- Jul
- 652
- 13,201
- مدالها
- 2
پارت۲۸۸
سوزان دیوارههای بلندی را دید که چون صخرههای مذابِ در حال ذوب با هُرم داغی دور تا دور فضای وسیع اطرافش را در بر داشتند که بلندی آنها بیانتها بود و تنها مِه و دَم بخار آتشینی در فضای بالای سرش میدید! بر مرکز زمین داغ و سوزانی که گویا زانوانش در حال ذوب شدن و مکش درون آن بود، دایرهی شیاردار بزرگی دید که تصویر ستاره پنجپَر یا پنتاگرام* بر آن رسم بود. نگاهش در مرکز ستاره بر هیبت عظیم بافومت که تمثیل انسانی سُمدار که چهارزانو نشسته و صورت و سر آن به شکل بزی ریشدار و مخوف بود، ماسید. بافومت با دست راستش اشاره به بالا و دست چپش اشاره به پایین داشت؛ بر روی پیشانیاش مثلثی دیده میشد که درون آن چشمی سرخ و زنده در حال تماشا بود و گویا جان داشت و صدای نفسهایش در صداهای منزجرکنندهی اطراف چون تنورهی عفریتی پژواک میگرفت و ترس مرگآوری بر وجود سوزان مستولی میکرد. از زیر پایه سنگی هیبت بافومت خون سرخی جوشان، بیرون میجهید و وارد شیارهای ستارهی پنجپر و سپس دایرهی اطراف آن میشد و چون جوی خونی از بالای دایره بهسمت گودی درهمانندی روان بود!
سوزان با تعقیب شیار خون، نگاهش بر گودی درهمانندی خشک شد و صدای عجیب کوپکوپی که باعث وحشت و ضربان بالای قلبش شده بود را از آنجا حس کرد... ناگهان در بخار و هُرم بالای گودی قلب بزرگ سرخ تیرهای که رنگ آن به سیاهی میرفت را دید که صدای تپیدن آن تمام فضا را در بر گرفتهبود. قلب بر ساقهی خونین تناوری از درون دره با ریشههایی متحرک در اطراف آن بالا آمدهبود و خونی که از شیارهای ستاره پنجپر درون دره میریخت را میبلعید و باعث تپیدن و ضربان محکم و پر سروصدای قلب جهنمی ابلیس میشد.
سوزان چیزهایی را که میدید، نمیتوانست در ذهن کوچکش هضم کند و ترس چنان بندبند وجودش را در بر گرفت که توان هیچ حرکتی بر بدن خود را نداشت. ناگهان ریشه ضخیمی با سرعت از ساقه کلفت قلب، چون ماری بهسمت سوزان بر زمین خزید و تا جسم بیرمق او پیش رفت. ریشه چون طنابی محکم به دور پیکر فلجشدهی سوزان پیچید و با همان سرعت او را که حالا از وحشت بیاختیار از حنجرهی خشکش فریاد دردآوری کشید بهسمت گودی برد!
او هر چه در فضای مِهاندودِ مذابگونه بهسمت گودی پیش میرفت، گرمای آتش و صدای گُرگُر مذاب و ضربان قلب شیطانی بیشتر گوشهایش را آزار میدادند و از فشار انرژی آتشین اطرافش، خون از گوشها و بینیش جاری شدند و کاملاً اعصاب و تمرکز ذهنش فلج و گویا در حال قبض روح شدن بود!
در لحظهی آخری که همراه ریشه ضخیم بدون هوشیاری به درون درهی دَمکرده و داغ کشیدهمیشد، دستی، دست خشک شدهاش را گرفت... ریشه از دور پیکر نحیف او باز شد و به درون ساقهی درختیشکل قلب برگشت. لوسیفر، سوزان را از لبهی پرتگاه دره عقب کشید و او را که از وحشت بیهوش شده بود و ضربان قلبش کند و در حال ایست بود در آغوش گرفت!
