- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
لوسی به محض شنیدن صداش پارس کرد و دوید. موندن بیشتر رو جایز ندونستم، پاگرد رو طی کردم و وارد شدم لوسی پرید تو بغل ترنم. اول ترسید اما بعد شروع کرد به بازی کردن باهاش. تقریباً همه شوک شده بودن از حضور ناگهانی لوسی، اول از همه ترنم چشمش به من افتاد. سریع چشم ازش دزدیم و قدم دیگهای نزدیک شدم و بلند گفتم:
- میبینم که جمعتون جمعه.
نگاه همه چرخید سمتم... .
" از زبون ترنم "
همه درحال انفجار بودن، قیافهها دیدنی بود. تحتالامکان سعی میکردم چشمم نیوفته به شادی وگرنه میپوکیدم از خنده. خانم گفت من ناهار رو سریع ردیف میکنم. بیست دقیقه فقط بیست دقیقه نبودم که نابود کرده بود غذا رو. حوس پلو ماش کرده بود واسه همین قرار شد ناهار رو همه پلوماش بخوریم. اما با این گندی که زد ظاهراً ناهار باید گشنه پلو با ماست بخوریم. اونقدر گذاشت پلوها قل بخوره که شفته شد البته شفته که چه عرض کنم، برنجها به نرمی شله زردِ.
فرهاد که یکی از دوستهای دوران دبیرستان شروین و آراد بود کفگیر رو برداشت و زد زیره پلوها و اورد بالا، مقداریش مثل خمیر وار رفت و دوباره ریخت تو ظرف. چهرهی فرهاد سرخ شد و ابروهاش پرید بالا، واسه اینکه نخنده کفگیر رو تو دیس رها کرد و دستی دور دهنش کشید.
ایدا دختر خالهی شروین که از قضا دختر خیلی باحال و پایهای بود گفت:
- اِوا پس چرا نمیخورید؟
وای نه... نگو، نکن، نبر ابرومون رو بیشتر از این. با ایما و اشاره بهش چشم و ابرو اومدم حرف نزنه که از دید بهزاد، پسر عمه شادی دور نموند. قیافهی چپ شدم رو درست کردم سریع و لبخند ملیحی بهش زدم و صاف نشستم.
جمع، جمع دوستانهای بود باهمشون کم و بیش اشنایت داشتم و صمیمی بودیم. کلاً سیزده نفر بودیم من و متین، شادی و شروین، کیارش داداش شادی، آیدا و آرش که بچهخالههای شروین بودن، مهرنوش و شوهرش، پیمان که دختر عمهی شادی بود، بهزاد و دوست دخترش؛ فرحناز که پسر دایی شادی بود، آراد و در اخر فرهاد که همونطور که گفتم رفیق دوران دبیرستان آراد و شروین بود.
پیمان:
- شادی خانوم خیلی تعریف میکردین از پلوماشتون که. چرا نمیخورید؟
متین تک خندی زد اما؛ جوری نشون داد که مثلاً داره سرفه میکنه.
متین:
- عذر میخوام آب دهنم پرید تو گلوم.
یک لحظه نگاهم خورد به فرحناز که داشت لبش رو میجوید، سریع نگاهم رو ازش گرفتم. قیافش اونقدر خندهدار شده بود که اگه یک ثانیه بیشتر بهش خیره می.بودم میترکیدم. همهی حضار از فشار خنده سرخ شده بودن و در معرض انفجار بودن به غیر از یک نفر و اون کسی نیست به جز آراد. خیلی جدی در راس میز نشسته و داره به پلوما... عذر میخواهم به شفتهماشهای جلوش نگاه میکنه. چهجوری میتونه تحمل کنه؟ البته تحمل که، چی بگم والا یه جوری ریلکس نگاه و رفتار میکنه که انگار نه انگار چیزی شده.
- میبینم که جمعتون جمعه.
نگاه همه چرخید سمتم... .
" از زبون ترنم "
همه درحال انفجار بودن، قیافهها دیدنی بود. تحتالامکان سعی میکردم چشمم نیوفته به شادی وگرنه میپوکیدم از خنده. خانم گفت من ناهار رو سریع ردیف میکنم. بیست دقیقه فقط بیست دقیقه نبودم که نابود کرده بود غذا رو. حوس پلو ماش کرده بود واسه همین قرار شد ناهار رو همه پلوماش بخوریم. اما با این گندی که زد ظاهراً ناهار باید گشنه پلو با ماست بخوریم. اونقدر گذاشت پلوها قل بخوره که شفته شد البته شفته که چه عرض کنم، برنجها به نرمی شله زردِ.
فرهاد که یکی از دوستهای دوران دبیرستان شروین و آراد بود کفگیر رو برداشت و زد زیره پلوها و اورد بالا، مقداریش مثل خمیر وار رفت و دوباره ریخت تو ظرف. چهرهی فرهاد سرخ شد و ابروهاش پرید بالا، واسه اینکه نخنده کفگیر رو تو دیس رها کرد و دستی دور دهنش کشید.
ایدا دختر خالهی شروین که از قضا دختر خیلی باحال و پایهای بود گفت:
- اِوا پس چرا نمیخورید؟
وای نه... نگو، نکن، نبر ابرومون رو بیشتر از این. با ایما و اشاره بهش چشم و ابرو اومدم حرف نزنه که از دید بهزاد، پسر عمه شادی دور نموند. قیافهی چپ شدم رو درست کردم سریع و لبخند ملیحی بهش زدم و صاف نشستم.
جمع، جمع دوستانهای بود باهمشون کم و بیش اشنایت داشتم و صمیمی بودیم. کلاً سیزده نفر بودیم من و متین، شادی و شروین، کیارش داداش شادی، آیدا و آرش که بچهخالههای شروین بودن، مهرنوش و شوهرش، پیمان که دختر عمهی شادی بود، بهزاد و دوست دخترش؛ فرحناز که پسر دایی شادی بود، آراد و در اخر فرهاد که همونطور که گفتم رفیق دوران دبیرستان آراد و شروین بود.
پیمان:
- شادی خانوم خیلی تعریف میکردین از پلوماشتون که. چرا نمیخورید؟
متین تک خندی زد اما؛ جوری نشون داد که مثلاً داره سرفه میکنه.
متین:
- عذر میخوام آب دهنم پرید تو گلوم.
یک لحظه نگاهم خورد به فرحناز که داشت لبش رو میجوید، سریع نگاهم رو ازش گرفتم. قیافش اونقدر خندهدار شده بود که اگه یک ثانیه بیشتر بهش خیره می.بودم میترکیدم. همهی حضار از فشار خنده سرخ شده بودن و در معرض انفجار بودن به غیر از یک نفر و اون کسی نیست به جز آراد. خیلی جدی در راس میز نشسته و داره به پلوما... عذر میخواهم به شفتهماشهای جلوش نگاه میکنه. چهجوری میتونه تحمل کنه؟ البته تحمل که، چی بگم والا یه جوری ریلکس نگاه و رفتار میکنه که انگار نه انگار چیزی شده.
آخرین ویرایش توسط مدیر: