جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار حسین منزوی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط Awen با نام حسین منزوی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,145 بازدید, 110 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع حسین منزوی
نویسنده موضوع Awen
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
چنان گرفته تو را بازوانِ پیچکی‌ام
که گویی از تو جدا نه، که با تو من یکی‌ام!

نه آشنایی‌ام امروزی است با تو همین
که می‌شناسمت از خواب‌های کودکی‌ام

عروس‌وارِ خیالِ منی که آمده‌ای
دوباره باز به مهمانیِ عروسکی‌ام

همین نه بانوی شعرِ منی، که مدحتِ تو
به گوش می‌رسد از بانگِ چنگِ رودکی‌ام

نسیم و نخ بده از خاک تا رها بشود
به یک اشاره‌ی تو روحِ بادبادکی‌ام

چه برکه‌ای تو که تا آب آبی است در آن
شناور است همه تار و پودِ جلبکی‌ام؟!

به خونِ خویش شوم آبروی عشق آری
اگر مدد برساند سرشتِ بابکی‌ام

کنارِ تو نفسی با فراغِ دل بکشم
اگر امان بدهد سرنوشتِ بختکی‌ام.
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
.
زبـــاغ پیرهنت چون دریچـــه ها واشد
بهشت گمشده پشت دریچه پیدا شد

رهــا زسلطه پاییـز در بهــــار اطاق
گلی به نام تو در بازوان من وا شد

به دیدن تو همه ذره های من شد چشم
و چشــم ها همه سر تا به پا تماشا شد

تمــام منظره پوشیده از تـو شد یعنـی
جهان به چشم دل من دوباره زیبا شد

زمانه ریخت به جامم هر آنچه تلخانه
بــه نام تـــو كـه در آمیختم گوارا شد

فرشته ها ، تو و من را بهم نشان دادند
میان زهــــره و مـــاه از تو گفتگوها شد

تنت هنوز به اندازه ای لطافت داشت
كـه گل در آینه از دیدنش شكوفا شد

شتاب خواستنت این چنین كه می بالد
به دوری تـــو مگر می توان شكیبا شد؟

امید وار نبــــودم دوبــــاره از دل تـو
كه مهربان بشود با دل من اما شد

دوبـــاره طوطیک شوكرانــــی شعرم
به خند خندِ شیرین تو شكرخا شد

قرارنامه ی وصل من و تــــو بود آنكه
به روی شانه تو با لب من امضا شد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
گوش کن ساده بگویم که تو را می‌خواهم
گرچه دیر آمده‌ام، گرچه همه بی‌گاهم

همه یک سو و تو یک سو، چه بگویم دیگر
تا بدانی که چه‌اندازه تو را می‌خواهم؟!

قلعه و میمنه و میسره بر هم زده‌ام
تا سوار تو چه بازی بکند با شاهم

خواهمت چیدن از آن شاخهٔ جادو اما
گویدم دست که از دامن او کوتاهم

خندقی بین من و توست، کمک کن شاید
پرکنیم این خلأ _ این فاصله‌ها _ را با هم

من در این عشق نهادم قدم و خواهم رفت
تا به پایانش اگر راهم، اگر بی‌راهم

نه به خود می‌روم این ره که کسی می‌برَدم
شاید آن من _ من دیگر _ من ناآگاهم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
چه سرنوشت غم‌انگیزی
که کرم کوچک ابریشم؛

تمام عمر قفس می‌بافت
ولی به فکر پـــــریدن بود...!
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
میگذاری پا به شعرم ،شور برپا میشود
حس بی اندازه ام هر بارمعنا میشود

تا کنارم میرسی قلبم پریشان میکنی
پیش آواز صدایت،عشق شیدا میشود

هر دمی از من بگیری آن نگاه نافذت
بیشتر در چشم من عشقت هویدا میشود

گرچه مخفی میکنم از دیگران گاهی تو را
در غزلهایم کماکان عشق،پیدا می شود

گاه بیگاهی به لطف دیدنت از کنج چشم
عاشقی ،در اوج پیری باز رسوا میشود
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
من از خزان به بهار، از عطش به آب رسیدم
من از سیاه‌ترین شب به آفتاب رسیدم

هم از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم

به جانب تو زدم نقبی از دورن سیاهی
به جلوه‌ی تو، به خورشید بی‌نقاب رسیدم

اگر نشیب رهـا کردم و فـراز گزیـدم
به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم

شبی که با تو هم‌آغوش از انجماد گذشتم
به تب، به تاب، به آتش، به التهاب رسیدم

چگونه است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم
که درتـو، درتـو به زیباترین جواب رسیدم

کتـاب عمـر ورق خورد بار دیگر و با تو
به عاشقانه‌ترین فصل این کتاب رسیدم

چرا به ناب‌ترین شعـر خود سپاس نگویم
تورا؟ که در تو به معنای عشق ناب رسیدم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9



سنڪَـی بزن به ظلمت
ا ے صبح روشن من
ا ے رو به سوے خورشید،
چشم تو روزن من

با من بمان ڪه بی‌تو
هستی به جز تهی نیست.
ا ے با تــو ماندن من ،
توجیهِ بودن من.
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
از شب گذشته‌ام همه بیدار خواب تو
ظلمت شمار سر زدن آفتاب تو

جان تهی به راه نگاهت نهاده ام
تا پر کنم هر آینه جام از شراب تو

گیسوی خود مگیر ز دستم که همچنان
من چنگ التجا زده‌ام در طناب تو

ای من تو را سپرده عنان، در سکون نمان
سویی بتاز تا بدوم در رکاب تو

یک بوسه یک نگاه از آن چشم و آن دهان
اینک شراب ناب تو و شعر ناب تو

گر بین دیگران و تو پیش آیدم قیاس
دریای دیگری نه و آری سراب تو

جز عشق نیست، خواندم و دیدم هزار بار
واژه به واژه سطر به سطرِ کتاب تو

اینجاست منزلم که بسی جستم و نبود
آبادی ای از آن سوی چشم خراب تو
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
در کاسهٔ وصل تو اگر زهر دهندم
خوشتر که به پیمانه ٔهجران تو، قندم

آرامش دل‌خواسته‌ای نیست میسّر
جز در کنف سایهٔ آن سرو بلندم

آفاق، پر از اخترکان است و به جایت
ک.س را ننشاند دل خورشیدپسندم

هرچند که بس رشتهٔ زلفم به کمین است
امّا نه من آن بستهٔ هر سست‌کمندم

عشق آنقدر از موی تو زنجیر به هم بافت
تا ساخت کمندی که کشانید به بندم

با رفتن و گم‌گشتن و ازخویش‌گذشتن
گیرم که به هر شیوه دل از مهر تو کندم

امّا چه کسی لایق عشق است به جز تو
بی تو، دل سرگشته به مهر که ببندم؟
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
اینک این من : سر به سودای پریشانی نهاده
داغ نامت را نشان کرده ، به پیشانی نهاده

گریه ام را می خورم زیرا که می ترسم ز باران
مثل برجی خسته ، برجی رو به ویرانی نهاده

از هراس گم شدن در گیسویت با دل چه گویم؟
با دل -این گستاخ پا در راه ظلمانی نهاده

تا که بیدارش کند کی؟بخت من اکنون که خوابست
سر به بالین شبی تاریک وطولانی نهاده

ذره ذره می روم تحلیل سنگ ساحلم من
خویش را در معرض امواج طوفانی نهاده

شاعرم من یا تو ؟ ای چشمان تو امضای خود را
پای هر یک زین غزل های سلیمانی نهاده
 
بالا پایین