- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
قول خودت مجرد پرسه نمیزدی و بالاتنهی لختش رو برنداز نمیکردی
- چهخبره اینجا؟
برگشتم، آراد بود. تیشرت مشکی تنش بود، موهای به هم ریخته و چشمهای قرمز و صدای دورگش نشون میداد تازه بیدار شده.
- عزیزم تو دخالت نکن.
برگشتم و نگاهی انداختم به این دخترهی چشم سفید. نگاهش به آراد بود که از پشت نظارهگر ما بود.
دستم رو خوشنتآمیز جلوش تکون دادم. نگاهم که کرد گفتم:
- هوی چی رو نگاه میکنی اینجوری؟! من رو ببین! تو اگه دختره پاک دامنی بودی که جلو نامزده یه مرد قدعلم نمیکردی و بگی عاشقشی. خجالت نمیکشی؟ اومدی تو اتاق شوهر من دوساعت بالا سرش ایستادی زاغسیاهش رو میکشی بعد نامه عاشقونه میذاری واسش و وقتی مچت رو میگیرن حین ارتکاب به جرم عوضِ اینکه شرمنده باشی، با گستاخی هرچه تمامتر میگی عاشقشی؟!
نگاهش بین من و آراد که حالا کنارم ایستاده بود رد و بدل شد. از اینکه گفته بود عاشق آراده ککام هم نگزیده بود اما اینکه گفته بود بی پدر و مادی بدجور اتیشیم کرده بوده. ذرهای از اون گستاخی کم نشد، بیپروا و جسور تو چشمهام زل زد و بلندتر از من داد زد:
- اره عاشقشم. از خیلی وقت پیش هم عاشقشم، از وقتی که چشم باز کردم و نبود پدرم رو کنارم حس کردم آراد رو دیدم و پشتوانه بودنش رو حس کردم. حمایتهای از من کرده که نمیدونی و خبر نداری. مطمئنم آراد هم من رو دوست داره اما اونقدر مرد هست که خ*یانت نکنه در امانت. من مطمئنم اگه چیزی نگفته تاحالا به خاطره وجود مامانمه، نمیخواد شرمندهی اون بشه. آراد من رو دوست داره که اگه نداشت تحصیل و وضع زندگی من براش اهمیت نداشت. خودش بود که به من گفت تحصیل کنم و اهمیتی به اوضاع ندم. خودش بود که گفت حمایت و کمکم میکنه چه توی درسهام چه توی هزینههای تحصیلم، اگر مهم نبودم براش اجازه نمیداد توی خونش زندگی کنم.
بی اینکه به آراد نگاه کنه خیره به من اینها رو گفته بود. حرف از حمایت میزنه و نمیدونه این مرد چهجوری و در مقابل چه افرادی واسه من سی*ن*ه سپر، و حمایتم کرده. از اینجا به بعدش باید نقش بازی میکردم. دلش میشکست اما چارهای جز این هم نداشتم. عصبی داد زدم:
- نه اتفاقاً همهی اینهایی که گفتی از اقاییشه نه از عشقش به تو، آراد مگه بچهس که خجالت بکشه از مامانت؟ اصلاً اگه تو رو دوست داشت مگه مغز خر خورده بود که برداره من رو بیاره تو ویلایی که مامانت توش زندگی میکنه؟ ها؟!
- میخواد لج منرو دربیاره. میخواست من رو کفری کنه تا برم و اعتراف کنم از عشقم نسبت بهش، وگرنه خل نیست یکی مثل تو رو کلاً تو زندگیش وارد کنه. امثال تو فقط واسه یه شبشین. دسته توی ی بی پدر و مادر گرفته آورده اینجا که از حس من باخبر بشه.
