- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
- نگام کن!
سرم رو بیشتر تو یقم فرو بردم که با حرص و خشم چونم رو گرفت و بالا آورد:
- من رو ببین ترنم. با اعصاب من بازی نکن هرچی ناز کردی بسه دیگه. یک هفته است من رو تو کشور غریب بیخبر از خودت گذاشتی. محبت کردم فایده نداشت، منطقی حرف زدم فایده نداشت تهدید کردم باز هم فایده نداشت، دل شیر داری تو مگه؟ اصلاً اهمیت میدی به من تو؟ نترس شدی تو خیلی که من باید سراغت رو از یکی دیگه بگیرم. اون ماسماسک رو از لج من خاموش کردی یک هفته، آره؟ بعد میدونی از چی لجم میگیره؟ میدونی از چی متنفرم؟ میدونی تنفرم از چیه؟ از اینکه لج کنی میخوامت، لج نکنی میخوامت، بخوای میخوامت، نخوای میخوامت.
لبخندم داشت کش میآمد که با فشاری که به پهلوم آورد دوباره اخم کردم.
- کمر بسته بودم به نابود کردنت، زور جمع کرده بودم تو مشتهام واسه شکنجت اما الان چی؟ الان میل به نوازش دارن. الان دندونهایی که از حرص و زور سابیده شدن رو هم، داشتن خورد میشدن حکم میکنن ببوسمت. آمده بودم عربده بزنم که کر کنم گوشهات رو که دل نمیده به حرفهای من؛ اما الان دارم نفس نفس میزنم، به قصده جونت رو گرفتن آمده بودم اما دارم جون میدم واست. دلم میخواست یه جوری بترسونمت یهجوری زهره چشم بگیرم از توی چشم سفید که اول طوفان بزنه به جنگلت بعد بارون بیاد تو جنگلت اما الان حس میکنم اگه نم شبنم رو روی برگهای درختهات ببینم، آتیش میگیرم و آتیش میزنم دنیا رو.
منظورش از جنگل، چشمهام بود. خو گرفته بودم دیگه من به این مدل نامگزاریهاش و از این محبتهای خشونتباره وحشیش. کل وجودم صداش میکرد پس خیلی گستاخانه برای اینکه بیشتر جریش کنم تا برسم به خواستهام گفتم:
- چیکار کردم مگه من؟
- هیس تو حرف نزن، تکتک گناهات رو نوشتم، مجازاتش هم واست تعیین کردم.
فشار دستش هرلحظه بیشتر میشد و من لذت میبردم از دردی که میکشیدم:
- زورگو نشو، بیرحمی کنی به من! مرحمتت کو؟
- بیرحمیهام رو ندیدی اتفاقاً، همهی اینها مرحمت بوده تا حالا.
دیگه تحمل فشار دستش رو نداشتم برای همین یهکم به عقب هلش دادم و گفتم:
- پهلوم رو کبود کردی آراد. یه کم دیگه به این مرحمتت ادامه بدی، خوشی میزنه زیر دلم، میزنم زیره گریه.
دستش رو برنداشت ولی فشارش کمکم، کم شد و از بین رفت و بهجاش نوازش دستش روی همون نقطه شروع شد:
- تو جرات داری گریه کنی؟ هوم!
هنوزم از این رفتارهای ضد و نقیض داره. چشمهاش یه چیز میگن، زبونش یه چیز و دستهاش یه چیزه دیگه! خونسرد و حق به جانب نگاهش کردم که گفت:
- تو گریه کن ببین آتیشت میزنم یا نه!
- بزن خلاصم کن، زنده به گورم کن اصلاً.
- عجله نکن زنده زنده آتیشت میزنم بعدشم هم یه گور دو طبقه میکنم اول تو رو بعدم خودم رو.
سرم رو بیشتر تو یقم فرو بردم که با حرص و خشم چونم رو گرفت و بالا آورد:
- من رو ببین ترنم. با اعصاب من بازی نکن هرچی ناز کردی بسه دیگه. یک هفته است من رو تو کشور غریب بیخبر از خودت گذاشتی. محبت کردم فایده نداشت، منطقی حرف زدم فایده نداشت تهدید کردم باز هم فایده نداشت، دل شیر داری تو مگه؟ اصلاً اهمیت میدی به من تو؟ نترس شدی تو خیلی که من باید سراغت رو از یکی دیگه بگیرم. اون ماسماسک رو از لج من خاموش کردی یک هفته، آره؟ بعد میدونی از چی لجم میگیره؟ میدونی از چی متنفرم؟ میدونی تنفرم از چیه؟ از اینکه لج کنی میخوامت، لج نکنی میخوامت، بخوای میخوامت، نخوای میخوامت.
لبخندم داشت کش میآمد که با فشاری که به پهلوم آورد دوباره اخم کردم.
- کمر بسته بودم به نابود کردنت، زور جمع کرده بودم تو مشتهام واسه شکنجت اما الان چی؟ الان میل به نوازش دارن. الان دندونهایی که از حرص و زور سابیده شدن رو هم، داشتن خورد میشدن حکم میکنن ببوسمت. آمده بودم عربده بزنم که کر کنم گوشهات رو که دل نمیده به حرفهای من؛ اما الان دارم نفس نفس میزنم، به قصده جونت رو گرفتن آمده بودم اما دارم جون میدم واست. دلم میخواست یه جوری بترسونمت یهجوری زهره چشم بگیرم از توی چشم سفید که اول طوفان بزنه به جنگلت بعد بارون بیاد تو جنگلت اما الان حس میکنم اگه نم شبنم رو روی برگهای درختهات ببینم، آتیش میگیرم و آتیش میزنم دنیا رو.
منظورش از جنگل، چشمهام بود. خو گرفته بودم دیگه من به این مدل نامگزاریهاش و از این محبتهای خشونتباره وحشیش. کل وجودم صداش میکرد پس خیلی گستاخانه برای اینکه بیشتر جریش کنم تا برسم به خواستهام گفتم:
- چیکار کردم مگه من؟
- هیس تو حرف نزن، تکتک گناهات رو نوشتم، مجازاتش هم واست تعیین کردم.
فشار دستش هرلحظه بیشتر میشد و من لذت میبردم از دردی که میکشیدم:
- زورگو نشو، بیرحمی کنی به من! مرحمتت کو؟
- بیرحمیهام رو ندیدی اتفاقاً، همهی اینها مرحمت بوده تا حالا.
دیگه تحمل فشار دستش رو نداشتم برای همین یهکم به عقب هلش دادم و گفتم:
- پهلوم رو کبود کردی آراد. یه کم دیگه به این مرحمتت ادامه بدی، خوشی میزنه زیر دلم، میزنم زیره گریه.
دستش رو برنداشت ولی فشارش کمکم، کم شد و از بین رفت و بهجاش نوازش دستش روی همون نقطه شروع شد:
- تو جرات داری گریه کنی؟ هوم!
هنوزم از این رفتارهای ضد و نقیض داره. چشمهاش یه چیز میگن، زبونش یه چیز و دستهاش یه چیزه دیگه! خونسرد و حق به جانب نگاهش کردم که گفت:
- تو گریه کن ببین آتیشت میزنم یا نه!
- بزن خلاصم کن، زنده به گورم کن اصلاً.
- عجله نکن زنده زنده آتیشت میزنم بعدشم هم یه گور دو طبقه میکنم اول تو رو بعدم خودم رو.
آخرین ویرایش: