- Jan
- 277
- 1,829
- مدالها
- 2
نزدیکهای صبح بود صدای اذان به گوشم میرسید.
خواب و بیدار بودم و میتونستم صداهای اطرافم رو بشنوم باد خنکی میوزید فکر کردم شاید احسان خل وضع یادش رفته پنجره رو ببنده.
با بدخلقی چرخیدم روی شکمم خوابیدم و خودم رو توی پتو مچاله کردم کمکم داشت خوابم میبرد که حس کردم یه نفر بالای سرم نشسته صدای نفسهاش رو میشنیدم، حتی بازدم گرم نفسهاش که روی گردنم سُر میخورد رو حس میکردم؛ اما انقدر نامحسوس بود که توجهی نکردم. چشمهام گرم میشد که سوزش خفیفی روی سرم حس کردم. انقدر پوست کلفت بودم که باز بی توجه خوابیدم!
***
آفتاب بالا زده بود که با بی حالی، از خواب بلند شدم کش قوسی به بدنم دادم و سرجام نشستم.
اولین چیزی که دیدم، جنازهی پاکت سیگارم بود که روی تشک احسان افتاده بود داخلش رو نگاه کردم؛ دریغ از یه نخ سیگار!
همون طور که به سمت دستشویی میرفتم تا دست و صورتم رو بشورم، داد زدم:
- کجایی نکبت؟ بعد از کشیدن هفت تا نخ سیگار هنوز زندهای؟!
وقتی صدایی نیومد، رفتم داخل دستشویی و آبی به دست و صورتم زدم مسواک رو برداشتم و شروع کردم دندونهام رو شستن که تازه چشمم به آینه افتاد و با دیدن خودم، کف و آب و هرچی که بود، پرید تو گلوم و به سرفه افتادم از چشمهام اشک میاومد ولی همچنان زل زده بودم به آینه باورم نمیشد چهطور این اتفاق افتاده.
مشتم رو آب کردم و مجبور شدم حتی کفها رو باهاش قورت بدم تا خفه نشدم! حالم که اومد سرجاش، یه بار دیگه با بهت زل زدم توی آینه لا به لای موهای مشکی خودم، مش هایلایت کار شده بود!
چند دقیقه همین طور میخِ آینه شده بودم و با دهن باز زل زده بودم به خودم! مطمئن بودم وقتی خوابیدم بالاخره زهر خودش رو ریخته احسان...!
در دستشویی رو با لگد باز کردم و داد کشیدم:
- احسان!
پشت میز ناهارخوری توی آشپزخونه نشسته بود و صبحونه میخورد که با دیدن من، لقمه پرید توی گلوش! همین جور میخندید و سرفه میکرد.
احسان: این چه بلاییه سر موهات آوردی بهراد؟ مگه نگفتی از این قرتی بازیها خوشت نمیآد؟! نمیدونم سرت به کدامین سنگ خورده که تصمیم گرفتی یهکم مدرن بشی ولی از حق نگذریم شبیه مدل خارجیها شدی! خیلی بهت اومده!
از بین دندونهای قفل شدهم غریدم:
- که بهم اومده هان؟ که شبیه مدل خارجیها شدم! به خدا خفهت میکنم...!
دویدم سمتش که از زیر دستم در رفت و از خونه دوید بیرون من هم همراهش در حالی که میدوید و از خنده ریسه میرفت گفت:
- نکنه فکر کردی کار منه دیوونه؟!
- نه حتما کار خودمه!
احسان: ای بابا! من دو دقیقه بعد اینکه تو خوابیدی خوابیدم خودم.
- آره حتماً! دود کردن هفت تا نخ سیگار کار دو دقیقه ست! امروز پاکت خالیش رو دیدم.
خسته شده بودم دیگه نمیتونستم بدوم. سرجام نشستم روی زمین احسان هم با حفظ فاصله ایستاد نمیتونست خندهش رو کنترل کنه!
احسان: همین رو الان بخوای بدی بیرون برات رنگ کنن، میشه دو تومن! شبیه سوپر استارها کردمت غر هم میزنی؟ به خدا شبیه زین مالیک شدی اون موقع که موهاش رو بور کرده بود!
- خفه شو!
با لب و لوچهی آویزون اداش رو در آوردم:
- شبیه زین مالیک شدی! لابد چند روز دیگه هم میخوای تو خواب ابروهام رو هاشور بزنی!
احسان: نه دیگه نترس! کارمون به اونجاها نمیکشه اما اگه خودت اصرار داری من در خدمتم!
زل زدم تو چشمهاش بلکه از رو بره اما بدتر ادامه داد:
- خلاصه که داداش! بنده تو زمینههای لاک شناسی، ریمل، ماتیک و انواع لوازم آرایش؛ کارشناسی اقسام کرمها، از ضدآفتاب بگیر تا سفید کنندههای بدون رنگدانه؛ عملهای پلاستیک و غیر پلاستیک از پروتز لب، پروتز گونه، لیفت و کاشت مو و غیره، استعداد و کارشناسی دارم! گفتم اگه خواستی از این پخمگی در بیای، یه وقت به غریبه رو نزنی! بیای پیش خودم دو سوته ردیفش میکنم.
- یه باره بگو برو دختر شو!
احسان: چه عیبی داره عزیزم؟! دختر هم بشی خودم میام میگیرمت!
لحن دخترونه به خودش گرفت و لبهاش رو غنچه کرد:
احسان: عسیسم! (عزیزم)
ادا و اصولهای احسان برام عادی بود. مدتها بود که پی برده بودم این بشر دیوانهست!
طاق باز روی زمین دراز کشیدم آفتاب مستقیم به صورتم میتابید برای همین دستم رو سایهبانِ چشمهام کردم. ویلا روی تپه بود و ما الان پایین تپه بودیم سمت راست ویلا، از دور گنبد و گلدستههای مسجد پیدا بود. پس بگو صبح صدای اذان از کجا میاومد اما دیگه این دور و اطراف ویلا نبود چرا مسجد رو اینجا که انقدر پرت بود ساخته بودن؟! احسان یه کم بهم نزدیک شد و دستم رو از صورتم پس زد و با لحن دلجویانهای گفت:
- باهات شوخی کردم اینها رنگش فانتزیه، دو هفتهی دیگه میره میخواستم مِش شرابی بزنم برات ها اما دیدم دیگه خیلی شوخی خرکی میشه و اجق وجق میشی! اما به جون خودت با این رنگ خیلی خوشگل شدی! اصلاً روایت داریم کسی که موهاش انقدر پرپشت و دلبره، باید هایلایت کنه!
عین کف دستم میشناختمش داشت چاپلوسیم رو میکرد تا از دلم در بیاره. برگشتم سمتش و با لبخند گفتم:
- اگه این زبون چرب و نرم رو نداشتی چیکار میکردی؟ این دفعه رو ازت گذشتم اما وای به حالت اگه دیگه از این کارها بکنی!
خواب و بیدار بودم و میتونستم صداهای اطرافم رو بشنوم باد خنکی میوزید فکر کردم شاید احسان خل وضع یادش رفته پنجره رو ببنده.
با بدخلقی چرخیدم روی شکمم خوابیدم و خودم رو توی پتو مچاله کردم کمکم داشت خوابم میبرد که حس کردم یه نفر بالای سرم نشسته صدای نفسهاش رو میشنیدم، حتی بازدم گرم نفسهاش که روی گردنم سُر میخورد رو حس میکردم؛ اما انقدر نامحسوس بود که توجهی نکردم. چشمهام گرم میشد که سوزش خفیفی روی سرم حس کردم. انقدر پوست کلفت بودم که باز بی توجه خوابیدم!
***
آفتاب بالا زده بود که با بی حالی، از خواب بلند شدم کش قوسی به بدنم دادم و سرجام نشستم.
اولین چیزی که دیدم، جنازهی پاکت سیگارم بود که روی تشک احسان افتاده بود داخلش رو نگاه کردم؛ دریغ از یه نخ سیگار!
همون طور که به سمت دستشویی میرفتم تا دست و صورتم رو بشورم، داد زدم:
- کجایی نکبت؟ بعد از کشیدن هفت تا نخ سیگار هنوز زندهای؟!
وقتی صدایی نیومد، رفتم داخل دستشویی و آبی به دست و صورتم زدم مسواک رو برداشتم و شروع کردم دندونهام رو شستن که تازه چشمم به آینه افتاد و با دیدن خودم، کف و آب و هرچی که بود، پرید تو گلوم و به سرفه افتادم از چشمهام اشک میاومد ولی همچنان زل زده بودم به آینه باورم نمیشد چهطور این اتفاق افتاده.
مشتم رو آب کردم و مجبور شدم حتی کفها رو باهاش قورت بدم تا خفه نشدم! حالم که اومد سرجاش، یه بار دیگه با بهت زل زدم توی آینه لا به لای موهای مشکی خودم، مش هایلایت کار شده بود!
چند دقیقه همین طور میخِ آینه شده بودم و با دهن باز زل زده بودم به خودم! مطمئن بودم وقتی خوابیدم بالاخره زهر خودش رو ریخته احسان...!
در دستشویی رو با لگد باز کردم و داد کشیدم:
- احسان!
پشت میز ناهارخوری توی آشپزخونه نشسته بود و صبحونه میخورد که با دیدن من، لقمه پرید توی گلوش! همین جور میخندید و سرفه میکرد.
احسان: این چه بلاییه سر موهات آوردی بهراد؟ مگه نگفتی از این قرتی بازیها خوشت نمیآد؟! نمیدونم سرت به کدامین سنگ خورده که تصمیم گرفتی یهکم مدرن بشی ولی از حق نگذریم شبیه مدل خارجیها شدی! خیلی بهت اومده!
از بین دندونهای قفل شدهم غریدم:
- که بهم اومده هان؟ که شبیه مدل خارجیها شدم! به خدا خفهت میکنم...!
دویدم سمتش که از زیر دستم در رفت و از خونه دوید بیرون من هم همراهش در حالی که میدوید و از خنده ریسه میرفت گفت:
- نکنه فکر کردی کار منه دیوونه؟!
- نه حتما کار خودمه!
احسان: ای بابا! من دو دقیقه بعد اینکه تو خوابیدی خوابیدم خودم.
- آره حتماً! دود کردن هفت تا نخ سیگار کار دو دقیقه ست! امروز پاکت خالیش رو دیدم.
خسته شده بودم دیگه نمیتونستم بدوم. سرجام نشستم روی زمین احسان هم با حفظ فاصله ایستاد نمیتونست خندهش رو کنترل کنه!
احسان: همین رو الان بخوای بدی بیرون برات رنگ کنن، میشه دو تومن! شبیه سوپر استارها کردمت غر هم میزنی؟ به خدا شبیه زین مالیک شدی اون موقع که موهاش رو بور کرده بود!
- خفه شو!
با لب و لوچهی آویزون اداش رو در آوردم:
- شبیه زین مالیک شدی! لابد چند روز دیگه هم میخوای تو خواب ابروهام رو هاشور بزنی!
احسان: نه دیگه نترس! کارمون به اونجاها نمیکشه اما اگه خودت اصرار داری من در خدمتم!
زل زدم تو چشمهاش بلکه از رو بره اما بدتر ادامه داد:
- خلاصه که داداش! بنده تو زمینههای لاک شناسی، ریمل، ماتیک و انواع لوازم آرایش؛ کارشناسی اقسام کرمها، از ضدآفتاب بگیر تا سفید کنندههای بدون رنگدانه؛ عملهای پلاستیک و غیر پلاستیک از پروتز لب، پروتز گونه، لیفت و کاشت مو و غیره، استعداد و کارشناسی دارم! گفتم اگه خواستی از این پخمگی در بیای، یه وقت به غریبه رو نزنی! بیای پیش خودم دو سوته ردیفش میکنم.
- یه باره بگو برو دختر شو!
احسان: چه عیبی داره عزیزم؟! دختر هم بشی خودم میام میگیرمت!
لحن دخترونه به خودش گرفت و لبهاش رو غنچه کرد:
احسان: عسیسم! (عزیزم)
ادا و اصولهای احسان برام عادی بود. مدتها بود که پی برده بودم این بشر دیوانهست!
طاق باز روی زمین دراز کشیدم آفتاب مستقیم به صورتم میتابید برای همین دستم رو سایهبانِ چشمهام کردم. ویلا روی تپه بود و ما الان پایین تپه بودیم سمت راست ویلا، از دور گنبد و گلدستههای مسجد پیدا بود. پس بگو صبح صدای اذان از کجا میاومد اما دیگه این دور و اطراف ویلا نبود چرا مسجد رو اینجا که انقدر پرت بود ساخته بودن؟! احسان یه کم بهم نزدیک شد و دستم رو از صورتم پس زد و با لحن دلجویانهای گفت:
- باهات شوخی کردم اینها رنگش فانتزیه، دو هفتهی دیگه میره میخواستم مِش شرابی بزنم برات ها اما دیدم دیگه خیلی شوخی خرکی میشه و اجق وجق میشی! اما به جون خودت با این رنگ خیلی خوشگل شدی! اصلاً روایت داریم کسی که موهاش انقدر پرپشت و دلبره، باید هایلایت کنه!
عین کف دستم میشناختمش داشت چاپلوسیم رو میکرد تا از دلم در بیاره. برگشتم سمتش و با لبخند گفتم:
- اگه این زبون چرب و نرم رو نداشتی چیکار میکردی؟ این دفعه رو ازت گذشتم اما وای به حالت اگه دیگه از این کارها بکنی!
آخرین ویرایش توسط مدیر: