- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
- این واسه خودشون هم که بده
- اره اما میدونن برن سراغ چه ادمهایی، دنبال افرادی میگردن که از زندگی ساده و سگ دو زدن و به هیچجا نرسیدن خسته شدن و میخوان موقعیتهای از دست رفته کل زندگیشون رو یه شبه جبران کنن.
- و من الان همونیم که همهی این پوئنها رو باهم دارم.
- دقیقا.
- فقط میمونه متین. بااین مشکلی نداره؟ چی گفت بهتون دراین مورد اصلا؟
- نه چیزی نگفت اما مخالفش هم نبود، خسته شده بندهخدا، اما با مرگش و نقشه توهم موافق نبود... .
برگشتیم داخل و جزءبهجزء حرفهای آراد رو براشون گفتم اوناهم قرار شد ظرف مدت سه روز هماهنگیهای لازم رو انجام بدن و اعلام کنن بهم که از کدوم جاده بریم... .
***
ساعت نه شب بود و داشتم با ماکارونی که درست کرده بودم فقط بازی میکردم، نه اینکه بیمزه باشه نه؛ اتفاقا دستپخت به نسبت خوبی داشتم که زنعمو مدعی بود از مامانم به ارث بردم، آخ مامانم، دلم واسه مامان شیرین و بابا فرهادم یه ذره شده. از پشت میز بلندشدم اشتهام کلا کور شده بود، پتو رو دورم پیچیدم و رفتم توی تراس روی صندلی نشستم. بغض لعنتی دوباره مهمون گلوم شده بود اب دهنم رو قورت دادم بلکه بغضمم باهاش بره پایین اما فایدهای نداشت.
گوشیم رو برداشتم و با متین ویدئوکال گرفتم طولی نکشید که جواب داد، امشب زیادی ناراحت بودم اما برخلاف حال درونیم سعی کردم خوشحال باشم متین با یه تیشرت راهراه ابی سفید روی کاناپه لم داده بود گفتم:
- سلام متین خان، حال شما؟
- ...
- چه خبر چه میکنی؟ کارا خوب پیش میره،متین خیلی نامردیا قراربود تو همش پیشم باشی، اما الان همه کارهارو انداختی رو دوش من
- ...
_متین!
- ...
- متین چیزی شده؟
کمی جابهجا شد و گفت:
- تو بگو چیزی شده یا نه؟
منظورش رو فهمیدم
- ببین متی... .
وسط حرفم پرید و و عصبی داد زد که چشمهام رو بستم
- نه ترنم تو ببین! قرارمون این نبود که تو بشینی نقشه قتل ساختگیه من رو بکشی
- متین من... .
باز دوباره رشته کلامم رو برید
- متین من چی؟ ها؟
- متین گوش کن... .
- تو گوش کن، ترنم منو تو شش ماهه که نامزد کردیم. توی این شش ماهی که من عاشقانه تو رو دوست داشتم و با تموم وجودم دارم تلاش میکنم واست که بتونی موفقیت به دست بیاری؛ دارم سگ دو میزنم هر روز و هرشب که تورو وارد اون باند لعنتی کنم، دارم با جونم بازی میکنم که یه زندگی مرفه
- اره اما میدونن برن سراغ چه ادمهایی، دنبال افرادی میگردن که از زندگی ساده و سگ دو زدن و به هیچجا نرسیدن خسته شدن و میخوان موقعیتهای از دست رفته کل زندگیشون رو یه شبه جبران کنن.
- و من الان همونیم که همهی این پوئنها رو باهم دارم.
- دقیقا.
- فقط میمونه متین. بااین مشکلی نداره؟ چی گفت بهتون دراین مورد اصلا؟
- نه چیزی نگفت اما مخالفش هم نبود، خسته شده بندهخدا، اما با مرگش و نقشه توهم موافق نبود... .
برگشتیم داخل و جزءبهجزء حرفهای آراد رو براشون گفتم اوناهم قرار شد ظرف مدت سه روز هماهنگیهای لازم رو انجام بدن و اعلام کنن بهم که از کدوم جاده بریم... .
***
ساعت نه شب بود و داشتم با ماکارونی که درست کرده بودم فقط بازی میکردم، نه اینکه بیمزه باشه نه؛ اتفاقا دستپخت به نسبت خوبی داشتم که زنعمو مدعی بود از مامانم به ارث بردم، آخ مامانم، دلم واسه مامان شیرین و بابا فرهادم یه ذره شده. از پشت میز بلندشدم اشتهام کلا کور شده بود، پتو رو دورم پیچیدم و رفتم توی تراس روی صندلی نشستم. بغض لعنتی دوباره مهمون گلوم شده بود اب دهنم رو قورت دادم بلکه بغضمم باهاش بره پایین اما فایدهای نداشت.
گوشیم رو برداشتم و با متین ویدئوکال گرفتم طولی نکشید که جواب داد، امشب زیادی ناراحت بودم اما برخلاف حال درونیم سعی کردم خوشحال باشم متین با یه تیشرت راهراه ابی سفید روی کاناپه لم داده بود گفتم:
- سلام متین خان، حال شما؟
- ...
- چه خبر چه میکنی؟ کارا خوب پیش میره،متین خیلی نامردیا قراربود تو همش پیشم باشی، اما الان همه کارهارو انداختی رو دوش من
- ...
_متین!
- ...
- متین چیزی شده؟
کمی جابهجا شد و گفت:
- تو بگو چیزی شده یا نه؟
منظورش رو فهمیدم
- ببین متی... .
وسط حرفم پرید و و عصبی داد زد که چشمهام رو بستم
- نه ترنم تو ببین! قرارمون این نبود که تو بشینی نقشه قتل ساختگیه من رو بکشی
- متین من... .
باز دوباره رشته کلامم رو برید
- متین من چی؟ ها؟
- متین گوش کن... .
- تو گوش کن، ترنم منو تو شش ماهه که نامزد کردیم. توی این شش ماهی که من عاشقانه تو رو دوست داشتم و با تموم وجودم دارم تلاش میکنم واست که بتونی موفقیت به دست بیاری؛ دارم سگ دو میزنم هر روز و هرشب که تورو وارد اون باند لعنتی کنم، دارم با جونم بازی میکنم که یه زندگی مرفه
آخرین ویرایش توسط مدیر: