جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات نوشتاری داستان کودکانه ماهیگیر و همسرش

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط عاطفه حاتمی با نام داستان کودکانه ماهیگیر و همسرش ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 555 بازدید, 30 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع داستان کودکانه ماهیگیر و همسرش
نویسنده موضوع عاطفه حاتمی
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط عاطفه حاتمی
موضوع نویسنده
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
891
2,417
مدال‌ها
2
مرد گفت:
بله! اگه این کلبه برای همیشه خمینجوری بمونه من خیلی راضیم!
همسرش گفت:
این رو باید صبر کنیم و ببینیم!
و بعد غذا خوردن و خوابیدن!
 
موضوع نویسنده
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
891
2,417
مدال‌ها
2
یکی رو هفته همه چیز خوب پیش رفت، تا وقتی که زن گفت:
اینجا را نگاه کن! کلبه واقعاً خیلی کوچیکه، و حیاط و باغش هم اصلا دلباز نیست! فکر می‌کنم ماهی سخنگو بهتره خونه بزرگ‌تری برای ما بیاره؛ من خیلی دوست دارم توی یه قلعه سنگی بزرگ زندگی کنم. پس برو به ماهی بگو تا یه قلعه برای ما بیاره!
 
موضوع نویسنده
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
891
2,417
مدال‌ها
2
همسر عزیزم، کلبه به اندازه کافی خوبه، ما قلعه میخواییم چیکار؟
ما قلعه میخواییم! برو و به ماهی بگو که یدونه برامون بیاره!
همسر عزیزم! ماهی تا الان به ما یه کلبه داده! من دوست ندارم دوباره مزاحمش بشم! شاید اون عصبانی بشه!
به حرف من گوش بده و برو و ازش یه قلعه سنگی بخواه!
 
موضوع نویسنده
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
891
2,417
مدال‌ها
2
مرد ماهیگیر با این که میدونست این کار درست نیست، آماده شد و به سمت دریا رفت!!
این بار دریا کمی طوفانی‌تر بود! ماهیگیر کنار ساحل ایستاد و گفت:
ای خدا ای خدا! ماهی سخنگو برو بفرس برای من! چون همسر من یه چیزی میخواد که ندارم من!
ماهی گفت:
این دفعه اون چی میخواد؟
 
موضوع نویسنده
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
891
2,417
مدال‌ها
2
مرد با ترس و لرز گف:
اوه، اون می خواد که توی یک قلعه سنگی بزرگ زندگی کنه.
ماهی گفت:
برو خونه و ببین که اون داره توی قلعه زندگی میکنه!
مرد به سمت خونه راه افتاد، اما وقتی به اونجا رسید، به جای کلبه قبلی، قلعه سنگی بزرگی قرار داشت و همسرش روی پله ها ایستاده بود و می خواست بره داخل.
 
موضوع نویسنده
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
891
2,417
مدال‌ها
2
همسر دست ماهیگیر رو گرفت و گفت:
بیا با هم بریم داخل!
اونا با هم وارد شدن. توی قلعه تالار بزرگی با سنگفرش مرمر وجود داشت و خدمتکاران بسیار زیادی توی قلعه در حال کار کردن بودن و درها با طلا و اتاق ها با پارچه‌های طلایی تزئین شده بود. صندلی و میز و لوسترهای کریستالی که از سقف آویزان شده بودند. و تمام اتاق ها فرش داشتند. و سفره ها با خوراکی‌ها و بهترین نوشسیدنی‌ها پر شده بودن. در پشت قلعه یک اصطبل بزرگ برای اسب‌ها و کالسکه‌های مرغوب بود. علاوه بر این، باغ بزرگ و باشکوهی هم پش قلعه بود، که پر از گلهای زیبا و درختان بزرگ میوه، و چمنزاری بزرگ پر از آهو، گاو و گوسفند، بود.
 
موضوع نویسنده
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
891
2,417
مدال‌ها
2
همسرش گفت:عزیزم نگاه کن! این زیبا نیست؟
مرد گفت:
بله! اگر این همیشگی باشه ما میتونیم توی این قلعه با شادی و خوشحالی زندگی کنیم!
این بعدا معلوم میشه!
و بعد غذا خوردن و خوابیدن!
 
موضوع نویسنده
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
891
2,417
مدال‌ها
2
صبح روز بعد، همسر اول بیدار شده بود، درست در وقت استراحت، و به بیرون نگاه کرد و از روی تختش سرزمین زیبایی رو دید که تا دوردست‌ها معلوم بود. مرد توجهی به اون نکرد. زن به ماهیگیر سیخونک زد و گفت:
شوهر، بلند شو و فقط از پنجره به بیرون نگاه کن. ببین، به نظرت ما میتونیم پادشاه این کشور باشیم. فقط برو پیش ماهیت و به اون بگو که ما دوست داریم پادشاه بشیم.
 
موضوع نویسنده
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
891
2,417
مدال‌ها
2
مرد گفت:
آخه همسر عزیزم، ما چرا باید پادشاه بشیم؟ من دوست ندارم پادشاه بشم!
زن گفت:
خوب، اگر تو نمیخوای پادشاه بشی، من پادشاه میشم.
مرد گفت:
آخه برای چی میخوای پادشاه بشی؟ من نمیتونم برم و از ماهی همچین چیزی بخوام!
چرا نمیتونی؟! تو باید همین الان بری! من میخوام که پادشاه بشم!
 
موضوع نویسنده
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
891
2,417
مدال‌ها
2
مرد با این که فکر میکرد این کار درستی نیست، رفت و تا از ماهی درخواست کنه!
وقتی به دریا رسید، دریا خیلی طوفانی بود و بوی بدی هم میداد! اون ایستاد و گفت:
ای خدا ای خدا! ماهی سخنگو برو بفرس برای من! چون همسر من یه چیزی میخواد که ندارم من!
 
بالا پایین