گفت بازهم گفت اون کلمهی "بی پدر مادر" رو و کفر من رو بالا ارود صبرم و سر اورد. دستم رو بلند کردم و چنان سیلی تو گوشش خوابوندم که دسته خودمهم درد
- چهخبره اینجا؟
برگشتم، آراد بود. تیشرت مشکی تنش بود، موهای به هم ریخته و چشمهای قرمز و صدای دورگش نشون میداد تازه بیدار شده.
- عزیزم تو دخالت نکن.
برگشتم و نگاهی انداختم به این دخترهی چشم سفید. نگاهش به آراد بود که از پشت نظارهگر ما بود.
دستم رو خوشنتآمیز جلوش تکون دادم. نگاهم که کرد گفتم:
- هوی چی رو نگاه میکنی اینجوری؟! من رو ببین! تو اگه دختره پاک دامنی بودی که جلو نامزده یه مرد قدعلم نمیکردی و بگی عاشقشی. خجالت نمیکشی؟ اومدی تو اتاق شوهر من دوساعت بالا سرش ایستادی زاغسیاهش رو میکشی بعد نامه عاشقونه میذاری واسش و وقتی مچت رو میگیرن حین ارتکاب به جرم عوضِ اینکه شرمنده باشی، با گستاخی هرچه تمامتر میگی عاشقشی؟!
نگاهش بین من و آراد که حالا کنارم ایستاده بود رد و بدل شد. از اینکه گفته بود عاشق آراده ککام هم نگزیده بود اما اینکه گفته بود بی پدر و مادی بدجور اتیشیم کرده بوده. ذرهای از اون گستاخی کم نشد، بیپروا و جسور تو چشمهام زل زد و بلندتر از من داد زد:
- اره عاشقشم. از خیلی وقت پیش هم عاشقشم، از وقتی که چشم باز کردم و نبود پدرم رو کنارم حس کردم آراد رو دیدم و پشتوانه بودنش رو حس کردم. حمایتهای از من کرده که نمیدونی و خبر نداری. مطمئنم آراد هم من رو دوست داره اما اونقدر مرد هست که خ*یانت نکنه در امانت. من مطمئنم اگه چیزی نگفته تاحالا به خاطره وجود مامانمه، نمیخواد شرمندهی اون بشه. آراد من رو دوست داره که اگه نداشت تحصیل و وضع زندگی من براش اهمیت نداشت. خودش بود که به من گفت تحصیل کنم و اهمیتی به اوضاع ندم. خودش بود که گفت حمایت و کمکم میکنه چه توی درسهام چه توی هزینههای تحصیلم، اگر مهم نبودم براش اجازه نمیداد توی خونش زندگی کنم.
بی اینکه به آراد نگاه کنه خیره به من اینها رو گفته بود. حرف از حمایت میزنه و نمیدونه این مرد چهجوری و در مقابل چه افرادی واسه من سی*ن*ه سپر، و حمایتم کرده. از اینجا به بعدش باید نقش بازی میکردم. دلش میشکست اما چارهای جز این هم نداشتم. عصبی داد زدم:
- نه اتفاقاً همهی اینهایی که گفتی از اقاییشه نه از عشقش به تو، آراد مگه بچهس که خجالت بکشه از مامانت؟ اصلاً اگه تو رو دوست داشت مگه مغز خر خورده بود که برداره من رو بیاره تو ویلایی که مامانت توش زندگی میکنه؟ ها؟!
- میخواد لج منرو دربیاره. میخواست من رو کفری کنه تا برم و اعتراف کنم از عشقم نسبت بهش، وگرنه خل نیست یکی مثل تو رو کلاً تو زندگیش وارد کنه. امثال تو فقط واسه یه شبشین. دسته توی ی بی پدر و مادر گرفته آورده اینجا که از حس من باخبر بشه.
گفت بازهم گفت اون کلمهی "بی پدر مادر" رو و کفر من رو بالا ارود صبرم و سر اورد. دستم رو بلند کردم و چنان سیلی تو گوشش خوابوندم که دسته خودمهم درد
آخرین ویرایش توسط مدیر: