STARLET
سطح
4
୧(ارشد بخش ادبیات)୨
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
- Feb
- 3,618
- 16,837
- مدالها
- 10
سکوت کشدار روی اتاق افتاد، صدای تیکتیک ساعت دیواری مثل میخی در جان طوبی کوبیده شد و سنگینی نگاه ابراهیم هر لحظه بیشتر بر شانههایش نشست. انگار هوای اتاق رفتهرفته تنگتر میشد و دیوارها آرام نزدیک میآمدند. ابراهیم دستها را روی زانو محکمتر فشرد، سرش اندکی به جلو خم شد و چشمهایش با آن برق جدی بر صورت طوبی دوخته ماندند. لبهایش آرام تکان خوردند و صدایش نرم اما سنگین در هوا پیچید:
- من نمیخوام چیزی به زور باشه… ولی باید بدونم. این زندگی بدون رضایت تو هیچ معنایی نداره.
طوبی چشمها را پایین انداخت، نگاهش روی فرش ماند و انگار طرح گلهایش زیر نگاه لرزان او جان گرفتند. لب پایینش میان دندانها لرزید، گلویش خشک شد و نفسی کوتاه میان سی*ن*هاش حبس شد. سکوتش مثل وزنهای سنگین در فضا ماند و ثانیهها بیرحمانه طولانی شدند. یاد گذشته چون سیلی به ذهنش کوبید؛ صدای خندههای مصطفی، وعدههای نیمهشب، نگاه پرحرارتش در گوشههای کوچه. همه چیز لحظهای جان گرفت، اما درست همانجا، تصویر نگاه ابراهیم، نگاه سنگینی که هیچ راه گریزی از آن نبود، بر تمام خاطرات سایه انداخت. شانههای طوبی اندکی لرزیدند، دستانش بیقرار روی دامن صورتی رنگ جمع شدند و ناخنهایش بیاختیار در پارچه فرو رفتند. لبهایش تکان خوردند اما هیچ صدایی بیرون نیامد. بار دیگر نفس عمیق گرفت، سر را اندکی بالا آورد اما هنوز نگاهش از زمین جدا نشد.
با صدای آرام، لرزان و شکسته گفت:
- من… راضیام.
کلمهها به سختی از گلویش گذشتند، انگار از میان زنجیر عبور کرده باشند. صدایش آنقدر لرزان بود که در گوش خودش هم مثل اعترافی خفه آمد. ابراهیم لحظهای نگاه از او برنداشت. چشمانش به دقت حرکت لبهای او را دنبال کردند، گویی میخواست ببیند این واژه از دل بیرون آمده یا از اجبار. سکوت کوتاهی کرد، سپس آهی بیصدا کشید و آرام سر تکان داد.
- همینو میخواستم بشنوم.
کلماتش ساده بودند، اما طوبی حس کرد هر حرف او مانند سنگی دیگر بر قلبش افتاد. دستهایش بیشتر در دامن مچاله شدند و شانههایش پایینتر نشستند. درونش خالی شد، انگار رضایتش کاغذی باشد که آتش گرفته و دیگر چیزی برایش باقی نگذاشته باشد. ابراهیم کمی عقب رفت، نگاهش اندکی نرمتر شد، اما همچنان رگهای از جدیت در آن ماند. طوبی در همان حال، با پلکهایی سنگین و نفسی بریده، سکوت کرد. صدای قلبش هنوز در گوش خودش میکوبید، و اتاق با همهی اثاث سادهاش همچنان تنگتر به نظر میرسید. در دلش میدانست این رضایت نه از عشق بود، نه از خواست دل؛ تنها سایهای بود از اجبار، سایهای که او را در بر گرفته و راهی برای رهایی نگذاشتهبود.
- من نمیخوام چیزی به زور باشه… ولی باید بدونم. این زندگی بدون رضایت تو هیچ معنایی نداره.
طوبی چشمها را پایین انداخت، نگاهش روی فرش ماند و انگار طرح گلهایش زیر نگاه لرزان او جان گرفتند. لب پایینش میان دندانها لرزید، گلویش خشک شد و نفسی کوتاه میان سی*ن*هاش حبس شد. سکوتش مثل وزنهای سنگین در فضا ماند و ثانیهها بیرحمانه طولانی شدند. یاد گذشته چون سیلی به ذهنش کوبید؛ صدای خندههای مصطفی، وعدههای نیمهشب، نگاه پرحرارتش در گوشههای کوچه. همه چیز لحظهای جان گرفت، اما درست همانجا، تصویر نگاه ابراهیم، نگاه سنگینی که هیچ راه گریزی از آن نبود، بر تمام خاطرات سایه انداخت. شانههای طوبی اندکی لرزیدند، دستانش بیقرار روی دامن صورتی رنگ جمع شدند و ناخنهایش بیاختیار در پارچه فرو رفتند. لبهایش تکان خوردند اما هیچ صدایی بیرون نیامد. بار دیگر نفس عمیق گرفت، سر را اندکی بالا آورد اما هنوز نگاهش از زمین جدا نشد.
با صدای آرام، لرزان و شکسته گفت:
- من… راضیام.
کلمهها به سختی از گلویش گذشتند، انگار از میان زنجیر عبور کرده باشند. صدایش آنقدر لرزان بود که در گوش خودش هم مثل اعترافی خفه آمد. ابراهیم لحظهای نگاه از او برنداشت. چشمانش به دقت حرکت لبهای او را دنبال کردند، گویی میخواست ببیند این واژه از دل بیرون آمده یا از اجبار. سکوت کوتاهی کرد، سپس آهی بیصدا کشید و آرام سر تکان داد.
- همینو میخواستم بشنوم.
کلماتش ساده بودند، اما طوبی حس کرد هر حرف او مانند سنگی دیگر بر قلبش افتاد. دستهایش بیشتر در دامن مچاله شدند و شانههایش پایینتر نشستند. درونش خالی شد، انگار رضایتش کاغذی باشد که آتش گرفته و دیگر چیزی برایش باقی نگذاشته باشد. ابراهیم کمی عقب رفت، نگاهش اندکی نرمتر شد، اما همچنان رگهای از جدیت در آن ماند. طوبی در همان حال، با پلکهایی سنگین و نفسی بریده، سکوت کرد. صدای قلبش هنوز در گوش خودش میکوبید، و اتاق با همهی اثاث سادهاش همچنان تنگتر به نظر میرسید. در دلش میدانست این رضایت نه از عشق بود، نه از خواست دل؛ تنها سایهای بود از اجبار، سایهای که او را در بر گرفته و راهی برای رهایی نگذاشتهبود.