لحظاتی چند لوسیفر بدون توجه به حضور جسم ضعیف و بیهوش شدهی سوزان در جهنم داغش با لذت به نوسان گیسوان پریشانشدهی او در آغوش خود نگریست و با لبخندی زوایای معصوم صورت ظریف او را زیر نظر گرفت.
- نه کوچولو، نترس؛ هنوز زوده که خونت رو تقدیم قلب جهنمی من کنی. تو کُشندهی دشمن من، تاریکی هستی. اما جای خوبی بهدستت اُوردم. وسط جهنم انرژی من هستی؛ جایی که باید روحت رو بهمن تقدیم کنی تا بعد از مرگت باز هم مال من باشی.
لوسیفر در حالیکه سوزان را بر آرنج چپش چون عروسکی خوابانده بود، دست راستش را بر قلب در حال افول او گذاشت و سعی کرد با انرژی جهنمی خود روح سوزان را از کالبدش خارج نماید تا در حصار جهنمش با انرژی آتشین و دردناک او نشانهگذاری آتش شود تا بعد از مرگ نیز به جهنم او بازگردد... با اولین سعیِ کِشش بر جسم سوزان متوجهی مقاومت روح او برای خروج از کالبدش شد! متعجب دوباره سعی کرد و اینبار بعد از ناکامی در قبضروح او لبخند شیطانی بر لب نشاند.
- پس کاتار درست حدس زدهبود، تو قبلاً مُردی و روحت در تسخیر آمیدان منه. این هم خوبه کوچولو، آمیدان وارث تمام دردها و عذابهای جهنم منه. تو دیگه متعلق به قبیلهی آتشی و در حصار ابلیس... .
{پینوشت
پنتاگرام* شکلی از ستاره دارای پنج نقطه یا پنج گوشه است و توسط پنج خط کشیدهمیشود. کلمهٔ «پنتاگرام» از کلمهای یونانی منشأ گرفته که به معنی پنج خط است. پنتاگرام به عنوان سمبل دینی ارزشمند توسط بابلیها و نیز یونانیها در یونان باستان استفاده میشدهاست. بسیاری از کسانی که پیرو نئویاگانیسم هستند از این سمبل استفاده میکنند.}
سوزان دیوارههای بلندی را دید که چون صخرههای مذابِ در حال ذوب با هُرم داغی دور تا دور فضای وسیع اطرافش را در بر داشتند که بلندی آنها بیانتها بود و تنها مِه و دَم بخار آتشینی در فضای بالای سرش میدید! بر مرکز زمین داغ و سوزانی که گویا زانوانش در حال ذوب شدن و مکش درون آن بود، دایرهی شیاردار بزرگی دید که تصویر ستاره پنجپَر یا پنتاگرام* بر آن رسم بود. نگاهش در مرکز ستاره بر هیبت عظیم بافومت که تمثیل انسانی سُمدار که چهارزانو نشسته و صورت و سر آن به شکل بزی ریشدار و مخوف بود، ماسید. بافومت با دست راستش اشاره به بالا و دست چپش اشاره به پایین داشت؛ بر روی پیشانیاش مثلثی دیده میشد که درون آن چشمی سرخ و زنده در حال تماشا بود و گویا جان داشت و صدای نفسهایش در صداهای منزجرکنندهی اطراف چون تنورهی عفریتی پژواک میگرفت و ترس مرگآوری بر وجود سوزان مستولی میکرد. از زیر پایه سنگی هیبت بافومت خون سرخی جوشان، بیرون میجهید و وارد شیارهای ستارهی پنجپر و سپس دایرهی اطراف آن میشد و چون جوی خونی از بالای دایره بهسمت گودی درهمانندی روان بود!
سوزان با تعقیب شیار خون، نگاهش بر گودی درهمانندی خشک شد و صدای عجیب کوپکوپی که باعث وحشت و ضربان بالای قلبش شده بود را از آنجا حس کرد... ناگهان در بخار و هُرم بالای گودی قلب بزرگ سرخ تیرهای که رنگ آن به سیاهی میرفت را دید که صدای تپیدن آن تمام فضا را در بر گرفتهبود. قلب بر ساقهی خونین تناوری از درون دره با ریشههایی متحرک در اطراف آن بالا آمدهبود و خونی که از شیارهای ستاره پنجپر درون دره میریخت را میبلعید و باعث تپیدن و ضربان محکم و پر سروصدای قلب جهنمی ابلیس میشد.
