- Jul
- 652
- 13,201
- مدالها
- 2
پارت۲۶۸
امید که در اتاقش در طبقهی بالای خانهاش، تازه از حمام بیرون آمده بود با شنیدن مکالمهی بهمن و نیما، سریع لباسهایش را بر تن کرد و با عجله در حالیکه موهای نمدارش را در حال پایین آمدن از پلهها مرتبتر میکرد به طبقهی پایین آمد.
- چه بلایی سر آرزو اومده؟
آرزو با دیدن چشمان زیبا و نگران امید، بغض عجیبی بر گلویش چنبره زد، سلام نصف و نیمهاش در بغض صدایش گم شد! امید با حس کردن دلشکستگی و غم درونی آرزو از بازی اشک در چشمانش به ترکیدگی لب او و جای دست بهمن بر گونهاش دقیق شد. بهمن که میدانست امید باهوشتر از آن است که متوجهی حال آرزو نشود با شرمندگی سر پایین انداخت. امید با دادن جواب سلام آرزو، چند قدم با نگرانی به او نزدیکتر شد... آرزو که گویا به دنبال جانپناه محکمی میگشت که غم درونی خود را بتواند خالی کند در میان بهت نیما و بهمن، بیاراده به امید نزدیکتر شد و در حالیکه دستانش را بر لباس امید چنگ کرد، صورتش را میان سی*ن*هی مردانهی او پنهان نمود و بلند به گریه افتاد!
امید که حال غمگین آرزو را میفهمید با نگاه شماتتباری به بهمن، آرام ایستاد تا آرزو بر سی*ن*هی داغ او آرامتر شود. آرزو که مدهوش از عطر تن امید، خودش هم دلیل عکسالعمل عجیبش را نمیدانست، لحظاتی بعد از هقهق زدنی با نوازشهای سرش توسط امید، آرامتر شد و با شرم از او فاصله گرفت!
امید که متوجه شرم آرزو شد با مهربانی کاپشن خیس را از دوش او برداشت و با درک درد زیاد کمر آرزو، بدون اینکه مهلت اعتراض و شرم دوباره به او بدهد، آرزو را چون کودکی بر روی دستانش ننووار در آغوش گرفت و میان سکوت نگاههای مبهوت نیما و بهمن بهسمت پلههای طبقهی بالا حرکت کرد.
- میبرمش بالا لباسهای خیسش رو عوض کنه، بعد معاینه بشه.
خانهی امید یک خانه دو طبقه شخصی به اصطلاح جنوبی بود که حیاط خانه در پشت آن قرار داشت. بعد از ورود از درب بزرگ و مقاوم آهنین کوچه، حدود سه متر راهروی تقریباً پهن سرامیک شدهای داشت که در انتهای آن، پشتِ درب دو لنگهی طرحدار چوبی، فضای بزرگ پذیرایی در طبقهی همکف دیده میشد. در راستای درب ورودی به پذیرایی، آشپزخانه اوپن سرتاسری بزرگی در ضلع راست فضای پذیرایی قرار داشت. بعد از ورودی آشپزخانه، در انتهای راهرویی دو متری، جنب اتاق خوابها راه ورود به حیاط بزرگ و سرسبز خانه بود که در سمت چپ راهرو، سرویس بهداشتی مجهزی در نظر گرفته شده بود.
در همان راستای ضلع حیاط، روبهروی فضای پذیرایی، دو اتاق خواب بزرگ که هر دو به حیاط خانه بالکن داشتند، بنا بود. یک اتاق متعلق به شاهپور بود که با آمدن نیما نیز آن یکی اتاق هم در اختیار او قرار گرفت. در ضلع چپ فضای پذیرایی نیز راه پله پیچداری با نردههایی چوبی و پهن به طبقهی بالا میرفت.
