جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار بیدل دهلوی؛

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام بیدل دهلوی؛ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,330 بازدید, 220 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع بیدل دهلوی؛
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
تا در کفِ نیستی عنانم دادند
از کشمکشِ جهان امانم دادند

چون شمع، سراغِ عافیت می‌جستم
زیر قدم خویش نشانم دادند...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
گفتی چه کســی؟
در چه خیـالی؟
به کجــایی؟
بی‌تاب توام
مَــحـــوِ تــــوام
خــانـه خــــرابــــم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
بر انگشت عصا هر دم اشارت می کند «پیری»

که مرگ اینجاست، یا اینجاست، یا اینجاست یا اینجا...!
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
نبود به غیر نام تو ورد زبان ما
یک حرف بیش نیست زبان در دهان ما

چون شمع دم زشعله‌ی شوق تو می‌زنیم
خالی مباد زین تب‌گرم استخوان ما

عرض فنای ما نبود جز شکست رنگ
چون شعله برگریز ندارد خزان ما

گرد رمی به روی شراری نشسته‌ایم
ای صبر بیش از ازین نکنی امتحان ما

از برگ و ساز قافله‌ی بیخودان مپرس
بی‌ناله می‌رود جرس‌ کاروان ما

می‌خواست دل ز شکوه‌ی خوی تو دم‌ زند
دود سپند گشت سخن در دهان ما

ما معنی مسلسل زلف تو خوانده‌ایم
مشکل‌ که مرگ قطع‌ کند داستان ما

چون سیل بیخودانه سوی بحر می‌رویم
آگه نه‌ایم دست‌که دارد عنان ما

ما را عجوز دهر دوتا کرد از فریب
زه شد به تارچرخ ز سستی‌کمان ما

از طبع شوخ این همه در بندکلفتیم
بستند چون شرار به سنگ آشیان ما

آه از غبار ماکه هواگیر شوق نیست
یعنی به خاک ریخته است آسمان ما

بیدل هجوم‌گریه‌ی ما را سبب مپرس
بی‌مقصد است‌ کوشش اشک روان ما
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
گه مایل دنیایم و گه طالب عقبا
انداخت خیالت ز کجایم به کجاها
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ای جلوه‌ی تو سَرشکنِ شأن آفتاب
خندید مَطلع تو به دیوان آفتاب

شب محو انتظار تو بودم، دمید صبح
گشتم به یاد روی تو قربان آفتاب!

سروِ قدِ تو، مصرع موزونیِ چمن
زلف کج تو، خطّ پریشان آفتاب

هر دیده نیست قابل برق تجلّی‌ات
تیغ‌آزماست پیکر عریان آفتاب

آنجا که اوست، نقش نبندد خیال ما
خواندیم خطّ سایه ز عنوان آفتاب

ای لعل یار! ضبط تبسّم، مروّت است
تا نشکنی به خنده نمکدان آفتاب

از چرخ سِفله کام چه جویم؟ که این خسیس
هر شب نهان کند به بغل نانِ آفتاب

همّت به جهدِ شبنم ما ناز می‌کند
بستیم اشک خویش به مژگان آفتاب

«بیدل!» ز حُسنِ نوخطِ او داغِ حیرتم
کآنجاست سایه دست به دامان آفتاب...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
فریبم می‌دهدآسودگی، ای شوق، تدبیری‌!
به رنگ غنچه خوابی دیده‌ام‌،ای صبح‌، تعبیری‌!

ندانم دل اسیر کیست‌، امّا این‌قدر دانم‌
که درگردنفس پیچیده است آواز زنجیری‌
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
دل به یاد پرتو حُسنت سراپا آتش است
از حضور آفتاب، آیینه‌ی ما آتش است
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
نه بر صحرا نظر دارم نه در گلزار می‌گردم
بهار فرصت رنگم به گرد یار می‌گردم

قضا چون مردمک جمعیت حالم نمی‌خواهد
تحیر مرکزی دارم که با پرگار می‌گردم

حیا کو تا زند آبی غبار تازم را
که من گرد هوس می‌گردم و بسیار می‌گردم

به عجز خامه می‌فرسایدم مشق سیه‌کاری
که درهر لغزش پا اندکی هموار می‌گردم

نی بی برگ من هنگامهٔ چندین نوا دارد
ز بی‌بال‌وپری سر تا قدم منقار می‌گردم

ز اشک افشانی شمعم وفا بر خویش می‌لرزد
که می‌داند ز شغل سبحه بی‌زنار می‌گردم

تعلق از غبار جسم بیرونم نمی‌خواهد
به رنگ سایه آخر محو این دیوار می‌گردم

تو حرفی نذر لب کن تا دلی خالی‌کنم من هم
که بر خود همچو کوه از بی‌صدایی بار می‌گردم

هوس صبری ندارد ورنه از سیر گل و گلشن
کشم گر پا به دامن یک گل بی‌خار می‌گردم

نفس را از طواف دل چه مقدار است برگشتن
اگر برگردم ازکویت همین مقدار می‌گردم

زخواب ناز هستی غافلم لیک اینقدر دانم
که هر ک.س می‌برد نام تو من بیدار می‌گردم

کجا دیدم ندانم آن کف پای حنایی را
که من عمریست گرد عالم بیکار می‌گردم

گر از صهبا نیاید چارهٔ مخموری‌ام بیدل
قدح از خو‌یش خالی می‌کنم سرشار می گردم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
تا در کفِ نیستی عنانم دادند
از کشمکشِ جهان امانم دادند

چون شمع، سراغِ عافیت می‌جستم
زیر قدم خویش نشانم دادند...
 
بالا پایین