سوزان چیزهایی را که میدید، نمیتوانست در ذهن کوچکش هضم کند و ترس چنان بندبند وجودش را در بر گرفت که توان هیچ حرکتی بر بدن خود را نداشت. ناگهان ریشه ضخیمی با سرعت از ساقه کلفت قلب، چون ماری بهسمت سوزان بر زمین خزید و تا جسم بیرمق او پیش رفت. ریشه چون طنابی محکم به دور پیکر فلجشدهی سوزان پیچید و با همان سرعت او را که حالا از وحشت بیاختیار از حنجرهی خشکش فریاد دردآوری کشید بهسمت گودی برد!
او هر چه در فضای مِهاندودِ مذابگونه بهسمت گودی پیش میرفت، گرمای آتش و صدای گُرگُر مذاب و ضربان قلب شیطانی بیشتر گوشهایش را آزار میدادند و از فشار انرژی آتشین اطرافش، خون از گوشها و بینیش جاری شدند و کاملاً اعصاب و تمرکز ذهنش فلج و گویا در حال قبض روح شدن بود!
در لحظهی آخری که همراه ریشه ضخیم بدون هوشیاری به درون درهی دَمکرده و داغ کشیدهمیشد، دستی، دست خشک شدهاش را گرفت... ریشه از دور پیکر نحیف او باز شد و به درون ساقهی درختیشکل قلب برگشت. لوسیفر، سوزان را از لبهی پرتگاه دره عقب کشید و او را که از وحشت بیهوش شده بود و ضربان قلبش کند و در حال ایست بود در آغوش گرفت!
لحظاتی چند لوسیفر بدون توجه به حضور جسم ضعیف و بیهوش شدهی سوزان در جهنم داغش با لذت به نوسان گیسوان پریشانشدهی او در آغوش خود نگریست و با لبخندی زوایای معصوم صورت ظریف او را زیر نظر گرفت.
- نه کوچولو، نترس؛ هنوز زوده که خونت رو تقدیم قلب جهنمی من کنی. تو کُشندهی دشمن من، تاریکی هستی. اما جای خوبی بهدستت اُوردم. وسط جهنم انرژی من هستی؛ جایی که باید روحت رو بهمن تقدیم کنی تا بعد از مرگت باز هم مال من باشی.
لوسیفر در حالیکه سوزان را بر آرنج چپش چون عروسکی خوابانده بود، دست راستش را بر قلب در حال افول او گذاشت و سعی کرد با انرژی جهنمی خود روح سوزان را از کالبدش خارج نماید تا در حصار جهنمش با انرژی آتشین و دردناک او نشانهگذاری آتش شود تا بعد از مرگ نیز به جهنم او بازگردد... با اولین سعیِ کِشش بر جسم سوزان متوجهی مقاومت روح او برای خروج از کالبدش شد! متعجب دوباره سعی کرد و اینبار بعد از ناکامی در قبضروح او لبخند شیطانی بر لب نشاند.
- پس کاتار درست حدس زدهبود، تو قبلاً مُردی و روحت در تسخیر آمیدان منه. این هم خوبه کوچولو، آمیدان وارث تمام دردها و عذابهای جهنم منه. تو دیگه متعلق به قبیلهی آتشی و در حصار ابلیس... .
{پینوشت
پنتاگرام* شکلی از ستاره دارای پنج نقطه یا پنج گوشه است و توسط پنج خط کشیدهمیشود. کلمهٔ «پنتاگرام» از کلمهای یونانی منشأ گرفته که به معنی پنج خط است. پنتاگرام به عنوان سمبل دینی ارزشمند توسط بابلیها و نیز یونانیها در یونان باستان استفاده میشدهاست. بسیاری از کسانی که پیرو نئویاگانیسم هستند از این سمبل استفاده میکنند.}
آخرین ویرایش: