- Jul
- 1,274
- 3,388
- مدالها
- 7
و بعد پا تند کرد و رفت.
داد زدم:
- هی! کی ازت بگیرم؟
اونم داد زد:
- بیا دم در اتاقم. اتاق 245! اسمم کارن اسکاته.
سری تکون دادم. پسرهی بیمغز!
با یادآوری چیزی که گفت آه سوزناکی کشیدم. امتحان! البته برای من فرقی نمیکنه. چون میتونم صد هزار بار دیگه درس بخونم و امتحان بدم گاهی مردود شم. گاهی هم تجدید. فرقی نمیکنه. چون من تا ابد زندهام. حس جالبیه نه؟
وارد کلاس شدم. نگاهی به اطراف انداختم و با شارلوت که غمزده نشسته بود روبرو شدم. ساوانا امروز با ما کلاس نداشت. واقعا که ازش خوشم نمیاد! بعد از اینکه روی برگهای که روی میز خانم کانر بود اسمم رو نوشتم. رفتم کنارش نشستم. تا کنارش نشستم اشکاش رو پاک کرد و به سمت من برگشت. لبخندش مصنوعی بود.
شارلوت:
- سلام هیلدا خوبی؟
این عادی بود که ازم دوری میکرد. کی توی عمرش خونآشام رو از نزدیک دیده؟
- من خوبم ولی تو انگار زیاد خوب به نظر نمیای.
کیفش رو برداشت و بلند شد:
- من خوبم.
و بعد از کلاس بیرون رفت. شاید از بودن من ناراحت شده. واکنشهاش عادیه. مثل واکنشهای مریم. مریم... یادش بخیر. دوست خوبی برام بود. البته بود. قبل از اینکه بمیره.
- سلام بچهها. حاضری زدید؟
برگشتم سمت استاد. حاضریم رو زده بودم خدا رو شکر. ل*ب گزیدم. شارلوت نیست و امتحان مهمی هم داره. اریک وارد کلاس شد و چشم گردوند. بلند شدم تا از کلاس برم بیرون. نباید امتحان شارلوت بخاطر من خراب بشه. به اریک که رسیدم زیر ل*ب گفتم:
- به شارلوت بگو من از کلاس رفتم بیرون. بیاد و با خیال راحت امتحان بده.
دهن باز کرد تا چیزی بگه که مهلت ندادم و از کنارش گذشتم. کیفم رو پرت کردم داخل اتاقم و رفتم سمت حیاط. نشستم روی نیمکت وسط حیاط.
- امتحانت رو نیوفتی خونآشام کوچولو؟
برگشتم سمت رایان:
- نگران امتحان منی؟
نشست کنارم روی نیمکت:
- من کلا نگران تو نیستم.
- میدونی خیلی پررویی؟ من الان باید تو رو بکشم. تو دیشب میخواستی من رو بکشی!
- میبینم که اومدی آمریکا و زمانبندیت ریخته به هم. من دیروز قصد جونت رو کردم نه دیشب.
داد زدم:
- هی! کی ازت بگیرم؟
اونم داد زد:
- بیا دم در اتاقم. اتاق 245! اسمم کارن اسکاته.
سری تکون دادم. پسرهی بیمغز!
با یادآوری چیزی که گفت آه سوزناکی کشیدم. امتحان! البته برای من فرقی نمیکنه. چون میتونم صد هزار بار دیگه درس بخونم و امتحان بدم گاهی مردود شم. گاهی هم تجدید. فرقی نمیکنه. چون من تا ابد زندهام. حس جالبیه نه؟
وارد کلاس شدم. نگاهی به اطراف انداختم و با شارلوت که غمزده نشسته بود روبرو شدم. ساوانا امروز با ما کلاس نداشت. واقعا که ازش خوشم نمیاد! بعد از اینکه روی برگهای که روی میز خانم کانر بود اسمم رو نوشتم. رفتم کنارش نشستم. تا کنارش نشستم اشکاش رو پاک کرد و به سمت من برگشت. لبخندش مصنوعی بود.
شارلوت:
- سلام هیلدا خوبی؟
این عادی بود که ازم دوری میکرد. کی توی عمرش خونآشام رو از نزدیک دیده؟
- من خوبم ولی تو انگار زیاد خوب به نظر نمیای.
کیفش رو برداشت و بلند شد:
- من خوبم.
و بعد از کلاس بیرون رفت. شاید از بودن من ناراحت شده. واکنشهاش عادیه. مثل واکنشهای مریم. مریم... یادش بخیر. دوست خوبی برام بود. البته بود. قبل از اینکه بمیره.
- سلام بچهها. حاضری زدید؟
برگشتم سمت استاد. حاضریم رو زده بودم خدا رو شکر. ل*ب گزیدم. شارلوت نیست و امتحان مهمی هم داره. اریک وارد کلاس شد و چشم گردوند. بلند شدم تا از کلاس برم بیرون. نباید امتحان شارلوت بخاطر من خراب بشه. به اریک که رسیدم زیر ل*ب گفتم:
- به شارلوت بگو من از کلاس رفتم بیرون. بیاد و با خیال راحت امتحان بده.
دهن باز کرد تا چیزی بگه که مهلت ندادم و از کنارش گذشتم. کیفم رو پرت کردم داخل اتاقم و رفتم سمت حیاط. نشستم روی نیمکت وسط حیاط.
- امتحانت رو نیوفتی خونآشام کوچولو؟
برگشتم سمت رایان:
- نگران امتحان منی؟
نشست کنارم روی نیمکت:
- من کلا نگران تو نیستم.
- میدونی خیلی پررویی؟ من الان باید تو رو بکشم. تو دیشب میخواستی من رو بکشی!
- میبینم که اومدی آمریکا و زمانبندیت ریخته به هم. من دیروز قصد جونت رو کردم نه دیشب.
آخرین ویرایش توسط مدیر: