جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

مشاعره بیایید حرف دلمان را با مشاعره بیان کنیم

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته مشاعره توسط اولدوز با نام بیایید حرف دلمان را با مشاعره بیان کنیم ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 7,336 بازدید, 254 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته مشاعره
نام موضوع بیایید حرف دلمان را با مشاعره بیان کنیم
نویسنده موضوع اولدوز
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط amir mohamad

پایان

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Sep
2,291
14,390
مدال‌ها
2
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
 

Tara Motlagh

سطح
6
 
مخاطب رمان برتر
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
7,765
46,793
مدال‌ها
7
ای آرزوی دیده، دلم در هوای تست
جانم اسیر سلسله مشک ساری تست

هستند در دعای رهی جمله مردمان
بهر نجات عشق و رهی در دعای تست

گه خشم و گه کرشمه و گه عشوه گاه ناز
مسکین کسی که شیفته و مبتلای تست

تا چند تیغ برکشی و سر طلب کنی
اینک سری که می طلبی زیر پای تست

ما جان فدای خنجر تسلیم کرده ایم
خواهی ببخش و خواه بکش رای رای تست

گفتی که ابر گشت فلانی ز آب چشم
این ابر مدتی ست که اندر هوای تست

دل رفت و نیز سی*ن*ه تهی شد ز آب چشم
ای صبر، باز گرد که آن جای جای تست

ای خط سبز، بر لب جانان خضر تویی
ما را مکش چو آب خضر آشنای تست

ای قرص آفتاب که دوری ز دست ما
آخر لبی ببخش که خسرو گدای تست
 

Tamaña.a

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
4
29
مدال‌ها
2
ای آرزوی دیده، دلم در هوای تست
جانم اسیر سلسله مشک ساری تست

هستند در دعای رهی جمله مردمان
بهر نجات عشق و رهی در دعای تست

گه خشم و گه کرشمه و گه عشوه گاه ناز
مسکین کسی که شیفته و مبتلای تست

تا چند تیغ برکشی و سر طلب کنی
اینک سری که می طلبی زیر پای تست

ما جان فدای خنجر تسلیم کرده ایم
خواهی ببخش و خواه بکش رای رای تست

گفتی که ابر گشت فلانی ز آب چشم
این ابر مدتی ست که اندر هوای تست

دل رفت و نیز سی*ن*ه تهی شد ز آب چشم
ای صبر، باز گرد که آن جای جای تست

ای خط سبز، بر لب جانان خضر تویی
ما را مکش چو آب خضر آشنای تست

ای قرص آفتاب که دوری ز دست ما
آخر لبی ببخش که خسرو گدای تست
با حسرت دیدار، چه شب‌ها که سحر شد
این عمر من و توست که بیهوده هدر شد

هرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچید
خاکسترِ افروخته‌ام زیروزبر شد

تا آمدم از وعده‌ی دیدار بپرسم
لب‌های تو محدود به اما و اگر شد

از چشم تو افتادم و دیدم که به جز من
هر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد!

در کوزه‌ی خشکیده، "نم"ی راه ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تر شد
 

پایان

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Sep
2,291
14,390
مدال‌ها
2
یا رب چه ک.س است آن مه یا رب چه ک.س است آن مه

کز چهره بزد آتش در خیمه و در خرگه

اندر ذقن یوسف چاهی چه عجب چاهی

صد یوسف کنعانی اندر تک آن خوش چه

آخر چه کند یوسف کز چاه بپرهیزد

کو دیده ربودستش و آن چاه میان ره

آن ک.س که ربود از رخ مر کاه ربایان را

انصاف بده آخر با او چه کند یک که

زنهار نگهدارید زان غمزه زبان‌ها را

کو مسـ*ـت بود خفته از حال همه آگه

شطرنج همی‌بازد با بنده و این طرفه

کاندر دو جهان شه او وز بنده بخواهد شه

جان بخشد و جان بخشد چندانک فناها را

در خانه و مان افتد هم ماتم و هم آوه

او جان بهاران است جان‌هاست درختانش

جان‌ها شود آبستن هم نسل دهد هم زه

هر آینه کو بیند شمس الحق تبریزی

هم آینه برسوزد هم آینه گوید خه
 

Tara Motlagh

سطح
6
 
مخاطب رمان برتر
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
7,765
46,793
مدال‌ها
7
پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند

پاییز می‌رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

او میرسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند

پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خش خش صدای پای خزان است یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
 

amir mohamad

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
1,442
4,062
مدال‌ها
2
می نویسم عشق اما عشق با من یار نیست
جز غم تو با دل من هیچکس غمخوار نیست

قصه دیدار ما دیدار ماه و آفتاب
می گریزد عمر و هرگز فرصت دیدار نیست
 
بالا پایین