
ثناش جوی و بنه روی بستر آتش و آب


از آن‌ کجا سپر مُلْکَت است خدمت او
بدو سپار دلت را و بِسْپَر آتش و آب


چو خاک تیره و چون باد بی‌وطن‌ گردد
شود مقابل اقبال او گر آتش و آب


نَعوذ بِالله اگر داد و عدل او نَبُوَد
بسوزدی به بر ملک یکسر آتش و آب


اگر نه عدلش بودی گرفتی از فتنه
دیار باختر و مرز خاور آتش و آب


اگر نبودی آثار او که دانستی
که راند از دل فولاد جوهر آتش و آب


ایا وزیری کاعدای ملک تو دارند
زکینه در دل و در دیده همبر آتش و آب


ز جسم و طبع تو بردند پایه و مایه
چه بر اثیر و چه بر بحر اَخضَر آتش و آب


از آن در آب و در آتش حیات و موت بود
کجا ز کِلک و کَفَت شد مصوّر آتش وآب


حسود و دشمن ملک تو را ببرد و بسوخت
به غرق و حَرق از آن شد دلاور آتش و آب


به ناصح تو قضا و قدر زیان نکند
کجا پلنگ و نهنگ و سمندر آتش و آب


کدام شاخ‌که از مهر و کینت‌ او پرورد
که شاخ ‌کینه و مهرت دهد بر آتش و آب


حکایت از دل و از چشم دشمن تو کنند
هماره زان جَهد از برق و تندر آتش و آب


به دستش اندر شمشیر ترک‌تاز ببین
ندیدی ار تو به یک جای همبر آتش و آب


بساختند چو عدلت به داوری برخاست
ز فرّ عدل تو بی‌ نُصح و داور آتش و آب


کجا که عزم تو و حَزْم تو بود باشد
مُعطّل انجم و چرخ و مُزّور آتش و آب


روان و جان و دل و جسم بدسگال تورا
عدیل ذُلّ و هَوان است و یاور آتش و آب


گر آب و آتش جوید خلاف و خشم تو را
برد ز خشم و خلاف تو کیفر آ‌تش و آب


به‌هیچ حال برون آری ارکنی تدبیر
به عنف و لطف ز سدّ سکندر آتش و آب


رضا و خشم تو مستور نَبْوَ‌د اندر دل
چگونه مانَد هرگز مُسَتّر آتش و آب


کَفَت بر آب و بر آتش‌ گر افکند مایه
شوند ساخته چون دو برادر آتش و آب


از آنکه تا همهٔ عمر خدمت تو کند
ز بهر خدمت تو شد مصوّر آتش و آب


عجب نباشد اگر ز آرزوی خدمت تو
زمین شود شنوا و سخنور آتش و آب


به پیش همت تو روز بخشش تو بود
حقیر خاک و هوا و مُحَقّر آتش و آب


گر آب و آتش با تو به‌ کین برون‌آیند
ز کلک و کفّ تو گردد مُبَتّر آتش و آب


اگر نبودی انصاف تو رسانیدی
شرار موج حوادث به اختر آتش و آب


اگر ندارد تقدیر خشم و عفو تو ک.س
شگفت نیست که نبود مقدّر آتش و آب


برابری نکند باکف تو هرگز ابر
به طبع باشد هرگز برابر آتش و آب


حذر ز آب و ز آتش کنند در هِمّت
همی‌کنند ز شهزاده سَنجر آتش و آب


نگاه داشتی از آب و آتشش زین پس
نگاه دار کنون زو به صف در آتش و آب


همی بباری بر جان بدسگالان بر
به روز رزم به حنجر ز خنجر آتش و آب


بر آب وآتش تیغ توگر خلاف‌کند
شود ز هیبت تیغ تو مضطر آتش و آب


چو جوهرست حُسام تو کاندرو دایم
عیان ستاره و دُرّست و مُضمَر آتش و آب


شهاب شکل و فلک صورت و مَجرّه صفت
به رخ‌ زبرجد و مینا به پیکر آتش و آب


تف‌ است و نم همه در جان و جسم خصم و حسود
عَرَض بود تف و نم چون که جوهر آتش و آب


ز آب وگوهر آتش جدا نداند شد
تو جمع دیدی در هیچ‌ گوهر آتش و آب


همیشه کینه کش و ملک‌پرورست وکه دید
که کینه‌کش بود و ملک پرور آتش و آب


ستم بر آتش و آب است و بس شگفت بود
که دادگر بود و عدل‌گستر آتش و آب


همیشه تا که جهان از عناصر و ارکان
هوا و خاک شناسیم و دیگر آتش و آب


عدْوتْ بر سر خاک است و نیز باد به دست
مطیع خاک و هوا و مُسّخر آتش و آب
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
بالا پایین