- Mar
- 1,410
- 3,553
- مدالها
- 2
کفشهای پاشنه بلند کرمم رو برداشتم. سوئیچ و کیف و مدارک مورد نیازم رو هم برداشتم. دوساعتی بود که از این اداره به اون اداره میرفتم. بالاخره برای دانشگاه گزینش شدم، به خاطر رزومه خوبی که داشتم سریع قبولم کردن. البته این پیشنهاد خودشون هم بود! دستیار مدیر گفت:
- شما قرار بود فردا بیاین؟!
سرتکون دادم و با آرامش گفتم:
- آره، ولی فردا کار مهمتری داشتم؛ خدانگهدار.
برگشتم که با آقایی قد بلند و کت و شلواری برخورد کردم، چهره سبزه و ریش و سبیل مشکی داشت.
- ببخشید خانم نفیس.
صداش برام آشنا و جذاب بود، با فکر مشغول و حواسپرتی گفتم:
- خواهش میکنم، از کجا میشناسیدم؟
خندید که خودم فهمیدم چه سوتی دادم. با دست پاچگی از کنارش رد شدم و گفتم:
- ببخشید عجله دارم.
با لبخند از دفتر بیرون اومدم. چرا انقدر آشنا بود؟! سوار ماشین شدم که نوشین بهم زنگ زد.
_ لیلی کجا رفتی؟ منو با این هیولا تنها گذاشتی برگرد منم ببر.
خندیدم و گفتم:
- مگه پوریا اونجا نیست؟!
با حرص گفت:
- آقا یهو سرش شلوغ شد! بیا دیگه.
فرعی رو پیچیدم و گفتم:
- دارم میام، یه نیمساعتی طول میکشه. راستی دانشگاه برای تدریس قبول شدم.
نوشین با خوشحالی گفت:
- آخجون! شیرینی میخوام.
خندیدم و گفتم:
- بزار برسم، مهر روی پروندم خشک بشه؛ چشم.
- نمیدونم، من شیرینی میخوام.
صدایی از اون سمت اومد که نشنیدم و نوشین با خوشحالی داد زد:
- لیلی کار تدریس توی دانشگاه رو گرفته.
صدایی نیومد و دوباره نوشین گفت:
- من برم صبحانه بخورم، فعلاً استاد.
بعد قطع کرد، دیوونه! اینقدر هوا گرم بود که کولر پیکان عزیزم دیگه کفاف نمیداد. با بدبختی به خونهی مامانبزرگ رسیدم، زنگ در و زدم که نوشین حاضر و آماده توی بغلم پرید.
- منو نجات بده.
خندیدم و گفتم:
- وایسا حالا یه آب بخورم، مردم اینقدر که گرمه!کارای اداری خیلی سخته.
نوشین رو کنار زدم و وارد خونه شدم. همون اوله کاری زن عمو مثل دستهی جارو جلوم سبز شد.
- سلام لیلی جون مبارکت باشه.
لبخند تا با تایی زدم و گفتم:
- ممنون.
از کنارش رد شدم و توی آشپزخونه رفتم. یه لیوان شربت خنک ریختم و سرکشیدم. نوشین پشت سرم اومد و گفت:
- خوردی بریم؟!
مشکوک نگاهش کردم و گفتم:
- چیه؟! شاش افتادی!
لبخند دست پاچهای زد و گفت:
- رضا گیر داده که الا و بلا بمونی پیش اون قرمدنگ تو اون خونه منم میام.
خندیدم و گفتم:
- قرمدنگ؟!
با خنده سرتکون داد و گفت:
- رضاعه غیرتی منه دیگه.
از کنارش رد شدم و گفتم:
- چه چیزا! مادربزرگ؟
صداش از توی پذیرایی اومد.
- بیا مادر اینجام! کار جدید مبارکت باشه.
صورتش رو بوسیدم و گفتم:
- قربونت.
عمو و فرهادم تبریک گفتن که تشکر کردم.
- شما قرار بود فردا بیاین؟!
سرتکون دادم و با آرامش گفتم:
- آره، ولی فردا کار مهمتری داشتم؛ خدانگهدار.
برگشتم که با آقایی قد بلند و کت و شلواری برخورد کردم، چهره سبزه و ریش و سبیل مشکی داشت.
- ببخشید خانم نفیس.
صداش برام آشنا و جذاب بود، با فکر مشغول و حواسپرتی گفتم:
- خواهش میکنم، از کجا میشناسیدم؟
خندید که خودم فهمیدم چه سوتی دادم. با دست پاچگی از کنارش رد شدم و گفتم:
- ببخشید عجله دارم.
با لبخند از دفتر بیرون اومدم. چرا انقدر آشنا بود؟! سوار ماشین شدم که نوشین بهم زنگ زد.
_ لیلی کجا رفتی؟ منو با این هیولا تنها گذاشتی برگرد منم ببر.
خندیدم و گفتم:
- مگه پوریا اونجا نیست؟!
با حرص گفت:
- آقا یهو سرش شلوغ شد! بیا دیگه.
فرعی رو پیچیدم و گفتم:
- دارم میام، یه نیمساعتی طول میکشه. راستی دانشگاه برای تدریس قبول شدم.
نوشین با خوشحالی گفت:
- آخجون! شیرینی میخوام.
خندیدم و گفتم:
- بزار برسم، مهر روی پروندم خشک بشه؛ چشم.
- نمیدونم، من شیرینی میخوام.
صدایی از اون سمت اومد که نشنیدم و نوشین با خوشحالی داد زد:
- لیلی کار تدریس توی دانشگاه رو گرفته.
صدایی نیومد و دوباره نوشین گفت:
- من برم صبحانه بخورم، فعلاً استاد.
بعد قطع کرد، دیوونه! اینقدر هوا گرم بود که کولر پیکان عزیزم دیگه کفاف نمیداد. با بدبختی به خونهی مامانبزرگ رسیدم، زنگ در و زدم که نوشین حاضر و آماده توی بغلم پرید.
- منو نجات بده.
خندیدم و گفتم:
- وایسا حالا یه آب بخورم، مردم اینقدر که گرمه!کارای اداری خیلی سخته.
نوشین رو کنار زدم و وارد خونه شدم. همون اوله کاری زن عمو مثل دستهی جارو جلوم سبز شد.
- سلام لیلی جون مبارکت باشه.
لبخند تا با تایی زدم و گفتم:
- ممنون.
از کنارش رد شدم و توی آشپزخونه رفتم. یه لیوان شربت خنک ریختم و سرکشیدم. نوشین پشت سرم اومد و گفت:
- خوردی بریم؟!
مشکوک نگاهش کردم و گفتم:
- چیه؟! شاش افتادی!
لبخند دست پاچهای زد و گفت:
- رضا گیر داده که الا و بلا بمونی پیش اون قرمدنگ تو اون خونه منم میام.
خندیدم و گفتم:
- قرمدنگ؟!
با خنده سرتکون داد و گفت:
- رضاعه غیرتی منه دیگه.
از کنارش رد شدم و گفتم:
- چه چیزا! مادربزرگ؟
صداش از توی پذیرایی اومد.
- بیا مادر اینجام! کار جدید مبارکت باشه.
صورتش رو بوسیدم و گفتم:
- قربونت.
عمو و فرهادم تبریک گفتن که تشکر کردم.
آخرین ویرایش: