- فصل اول: لمس ناپذیر -
*یکشنبه؛ 27 ژوئن:
لگد آرامی، حواله سطل زباله کنارم میکنم. کوچهی منفور ما، امروز حتی بدبوتر شده است. عمر نوح دارد و تمام دیوارهای فلزی، قدیمی و منسوخش، رنگ سرخ زنگزدگی به خود گرفتهاند.
به مردمکهای آبیرنگ هوش مصنوعی چشم میدوزم و جدیتم را نثارش میکنم:
- مشخصات شکار امروزم چیه، پسر؟
اِریک*، به لبخند هولوگرامیاش* کششی هدیه میکند. به دیوار کهنه و زنگ زده تکیه میزند و در منوی مجازی روبهرویش، به جستجو میپردازد:
- مِنتاری آسمارا، مرد، اهل جاکارتا پایتخت اندونزی، در ناحیه 23 یه عمارت آبی-سفید و عظیم داره. سی ساله، با سرمایه مجازی حدوداً سه میلیارد والور*! داخل اطلاعات رسمی بیان کرده بازاریاب فروش هوش مصنوعیه، ولی به نظرم اگه شغلش رو مینوشت دزد پررو، رزومهی کاملتری داشت!
لبخندی بر لبم مینشیند؛ این پسر مجازی با موهای پریشان و سرخش، همیشه جدیت مرا به سخره میگیرد! به شوخی پاسخ میدهم:
- به عنوان دستیار شخصی من، خیلی بیمزه و بیفایده هستی. باید به شرکت «فیلینگز» شکایت کنم، اِریک. آخه هوش مصنوعی میتونه اینقدر احمق باشه؟
با تکه آسفالت شکسته زیر پایش بازی میکند و یک تای ابروان مشکیش را بالا میاندازد:
- لابد به این بازاریاب ماهر و ثروتمند ما مراجعه نکردی دیگه؛ وگرنه که وضعت این نبود و قدر خوشگلی من رو میدونستی، ریتا*.
میخ کوچکی از محل اتصال حصار فلزی، در کمرش فرو میرود و «آخ» بلندی سر میدهد. خندهام را فرو میخورم و در پی رد پای مرگ، «آشیانه» را به مقصد مرکز شهر ترک میگویم. نام پرابهت و زیبای خانهام، به هویت مشمئز کنندهی آن چیزی نمیافزاید. بن بستی کوچک و تاریک در حومهی زاغهنشین «مگاسیتی»، که محل میهمانی سطل زبالههای قدیمی شده است. نفرتانگیز و بدبو، اما برای زندگی ما کافیست. به تازگی پیکسلهایش شکستهاند و نظام خود را از دست دادهاند؛ اما اِریک، با مهربانی شِکوِهای ندارد. هر دو میدانیم که سطح او به عنوان یک هوش مصنوعی، از آخرین مدلهای منتشر شده به مراتب برتر است.
پس از دویدن مسافت زیادی، به بلندترین آپارتمان مگاسیتی* میرسم؛ از این پایین، گویا بلندای باعظمتش بیانتهاست. قلاب بلند مشکیرنگ و پوسیده را از کیف کوچک تجهیزات بیرون میکشم. سرش چهار قلاب تیز و کارآمد دارد، ماه قبل از جاسوسی بازنشسته دزدیدم. در هر صورت، چنینی جنس باکیفیتی نباید در دستان خسته و لرزان آن پیرمرد میماند. نسل بعد، بالهای افق آینده هستند؛ من هم یک طرار و هکر بینظیر برای آیندهام! هکر بیآزاری، که در مواقع لزوم گاهی خون میریزد؛ مثل هر یکشنبه. مثل امروز که طمعهای در چنگ دارم.
- Eric: نام پسر هوش مصنوعی اختصاصی و دستیار شخصی ریتا
- hologram: در تکنولوژی، به اجسامی غیرحقیقی و مجازی گفته میشود که به شکل توهمواری به وسیلهی نور ایجاد میشوند.
- valur: واحد پول دنیای متاورس در این رمان، برابر با 10 دلار
- Rita: نام دختر شخصیت اصلی داستان
- megacity: شهرهای بسیار بزرگ و پرجمعیت و پیشرفته، در داستان به جهان مجازی ریتا این نام را دادهاند.