- Dec
- 706
- 12,585
- مدالها
- 4
(فرهود)
صدای تقتق ممتدی در اتاق پیچیدهبود. هزار جور راهحل مختلف به ذهنم میرسید که هیچکدوم قابل اجرا نبود! نمیفهمیدم؛ چرا درست زمانی که انتظارش رو ندارم، مهراب برای خواستگاری از سوگند پا پیش میذاره و خیلی سریع همهچیز رو پیش میبره؟! حس ضعف میکردم! خودم و مهراب رو رقیبهای یک مسابقهی دو میدونستم که حالا پاهای من قدرت کافی برای رسیدن به مهرابی که هر لحظه ازم دورتر میشد رو نداشت اما مگه این دلیل موجهی بود؟ مگه میتونستم عقب بمونم؟ من باید تمام قدرتم رو جمع میکردم تا به مهراب برسم و بعد ازش جلو بزنم چون حتی یک لحظه هم نمیتونستم به از دست دادن سوگند فکر کنم.
خسته، خودکاری که تا الان به کاغذ زیر دستم کوبیده میشد رو رها کردم؛ کاغذ سفیدرنگ حالا پر از نقطههای آبی بود. دستم رو به میز گرفتم و صندلی رو بهطرف پنجره چرخوندم. پردهی آبیرنگ تا نیمهی پنجره کنار رفتهبود و میتونستم بخشی از حیاط رو ببینم. حیاطی که در این ساعت از روز با مهمونهای سالمندش، برای لذت بردن از این هوای خوش، پر شدهبود. هیاهوی این فضا تموم نشدنی بود؛ هیاهو!
علاوه بر بازنده بودن، یک حس تلخ دیگه هم داشتم. انگار تمامی بینندگان این مسابقه طرفدار مهراب بودند و من، شرکتکنندهی بیطرفداری که هیاهوی اطرافش مانع رسیدن ذهنش به آرامش روانی میشد. واقعاً چرا همه موافق مهراب بودند؟ مهراب اصلاً به اون اندازه خوب نبود!
- فرهود؟
تکون محسوسی خوردم و لحظهای پلکهام رو روی هم گذاشتم؛ این «فرهود» گفتنها در این برههی آشوب فکری اصلاً به کمکم نمیاومد! پایههای چرخدار صندلی رو به عقب چرخوندم. زیاد سرحال به نظر نمیرسید اما مانتوی آبی رنگش عجیب بهش میاومد. انصاف نبود، بود؟ که همهی رنگها اون رو جور خاصی زیبا نشون میداد. دستم رو جلوی دهنم گرفتم و تکسرفهای کردم. سوالی نگاهش کردم. دستهی موی رها شدهی جلوی صورتش عجیب روی مغزم بود! انگشتهاش رو به هم گره زد و گفت:
- فرهود اول در زدم اما متوجه نشدی... خواستم بگم من دارم میرم، کاری داشتی بهم زنگ بزن خودمو میرسونم.
نه میتونستم بگم کجا میری؟ و نه میتونستم بپرسم با کی میری؟ چون جوابش رو میدونستم و شنیدن دوبارهش فقط عکسالعملهای من رو بدتر نشون میداد!
- باشه، برو به سلامت.
نفس عمیقی کشید و لحظهای نگاهش رو به نگاهم دوخت و من بیاراده محو تیلههای سبزرنگی شدم که حالا عجیب کدر به نظر میرسید. مگه قرار نبود ازدواج کنه؟ چرا خوشحال نبود؟!
- پس... خداحافظ.
صدای تقتق ممتدی در اتاق پیچیدهبود. هزار جور راهحل مختلف به ذهنم میرسید که هیچکدوم قابل اجرا نبود! نمیفهمیدم؛ چرا درست زمانی که انتظارش رو ندارم، مهراب برای خواستگاری از سوگند پا پیش میذاره و خیلی سریع همهچیز رو پیش میبره؟! حس ضعف میکردم! خودم و مهراب رو رقیبهای یک مسابقهی دو میدونستم که حالا پاهای من قدرت کافی برای رسیدن به مهرابی که هر لحظه ازم دورتر میشد رو نداشت اما مگه این دلیل موجهی بود؟ مگه میتونستم عقب بمونم؟ من باید تمام قدرتم رو جمع میکردم تا به مهراب برسم و بعد ازش جلو بزنم چون حتی یک لحظه هم نمیتونستم به از دست دادن سوگند فکر کنم.
خسته، خودکاری که تا الان به کاغذ زیر دستم کوبیده میشد رو رها کردم؛ کاغذ سفیدرنگ حالا پر از نقطههای آبی بود. دستم رو به میز گرفتم و صندلی رو بهطرف پنجره چرخوندم. پردهی آبیرنگ تا نیمهی پنجره کنار رفتهبود و میتونستم بخشی از حیاط رو ببینم. حیاطی که در این ساعت از روز با مهمونهای سالمندش، برای لذت بردن از این هوای خوش، پر شدهبود. هیاهوی این فضا تموم نشدنی بود؛ هیاهو!
علاوه بر بازنده بودن، یک حس تلخ دیگه هم داشتم. انگار تمامی بینندگان این مسابقه طرفدار مهراب بودند و من، شرکتکنندهی بیطرفداری که هیاهوی اطرافش مانع رسیدن ذهنش به آرامش روانی میشد. واقعاً چرا همه موافق مهراب بودند؟ مهراب اصلاً به اون اندازه خوب نبود!
- فرهود؟
تکون محسوسی خوردم و لحظهای پلکهام رو روی هم گذاشتم؛ این «فرهود» گفتنها در این برههی آشوب فکری اصلاً به کمکم نمیاومد! پایههای چرخدار صندلی رو به عقب چرخوندم. زیاد سرحال به نظر نمیرسید اما مانتوی آبی رنگش عجیب بهش میاومد. انصاف نبود، بود؟ که همهی رنگها اون رو جور خاصی زیبا نشون میداد. دستم رو جلوی دهنم گرفتم و تکسرفهای کردم. سوالی نگاهش کردم. دستهی موی رها شدهی جلوی صورتش عجیب روی مغزم بود! انگشتهاش رو به هم گره زد و گفت:
- فرهود اول در زدم اما متوجه نشدی... خواستم بگم من دارم میرم، کاری داشتی بهم زنگ بزن خودمو میرسونم.
نه میتونستم بگم کجا میری؟ و نه میتونستم بپرسم با کی میری؟ چون جوابش رو میدونستم و شنیدن دوبارهش فقط عکسالعملهای من رو بدتر نشون میداد!
- باشه، برو به سلامت.
نفس عمیقی کشید و لحظهای نگاهش رو به نگاهم دوخت و من بیاراده محو تیلههای سبزرنگی شدم که حالا عجیب کدر به نظر میرسید. مگه قرار نبود ازدواج کنه؟ چرا خوشحال نبود؟!
- پس... خداحافظ.
آخرین ویرایش: