- Dec
- 727
- 2,104
- مدالها
- 2
سرم در معرض انفجار بود. صداش واسم شده بود سوهان کشیده شده روی گچ... اون هم کلافه و سردرگم بود. نگاهش رو اجمالی گذروند از عکسهای روی میز مقابلش تا به من رسید، به منی که مثل ببر زخمی نگاهش میکردم. اعصابم به شدت خورد بود، دلم میخواست خفتش کنم گوشهی دیوار و دَکُ پوزش رو خورد کنم اما؛ نه، باید آرامش خودم رو حفظ میکردم. انگشت اشارهام رو آوردم بالا و جلوش تهدید وار تکون دادم و گفتم:
- خفه متین، خفه که کارنامهات سیاهه. ازت شکارم ببند دهنت رو که نزنم دندونهات رو خورد کنم.
با عصبانیت بهم نگاه کرد. دلش میخواست چهارتا درشت بارَم کنه اما جراتش رو نداشت. رفتم و رو مبل روبهروییش نشستم.
- یکماهه متین! یکماهه که منتظرم از اون خراب شده برگردی تا خفتپیچت کنم یه گوشه، سین جینت کنم ببینم اونجا چه غلطی میکردی؟!
با خشم خم شدم و چندتا عکسها رو از رو میز روبهروم برداشتم و پرت کردم تو صورتش، چشمهاش رو بست که عکسها نخوره توش و کور شه. تعجب کرده بود همون اول که عکسها رو دیده بود و الان لال مونی گرفته بود. داد زدم:
- اره من یکماهه که واسه تو بِپا گذاشتم که ببینم تو، تو اون خراب شده چیکار میکنی، که هربار واسه ترنم بهونه میاری و برنمیگردی.
دیدم اخمهاش داره میره تو هم بلندتر نعره زدم:
- نمیخواد فکره بیخود کنی، نمیخواد صفتهای خوده کثافتت رو به اون از برگ گل پاکتر نسبت بدی... احمق فکر کردی من خرم؟ ها؟! چی فرض کردی من رو؟ یه جوری اون روز تو شرکت رگ گردنت زده بود بالا که گفتم تو چه آدم درستی هستی. نگو آقا چون خودش خ*یانت کار بوده فکر میکرده همه مثل خودشن. چون خودش با صدتا بوده فکر میکرده همه مثل خودش ان و هرز میپرن.
ارنجش رو تکیه داده بود به زانوهاش و خم شده بود، دستهاش رو تو هم قفل کرده بود با اخم و صورتی سرخ شده زل زده بود به عکسهاش. به عکسهایی که اگه به دست ترنم میرسید فاتحهی رابطشون خونده میشد و من ایا قصد اینکار رو داشتم؟ ابداً، فقط الان دارم پا ترس رو میذارم زیرش که بتمرگه سره جاش و مِن بعد غلط اضافه نکنه.
سکوت کرده بود و حرف نمیزد. البته هرکسی هم جاش بود و مدارکی بر علیهش که خیانتش به دوستدخترش رو نشون میداد همینطور میشد، شاید هم بدتر... .
- ببین متین من نمیدونم واسه چی تو که میگی دوستش داری و قصدت جدیه با خانوادهات آشناش نمیکنی کاری هم ندارم به این موضوع، چیزی که واسه من مهمه اینکه واسه چی بهش دروغ گفتی؟ تو بهش گفتی میری تایلند که خانوادهات رو ببینی اون هم به مدت یکماه اما؛ دروغ گفتی خانوادهات فقط یک هفته اونجا بودن بعدش رفتن اما تو موندی، موندی تا به کثافتکاریهات راحتتر برسی. نگاه کن به این عکسها.
یکی از عکسها رو برداشتم و جلوش تکون دادم:
- اینها چی میگن؟ هوم؟!
سکوت کردم بلکه چیری بگه، بلکه بگه اینها دروغ و شایعهاست
- خفه متین، خفه که کارنامهات سیاهه. ازت شکارم ببند دهنت رو که نزنم دندونهات رو خورد کنم.
با عصبانیت بهم نگاه کرد. دلش میخواست چهارتا درشت بارَم کنه اما جراتش رو نداشت. رفتم و رو مبل روبهروییش نشستم.
- یکماهه متین! یکماهه که منتظرم از اون خراب شده برگردی تا خفتپیچت کنم یه گوشه، سین جینت کنم ببینم اونجا چه غلطی میکردی؟!
با خشم خم شدم و چندتا عکسها رو از رو میز روبهروم برداشتم و پرت کردم تو صورتش، چشمهاش رو بست که عکسها نخوره توش و کور شه. تعجب کرده بود همون اول که عکسها رو دیده بود و الان لال مونی گرفته بود. داد زدم:
- اره من یکماهه که واسه تو بِپا گذاشتم که ببینم تو، تو اون خراب شده چیکار میکنی، که هربار واسه ترنم بهونه میاری و برنمیگردی.
دیدم اخمهاش داره میره تو هم بلندتر نعره زدم:
- نمیخواد فکره بیخود کنی، نمیخواد صفتهای خوده کثافتت رو به اون از برگ گل پاکتر نسبت بدی... احمق فکر کردی من خرم؟ ها؟! چی فرض کردی من رو؟ یه جوری اون روز تو شرکت رگ گردنت زده بود بالا که گفتم تو چه آدم درستی هستی. نگو آقا چون خودش خ*یانت کار بوده فکر میکرده همه مثل خودشن. چون خودش با صدتا بوده فکر میکرده همه مثل خودش ان و هرز میپرن.
ارنجش رو تکیه داده بود به زانوهاش و خم شده بود، دستهاش رو تو هم قفل کرده بود با اخم و صورتی سرخ شده زل زده بود به عکسهاش. به عکسهایی که اگه به دست ترنم میرسید فاتحهی رابطشون خونده میشد و من ایا قصد اینکار رو داشتم؟ ابداً، فقط الان دارم پا ترس رو میذارم زیرش که بتمرگه سره جاش و مِن بعد غلط اضافه نکنه.
سکوت کرده بود و حرف نمیزد. البته هرکسی هم جاش بود و مدارکی بر علیهش که خیانتش به دوستدخترش رو نشون میداد همینطور میشد، شاید هم بدتر... .
- ببین متین من نمیدونم واسه چی تو که میگی دوستش داری و قصدت جدیه با خانوادهات آشناش نمیکنی کاری هم ندارم به این موضوع، چیزی که واسه من مهمه اینکه واسه چی بهش دروغ گفتی؟ تو بهش گفتی میری تایلند که خانوادهات رو ببینی اون هم به مدت یکماه اما؛ دروغ گفتی خانوادهات فقط یک هفته اونجا بودن بعدش رفتن اما تو موندی، موندی تا به کثافتکاریهات راحتتر برسی. نگاه کن به این عکسها.
یکی از عکسها رو برداشتم و جلوش تکون دادم:
- اینها چی میگن؟ هوم؟!
سکوت کردم بلکه چیری بگه، بلکه بگه اینها دروغ و شایعهاست
آخرین ویرایش توسط مدیر: