پارت۶
دِیمن داخل اتاق کارَش در حالیکه پاهایش را طبق عادت روی هم به حالت اُریب، بالای میز گذاشته بود، متفکر با انگشتش بر روی میز ضربی میزد!
اتاق کار
دِیمن یکی از اتاقهای بزرگ و سقف بلند قصر با فضایی کم نور، بدون هیچ روزنه و پنجرهای بود.
مقابل درب بزرگ ورودی اتاق که از جنس چوبی قطور و عظیم با اشکال برجستهی صورتکهای اهریمنی و مارهای کبری بود و بر خوفناکی فضای کم نور اتاق میافزود،
دِیمن پشت میز کارش بر صندلی راحتی چرمین با دستههایی بلند و نرم که قابلیت حرکت و تنظیم ارتفاع هم داشت، نشسته بود.
میز کار مقابل او میزی بزرگ و بلند از جنس همان چوب قطور درب ورودی بود که دیگر وسایل چوبی و دکوری موجود در اتاق نیز همه از همین جنس چوب کمیاب و قیمتدار در ماوراء بودند.
روی میز و سی*ن*هی جلویی آن کندهکاریهایی از اشکال اهریمنی و مارهای کبری به رنگی سیاه ترسیم شده بود که از سمت جایگاه نشستن، پشت آن از دو سمتِ پایههای میز، چند کشوی بزرگ نیز داشت.
روی میز پهن از طول و عرض، مقابل صندلی
دِیمن، جعبهی سیگار و جاسیگاری چوبیِ سیاهی با اشکال مارهایی همراه فندک
زیپو* سیاه رنگ که آن نیز تصویر مار کبری ایستادهای روی آن نقش بسته بود، دیده میشد. یک فندک شبیه به آن، کوچکترش هم همیشه در جیب شلوار
دِیمن همراه پاکت سیگاری وجود داشت!
کمی آنطرفتر از جعبه سیگار مقابل
دِیمن بر روی میز، بطری گِرد کریستالی زیبایی حاوی خونی سرخ و تازه که هر چند ساعت با خون گرم تازهتری تعویض میشد با درب کریستالی گِرد با طرحِ ماری که بر روی آن چنبره زده بود و درون سرِ باز بطری فرو میرفت؛ دیده میشد. یک جام پایه بلند کریستالی نیز که دور پایه آن هم ماری پیچیده بود، کنار آن قرار داشت.
گوشهی سمت چپ بر روی میز،
آباژور* سیاه کوچکی نور ضعیفی به اتاق میداد که تنهی آن گرگ سیاه و ایستادهای بود. سمت راست بر روی میز، با طراحی قفسهای که از سطح میز چند سانتیمتری پایینتر بود، لوحهای آمادهی ثبت و چندین مُهر با اشکال مختلف برای ثبت فرامین قرار داشتند.
میزِ بار چوبی سیاه رنگ، زیبا و بلند با اشکال برجستهی مارهایی که دور ستونهای پایههای آن پیچیده بودند، نزدیک میز کار با چند جام بلورین و بطریهای پر و زیبای کریستالی بر روی آن، گذاشته شده بود.
سرتاسر دیوار پشت میز کار، قفسههایی چوبی با همان ترکیب چوب کندهکاری شدهی سیاه نصب که مملو از
زونکنها* و لوحها و پروندههای قطوری بودند که
دِیمن برای ادارهی امور سرزمینهای تاریک به آنها در اتاق کارش رسیدگی مینمود.
مقابل میز کار بلند و عظیم
دِیمن یک دست مبلمان چرمین مشکی، پشت بلند که دو کاناپه و چهار مبل راحتی داشت به شکلی گرد چیده شده بودند که میز وسط کوتاهی با همان طرح و جنسِ چوب دیگر دکورها بین آنها دیده میشد.
میز وسط مبلمان در دو طبقه طراحی شده بود، طبقهی زیر، میز باری مملو از بطریهای پُر و کریستالی زیبا که از کنارههای طبقهی بالای میز، جامهای کریستالی پایه بلند سر و ته با قرار گرفتن در بریدگیهایی که برای جای آویز آنها طراحی شده بود، قرار گرفته بودند. وسط آن میز مجسمهی ببر سیاه فلزی مرغوب در حال غرش، توجه را جلب مینمود! جعبه سیگارِ چوبی که درب آن از بالا باز میشد و روی درب و دور تا دورش با اشکال برجستهای از مارها، مملو از سیگارهای باریک قهوهای تیره، قرار گرفته بود که دو سمت آن نیز جا سیگاریهایی با همان اشکال به چشم میآمد!
دیوارهای اتاق نیز رنگی تیره داشتند، اشکال صورتکهایی اهریمنی در دور تا دور بالای دیوار نزدیک سقف بلند، طراحی شده بودند. چند آباژور پایه بلند از جنس فلز سنگین با پایههایی بلند با اشکال برجستهی مارهایی دورشان در کنارههای دیوارها تنها منبع نور اتاق بودند!
فِرانک با زدن چند ضربه به درب، وارد شد و با دیدن چهرهی درهم و متفکر
دِیمن اخمی نمود.
- توی آرماگدون چه خبر بود،
دِیمن؟ کِشتیهات رو غرق کردن، نه؟!
دِیمن به لوح روی میز اشاره کرد.
- بخون.
فِرانک لوح را با دقت خواند و با نگرانی به چشمهای مرموز
دِیمن نگاه کرد!
- این چه کوفتیه؟ مگه کُشنده رو میشه با قانون و مقرّرات کُشت!
دِیمن سیگاری روشن کرد.
- اون مهم نیست، میدونی من بازی کردن رو دوست دارم. اما نه با یه بچهای که تازه قرارِ به دنیا بیاد.
فِرانک نگاهش بهتی همراه داشت.
- همینطوره! کُشتنش خیلی سادهست. اما این که حکم شده تا بلوغش باید صبر کنی از حوصله خارجش میکنه.
دِیمن نیشخندی زد.
- یعنی واقعاً فکر میکنی من این همه زمان صبر میکنم تا قبیلهی شیاطین به ریش من بخندن؟! فقط کافیه بفهمم ستارهی طالعش کِی و کجا شکل میگیره.
فِرانک نگران ابروانش را بالا داد.
- اما حکم شده نباید خارج از قوانینِ بازی کُشته بشه! ممکنه باز برات دردسر درست کنن.
دِیمن با لبخند دستهای از موهای موجدار و خرمایی رنگ
فِرانک را از شانهاش کنار زد و با شوخ طبعی به چشمان عسلی با رگههای سبز روشن او خیره شد.
- نگاه نگرانت با خشونت چهرهت
هارمونی* قشنگی داره، دلم میخواد این تصویر رو توی تاریکیم هم ثبت کنم!
فِرانک جدّیتر شد.
- خُب نگرانتم. میدونی خیلی برام عزیزی.
دِیمن با خونسردی شانهای بالا داد.
- نگران نباش، میدونم چطوری کارش رو بسازم که ردی از خودم نمونه!
فِرانک روی میز کار
دِیمن نشست، طوری که یک پایش بر زمین بود و پای دیگرش معلّق، سیگاری هم او روشن کرد.
- خُب اگه نگران این قضیه نیستی، پس چیز مهم دیگهای هم بوده که اعصابت خُرده؟
دِیمن به دود غلیظ سیگار
فِرانک خیره ماند.
- اون
لوسیفر ابلیس هم بعد از مدتها از توی
دخمهش* بیرون اومده بود!
فِرانک شانه بالا انداخت.
- خُب فراخوان بوده، نمیتونسته که سرپیچی کنه.
دِیمن با خشم مُشتی روی میز کوبید.
- با این همه بیکفایتی و شونه خالی کردن از مسئولیتهاش، باز هم سلطنت بر ماوراء رو به خاندان و قبیلهی اون سپردن! در حالیکه من با این همه قدرت، بهخاطر این لوح لعنتی و تأییدیَّش نمیتونم تا کُشنده دارم، تاجگذاری کنم!
فِرانک اَبروانش را درهَم کشید.
- اگه بنا بود
لوسیفر سلطنت کنه، چرا این همه سال کناره گرفته بود و از مسئولیتش شونه خالی میکرد؟
دِیمن سیگار دیگهای با ته سیگار قبلی روشن کرد.
- اون نمیخواست؛ داشت باز هم شونه خالی میکرد. حتی همهی قدرتهای دیگه برای جانشینی رأی به اون ابلیس لعنتی
دِویل دادن. اما اون جونور
دِویل، دوباره توپ رو توی زمین قبیلهی
لوسیفر انداخت!
فِرانک چشمانش را ریز کرد.
-
دِویل؟ مگه همون ابلیسی نیست که چند مدت پیش از بیکفایتی
لوسیفر شاکی شده بود و برای خودش
دعوی* سلطنت داشت؟
دِیمن عصبی به لبانش پرشی رو به بالا داد.
- هِه، آره لعنتیها همه از یه عنصر وجودین، آتش! بِههَم نون قرض میدن، مبادا تاریکی ماوراء رو تحت سُلطه خودش قرار بده.
چشمان
فِرانک نگرانتر درخشید.
-
دِیمن اما من مطمئنم یکی از قدرتهایی که به اَبَر اهریمنها از بیکفایتی
لوسیفر خیلی نق میزد و بر علیه اون شکایتنامهای تنظیم کرد، همین
دِویل بود! خودش و قبیلهش خیلی دعوی سلطنت داشتن! چطور حالا که به راحتی میتونسته جانشین
لوسیفر باشه، جا خالی کرده و دوباره رأی به قبیلهی اون داده؟!
دِیمن سر تکان داد.
- همین فکرم رو مشغول کرده؛ حتماً کاسهای زیر نیم کاسهست. اون ابلیسی که من میشناسم به این راحتی از سلطنت چشمپوشی نمیکرد.
فِرانک ته سیگارش را در جا سیگاری خاموش نمود.
- ما باید بیشتر مراقب اطرافمون باشیم و اجازه ندیم آتش به ما برتری پیدا کنه. بهتره توی فکر چند جاسوس کار اومدتر باشیم تا از قبایل شیاطین بیخبر نمونیم.
دِیمن خواسته
فِرانک را با تکان دادن سرش رد کرد.
- جاسوس نه، زمانبَره. باید یه ابلیس شکار کنی!
فِرانک ابروانش از تعجب بالا رفت!
- من؟!
دِیمن اخمی کرد.
- مگه جنگجویی بهتر از تو هم دارم؟
دِیمن با پوزخند و کنایه ادامه داد:
- نترس جنگجوی پر آوازه، نمیخوام با ابلیس بجنگی. با جادویی که بهت میدم بِکشِش توی تاریکیم. کسی هم جز تو نمیدونه قدرت جادوی من چقدره، میتونی بهش اِتکّا کنی؟
فِرانک با تردید به چشمان حیلهگر
دِیمن نگریست.
- کدوم ابلیس رو میخوای؟ منظورت
دِویل که نیست، هست؟
دِیمن نیشخندی زد.
- اگه
دِویل باشه میترسی و جا خالی میکنی از خواستهم؟
فِرانک اخمهایش را درهَم کشید.
- نه، من به قدرتِ جادو و تاریکی تو کاملاً اطمینان دارم. در ضمن میدونی من جان بر کَف توئه لعنتیم. اما
دِویل ابلیس هزاران سالهست، جادوت ممکنه به اون بیاثر باشه.
دِیمن مرموز لبخندی بر لب نشاند.
- مگه تو از میزان قدرت جادوی من خبر داری؟ یا اندازه عمق تاریکی من رو میدونی؟
بعد از سکوت هراسناک
فِرانک، دِیمن بلند خندید!
- خوف نکن دوست من. عمق تاریکی و جادوی من برای تو بیخطره. تو کنار من در اَمانی! در ضمن من
دِویل رو برای شکار و حرف کشیدن نمیخوام؛ اون
نوچهش* سیمارِن رو برام شکار کنی، کافیه!
فِرانک پرسید:
- باید به سرزمین گدازه برم؟
دِیمن با سر تأیید نمود.
- آره، اما نگران رفت و آمدت نباش. کارش خوردن یه اکسیره که هالهی تو رو آتشین میکنه! بعد من قلبهامون رو یکی میکنم و تو میتونی وارد اون سرزمین بشی! به عنوان پیکی به ملاقات با
سیمارِن برو. خوب که بهش نزدیک شدی، من از طریق اتصال قلبهامون با خوندن وِردی، اون رو داخل تاریکیم میکِشم!
فِرانک با سر اطاعت کرد.
-
سیمارن برگشتی هم داره؟
دِیمن لبخند تلخی زد.
- عمق تاریکی سیری ناپذیره،
فِرانک! اما بستگی به شرایط داره، تو نگران
سیمارِن نباش، دوست من. کارت رو که خوب انجام دادی بعد برگشتت، درخواست ریاضت قدرتی رو برات میخوام بدم که در زیرینترین لایههای زمین ماوراء، هم قدرت جنگیدن و هم تنفس داشته باشی! به شمشیرت هم قدرتی فرا تاریکی میده و هیچ جنگجویی در تاریکی دیگه حریف شمشیر تو نمیشه! با گرفتن اون قدرت به عمق تاریکی من هم راحت میتونی داخل بشی؛ البته با اجازهی خودم!
فِرانک لبخند رضایتآمیزی زد.
- من برای کنار تو بودن توی تموم تاریکیهای وجودت، هر
ریاضتی* رو متحمّل میشم!
{
پینوشت:
زیپو*
برند فندک کوچکی است که دارای مخزن گاز یا بنزین است و شعلهی آن بعد از باز کردن درب بالای آن و روشن کردن، خاموش نمیشود تا درب آن مجدد بسته شود.
آباژور* واژهای فرانسوی است که به فارسی به آن نورتاب گفته میشود. آباژور معمولاً از یک پایه و یک کلاهک (شید) تشکیل میشود. بهطوریکه لامپ به پایه وصل شده و کلاهک اطراف لامپ را میپوشاند تا مانع از مشخص شدن لامپ شود. بیشتر نور آباژور از بالا و پایین کلاهک خارج میشود.
زونکن* یا کلاسور یا رینگ بایندر نوعی پوشه بزرگ و محکم از جنس مقوا، چوب یا پلاستیک است که با استفاده از گیرهای فلزی، کاغذها و اسنادی را که سوراخ شدهاند در خود بایگانی میکند. زونکنها از لحاظ فاصله سوراخهای کاغذ دارای استانداردهای متفاوتی هستند و بسته به اندازه، ممکن است دویست تا پانصد برگ گنجایش داشته باشند.
هارمونی* در لغت به معنای سازش و تناسب است و اصطلاحی در موسیقی. در فارسی هماهنگی را بهجای آن به کار میبرند.
دخمه* یا گور در واقع فضایی است که در دل صخرهها و یا کوهها کنده میشود و در آن، افرادی که فوت شدهاند به خاک سپرده میشوند. در واقع به منزلهی آرامگاه هستند و معمولا فضای بزرگی دارند و به شکل اتاقکی هستند که یک یا چند قبر در آنها نگهداری میشود و به اندازه ای بودهاند که علاوه بر یک یا چند قبر، در آن اشیا فرد متوفی هم نگهداری میشده است. علاوه بر این دخمهها فضایی برای نشستن هم دارند.
دعوی* به معنای ادعا، خواسته، مدعی و کشمکش میباشد.
نوچه* به معنای پادو، تازهکار، زیردست، شاگرد، نوآموز و نوپا میباشد.
ریاضت* به معنای سختی، مرارت، تمرین، مشق، ممارست، سعی، مجاهدت و رنج کشیدن میباشد.}
نام رمان: در حِصار ابلیس نویسنده: ساناز هموطن ژانر: فانتزی عاشقانه ترسناک خلاصه: اَبَراَهریمنان ماورایی در کالبد خشک قدرت و غرور از انرژیهای برتر خود، بر سر قدرت میجنگند! با دسیسه و توطعه با هم رقابت میکنند تا هر کدام قدرت بیشتر ماورایی خود را حفظ کند. تاریکی سودای نابودی جهان کائنات را...
forumroman.com