- Aug
- 35
- 716
- مدالها
- 2
عنوان اثر: توهم زا
عضو گپ ۷
نویسنده: Nazanin
ژانر: جنایی، عاشقانه
خلاصه: دو نفر شاید وقتی یک هدف مشترک داشته باشن بتونن کارای موفقیت آمیزی بکنن. اما دو نفر با دشمن مشترک میتونن همهچیز بدست بیارن، همه چیز! اره درسته. و اینجا جایی که من در آغوش تاریکی حبس شدم.
- آنا میدونی مشکل کجاست؟ وقتی پات رو بذاری رو گردن ببر دیگه نمیتونی بلندش کنی! چون برداشتن همانا و پاره شدن گردنت همانا و این یعنی قدرت!
- اما من نمیتونم آدمها رو بکشم، نمیتونم باعث مرگشون بشم.
- نکش، زخمی کن. خواستی بعد درمان هم کن اما فقط یادت باشه کسی که مقابلت قرار میگیره یه عوضیه که خانوادت رو کشته.
مقدمه:
مقدمه: مهمترین انگل غیر قابل نابودی چیه؟ باکتری؟ ویروس؟ کرم روده؟ نه، بلکه یک فکر
انعطافپذیر و به شدت مسری. یکبار که فکری وارد ذهنت بشه تقریباً غیر ممکنه که بتونی از ریشه نابودش کنی. فکری که کاملاً شکل گرفته و قابل درک نباشه تو ذهنت میمونه، درست مثل این خودش به اندازهی کافی غمانگیزه اما حالا اگر اون فکر مخرب یک انسان باشه چی؟
اگر یه قدرت و نیرو باشه چی؟
اگر حتی پدرت باشه چی؟ شایدهم کله زندگیت؟! ترسناکه نه؟
سعی میکردم با حل این داستان مغزم رو آروم کنم اما اون مدام کنار گوشم پچپچ میکرد: آنا امید داشتن اشتباه! اگه نتونی چیزای شکسته شده رو درست کنی عقلت رو از دست خواهی داد.
عضو گپ ۷
نویسنده: Nazanin
ژانر: جنایی، عاشقانه

خلاصه: دو نفر شاید وقتی یک هدف مشترک داشته باشن بتونن کارای موفقیت آمیزی بکنن. اما دو نفر با دشمن مشترک میتونن همهچیز بدست بیارن، همه چیز! اره درسته. و اینجا جایی که من در آغوش تاریکی حبس شدم.
- آنا میدونی مشکل کجاست؟ وقتی پات رو بذاری رو گردن ببر دیگه نمیتونی بلندش کنی! چون برداشتن همانا و پاره شدن گردنت همانا و این یعنی قدرت!
- اما من نمیتونم آدمها رو بکشم، نمیتونم باعث مرگشون بشم.
- نکش، زخمی کن. خواستی بعد درمان هم کن اما فقط یادت باشه کسی که مقابلت قرار میگیره یه عوضیه که خانوادت رو کشته.
مقدمه:
مقدمه: مهمترین انگل غیر قابل نابودی چیه؟ باکتری؟ ویروس؟ کرم روده؟ نه، بلکه یک فکر
انعطافپذیر و به شدت مسری. یکبار که فکری وارد ذهنت بشه تقریباً غیر ممکنه که بتونی از ریشه نابودش کنی. فکری که کاملاً شکل گرفته و قابل درک نباشه تو ذهنت میمونه، درست مثل این خودش به اندازهی کافی غمانگیزه اما حالا اگر اون فکر مخرب یک انسان باشه چی؟
اگر یه قدرت و نیرو باشه چی؟
اگر حتی پدرت باشه چی؟ شایدهم کله زندگیت؟! ترسناکه نه؟
سعی میکردم با حل این داستان مغزم رو آروم کنم اما اون مدام کنار گوشم پچپچ میکرد: آنا امید داشتن اشتباه! اگه نتونی چیزای شکسته شده رو درست کنی عقلت رو از دست خواهی داد.
آخرین ویرایش: