- Jun
- 327
- 291
- مدالها
- 2
آتوسا محکم به درخت بسته شده بود و نمیتوانست جُم بخورد. اصلان دستش را بالا برد و اولین ضربه را به شکمش زد و آتوسا از شدت درد جیغ کشید. فکر نمیکرد آنقدر درد داشته باشد. این اولین کتکهای زندگیاش بود که از پدر نه، از یک فرد غریبه میخورد. دستش را بالا برد برای زدن دومین ضربه شلاق، دومی را به زانوهایش زد. آتوسا با آن ضربه، حس کرد که دیگر نمیتواند روی پای خود بایستد اما نمیتوانست بنشیند، آنقدر محکم به درخت بسته شده بود که حتی یک میلیمتر هم نمیتوانست تکان بخورد.
آنقدر جیغ زده بود که دیگر نه نفس داشت و نه حنجرههایش یاری میکردند. تنش از سرما یخ کرده بود و ضربههای شلاق هم درد سرمای تن آتوسا را تشدید میکردند. آتوسا داد میزد و گریه میکرد:
- جرم من چیه که باید یه خاطر کارِ نکرده دارم کتک میخورم؟ جرم من چیه که دو روزه خورد و خوراکم فقط شده کتک و غصه؟ فکر میکردم عشقی که من دارم فقط درد روحیه که اون هم با اومدن دوباره فرزان به زندگیام التیام بخش دردهام میشه، اما بدتر داره دردهام رو شدیدتر میکنه.
اصلان دست از کتک زدن کشید و با لحن ملایمی گفت:
- چرا ولش نمیکنی؟ اگه میخواستت و جربزهاش رو داشت کار میکرد که باباش رو آزاد بکنه، تو هم به چنین دردسری نمیانداخت.
آتوسا بغضش شکست و با ناله گفت:
- من فقط میخواستم کمکش کنم، کمک خودم بدم که زودتر بهش برسم. اگه اینطوره، نمیخوام این عشقی که تهش به رسیدن باشه اما برای رسیدن بهش پدرم در بیاد. چرا اون واسه به دست آوردن من تلاش نمیکنه؟
اصلان کمربند را روی زمین انداخت و داد زد:
- احمد، بیا دختره رو باز کن بفرستش تو اون یکی اتاق، اونهایی هم که بهت گفتم رو آماده کن تا برگردم.
احمد گفت:
- چشم آقا.
اصلان به اتاقش رفت و روی مبل سلطنتیاش نشست. موبایل را از جیبش درآورد و فیلم را فرستاد. به فرزان زنگ زد:
فرزان: الو؟
اصلان سریع سراغ اصل مطلب رفت، با خندهای خبیثانه گفت:
- بیا ببین چه بلایی به خاطر تو سرش نیومده. لیاقتش رو نداری از بس که بیعرضهای. تو به خاطرش کاری نکردی ولی اون به خاطر تو زیر بار خیلی چیزها رفت. فیلم تو تلگرامی که برات فرستادم رو ببین، تا یک ساعت دیگه هم اینجا باش.
بعد هم تلفن را قطع کرد و روی تخت پرت کرد.
آنقدر جیغ زده بود که دیگر نه نفس داشت و نه حنجرههایش یاری میکردند. تنش از سرما یخ کرده بود و ضربههای شلاق هم درد سرمای تن آتوسا را تشدید میکردند. آتوسا داد میزد و گریه میکرد:
- جرم من چیه که باید یه خاطر کارِ نکرده دارم کتک میخورم؟ جرم من چیه که دو روزه خورد و خوراکم فقط شده کتک و غصه؟ فکر میکردم عشقی که من دارم فقط درد روحیه که اون هم با اومدن دوباره فرزان به زندگیام التیام بخش دردهام میشه، اما بدتر داره دردهام رو شدیدتر میکنه.
اصلان دست از کتک زدن کشید و با لحن ملایمی گفت:
- چرا ولش نمیکنی؟ اگه میخواستت و جربزهاش رو داشت کار میکرد که باباش رو آزاد بکنه، تو هم به چنین دردسری نمیانداخت.
آتوسا بغضش شکست و با ناله گفت:
- من فقط میخواستم کمکش کنم، کمک خودم بدم که زودتر بهش برسم. اگه اینطوره، نمیخوام این عشقی که تهش به رسیدن باشه اما برای رسیدن بهش پدرم در بیاد. چرا اون واسه به دست آوردن من تلاش نمیکنه؟
اصلان کمربند را روی زمین انداخت و داد زد:
- احمد، بیا دختره رو باز کن بفرستش تو اون یکی اتاق، اونهایی هم که بهت گفتم رو آماده کن تا برگردم.
احمد گفت:
- چشم آقا.
اصلان به اتاقش رفت و روی مبل سلطنتیاش نشست. موبایل را از جیبش درآورد و فیلم را فرستاد. به فرزان زنگ زد:
فرزان: الو؟
اصلان سریع سراغ اصل مطلب رفت، با خندهای خبیثانه گفت:
- بیا ببین چه بلایی به خاطر تو سرش نیومده. لیاقتش رو نداری از بس که بیعرضهای. تو به خاطرش کاری نکردی ولی اون به خاطر تو زیر بار خیلی چیزها رفت. فیلم تو تلگرامی که برات فرستادم رو ببین، تا یک ساعت دیگه هم اینجا باش.
بعد هم تلفن را قطع کرد و روی تخت پرت کرد.