- Dec
- 706
- 12,682
- مدالها
- 4
(فربد)
پام رو جایی بین آجرهای شکسته، روی زمینِ پر از گچ و خرده سنگ و آجر گذاشتم و با احتیاط خودم رو به آشپزخونه رسوندم، اما باز هم صدای ریزی که از زیر کفشهام به گوشم رسید نشون از این بود که اینجا زیادی ترکیدهست و تقريباً جايي براي پا گذاشتن نيست! کابینتهاي کثیف و پر خط و خش که بعضیهاش از جا دراومده بود باعث درهم رفتن ابروهام شد، با این اوضاع نمیدونستم طبق قولی که دادم واقعاً در طی دو ماه میشه خوب بازسازیش کرد؟
- فربدجان بهنظرم باید روی سه ماه برنامه بچینیم چون از همه لحاظ افتضاحه.
از اینکه هیراد هم مثل من فکر میکرد لبخند محوی روی صورتم نشست و چشم از کابینتی که لولایی نداشت و در فلزیش به پایین خم شده بود، گرفتم.
- حتماً! باید تیم بازسازی رو بیاریم اینجا... فاجعهست!
و با حس نشستن گرد و خاک روی پیراهن مشکیم، دستم رو روی لباسم کشیدم و در همون حالت خواستم قدمی به جلو بردارم و بهسمت هیرادی که درگیر تصویربرداری از جزئیات خونه بود برم که صدای موبایلم فضای خالی خونه رو پر کرد. یک پام جلو بود و یک پام بین آجرهای شکسته عقب گیر کرده بود و در این پوزیشن سعی داشتم دستم رو به جیب پشتی شلوارم برسونم تا موبایلم رو بردارم. صفحه موبایل رو مقابل صورتم گرفتم، با دیدن اسم دلآرا، یک تای ابروم بالا رفت؛ انگشتم رو روی آيكون سبز رنگ کشیدم و موبایل رو کنار گوشم گرفتم.
- جانم دلی؟
صدای پر انرژیش توی گوشم پیچید:
- سلام برادر حالت خوبه؟ خسته نباشی! بد موقع که زنگ نزدم؟
دستم رو به دیوار ترک خورده گرفتم و با دو قدم بلند خودم رو از این آشپزخونهی خراب شده بیرون انداختم؛ بدموقع؟!
- مرسی خواهر تو خوبی؟ نه فقط سر بازدیدم.
هیراد با خنده به نقاشیهای روی دیوار سفید رنگ که انگار توسط یک بچه کشیده شده بود اشاره کرد و من با تأسف سرم رو تکون دادم كه دوباره دلآرا به حرف اومد و حواسم پرت صحبتهاي اون شد.
- آخ، آخ پس وقتت رو نمیگیرم، تندتند میگم... داداشی دیشب که ما با ماشین شما رفتیم رستوران، صحرا کیف پولش رو احتمالاً توی ماشین انداخته، حالا من دارم میرم فرودگاه، دیگه آنتن ندارم که زنگ بزنم گفتم الان بهت بگم و شماره صحرا رو برات بفرستم که باهاش هماهنگ کنی تا بیاد کیفشو ازت بگیره، باشه؟ ببخشید فربد نمیخوام مزاحم کارت بشم، هر وقت کارت تموم شد به صحرا زنگ بزن و باهاش هماهنگ کن باشه؟ خودتو اذیت نکنی، شرمنده داداش من برم پرواز دیر برمیگردم اونم میگه مدارکم تو کیفمه و لازم دارم... ببخشید!
پام رو جایی بین آجرهای شکسته، روی زمینِ پر از گچ و خرده سنگ و آجر گذاشتم و با احتیاط خودم رو به آشپزخونه رسوندم، اما باز هم صدای ریزی که از زیر کفشهام به گوشم رسید نشون از این بود که اینجا زیادی ترکیدهست و تقريباً جايي براي پا گذاشتن نيست! کابینتهاي کثیف و پر خط و خش که بعضیهاش از جا دراومده بود باعث درهم رفتن ابروهام شد، با این اوضاع نمیدونستم طبق قولی که دادم واقعاً در طی دو ماه میشه خوب بازسازیش کرد؟
- فربدجان بهنظرم باید روی سه ماه برنامه بچینیم چون از همه لحاظ افتضاحه.
از اینکه هیراد هم مثل من فکر میکرد لبخند محوی روی صورتم نشست و چشم از کابینتی که لولایی نداشت و در فلزیش به پایین خم شده بود، گرفتم.
- حتماً! باید تیم بازسازی رو بیاریم اینجا... فاجعهست!
و با حس نشستن گرد و خاک روی پیراهن مشکیم، دستم رو روی لباسم کشیدم و در همون حالت خواستم قدمی به جلو بردارم و بهسمت هیرادی که درگیر تصویربرداری از جزئیات خونه بود برم که صدای موبایلم فضای خالی خونه رو پر کرد. یک پام جلو بود و یک پام بین آجرهای شکسته عقب گیر کرده بود و در این پوزیشن سعی داشتم دستم رو به جیب پشتی شلوارم برسونم تا موبایلم رو بردارم. صفحه موبایل رو مقابل صورتم گرفتم، با دیدن اسم دلآرا، یک تای ابروم بالا رفت؛ انگشتم رو روی آيكون سبز رنگ کشیدم و موبایل رو کنار گوشم گرفتم.
- جانم دلی؟
صدای پر انرژیش توی گوشم پیچید:
- سلام برادر حالت خوبه؟ خسته نباشی! بد موقع که زنگ نزدم؟
دستم رو به دیوار ترک خورده گرفتم و با دو قدم بلند خودم رو از این آشپزخونهی خراب شده بیرون انداختم؛ بدموقع؟!
- مرسی خواهر تو خوبی؟ نه فقط سر بازدیدم.
هیراد با خنده به نقاشیهای روی دیوار سفید رنگ که انگار توسط یک بچه کشیده شده بود اشاره کرد و من با تأسف سرم رو تکون دادم كه دوباره دلآرا به حرف اومد و حواسم پرت صحبتهاي اون شد.
- آخ، آخ پس وقتت رو نمیگیرم، تندتند میگم... داداشی دیشب که ما با ماشین شما رفتیم رستوران، صحرا کیف پولش رو احتمالاً توی ماشین انداخته، حالا من دارم میرم فرودگاه، دیگه آنتن ندارم که زنگ بزنم گفتم الان بهت بگم و شماره صحرا رو برات بفرستم که باهاش هماهنگ کنی تا بیاد کیفشو ازت بگیره، باشه؟ ببخشید فربد نمیخوام مزاحم کارت بشم، هر وقت کارت تموم شد به صحرا زنگ بزن و باهاش هماهنگ کن باشه؟ خودتو اذیت نکنی، شرمنده داداش من برم پرواز دیر برمیگردم اونم میگه مدارکم تو کیفمه و لازم دارم... ببخشید!