در طبقهی بالای خانه، دو اتاق بسیار بزرگ روبهروی هم بنا شده بودند. یک اتاق بهسمت کوچه پنجره داشت که آن اتاق امید بود و اتاق دیگر بهسمت حیاط پنجره و تراسی بزرگ داشت که از آن اتاق مبله برای دورهمیهایشان، استفاده میشد. داخل هر دو اتاق نیز مجهز به سرویس بهداشتی و به اصطلاح مَستر* بودند. بین این دو اتاق بر بالای پلهها، فضای نشیمن کوچکی با چیدمان یک سِت راحتی و میزی وسط آن، حَد فاصل این دو اتاق بود.
امید، آرزو را بر تخت بزرگ و تاجدار خود گذاشت و بهسمت کمد دیواری سرتاسری اتاقش رفت و یک حولهی نوئه تا شده را برداشت، پیراهن بلند سپیدی را نیز از رختآویزش خارج نمود که همان پیراهنی بود که یکبار بر تن سوزان نشسته بود و امید با سلیقه آن را حفظ کرده و هنوز با گذر چند سال، عطر تن سوزان را از آن استنشاق میکرد. امید متوجه بهت آرزو شد اما بدون توضیحی با نگاه مهربانی حوله و پیراهن را کنار او بر روی تخت گذاشت و به درب سرویس داخل اتاقش اشاره کرد.
- بهتره زودتر بری یه دوش آب گرم بگیری تنت گرم شه، سرما نخوری. میدونم درد کمرت زیاده اما آب گرم سرحالت میاره. من میرم پایین، اینجا رو عین خونه خودت بدون و مطمئن باش کسی مزاحمتی برات ایجاد نمیکنه. دوش گرفتی و آماده شدی، نیما برای معاینهت میاد.
{پینوشت:
مَستر* به سرویس بهداشتی تعبیه شده در اتاق خواب گفته میشود. این سرویس معمولاً بهصورت مدرن و کاملاً کاربردی طراحی و اجرا میگردد.}
forumroman.com
امید که در اتاقش در طبقهی بالای خانهاش، تازه از حمام بیرون آمده بود با شنیدن مکالمهی بهمن و نیما، سریع لباسهایش را بر تن کرد و با عجله در حالیکه موهای نمدارش را در حال پایین آمدن از پلهها مرتبتر میکرد به طبقهی پایین آمد.
- چه بلایی سر آرزو اومده؟
آرزو با دیدن چشمان زیبا و نگران امید، بغض عجیبی بر گلویش چنبره زد، سلام نصف و نیمهاش در بغض صدایش گم شد! امید با حس کردن دلشکستگی و غم درونی آرزو از بازی اشک در چشمانش به ترکیدگی لب او و جای دست بهمن بر گونهاش دقیق شد. بهمن که میدانست امید باهوشتر از آن است که متوجهی حال آرزو نشود با شرمندگی سر پایین انداخت. امید با دادن جواب سلام آرزو، چند قدم با نگرانی به او نزدیکتر شد... آرزو که گویا به دنبال جانپناه محکمی میگشت که غم درونی خود را بتواند خالی کند در میان بهت نیما و بهمن، بیاراده به امید نزدیکتر شد و در حالیکه دستانش را بر لباس امید چنگ کرد، صورتش را میان سی*ن*هی مردانهی او پنهان نمود و بلند به گریه افتاد!
امید که حال غمگین آرزو را میفهمید با نگاه شماتتباری به بهمن، آرام ایستاد تا آرزو بر سی*ن*هی داغ او آرامتر شود. آرزو که مدهوش از عطر تن امید، خودش هم دلیل عکسالعمل عجیبش را نمیدانست، لحظاتی بعد از هقهق زدنی با نوازشهای سرش توسط امید، آرامتر شد و با شرم از او فاصله گرفت!
امید که متوجه شرم آرزو شد با مهربانی کاپشن خیس را از دوش او برداشت و با درک درد زیاد کمر آرزو، بدون اینکه مهلت اعتراض و شرم دوباره به او بدهد، آرزو را چون کودکی بر روی دستانش ننووار در آغوش گرفت و میان سکوت نگاههای مبهوت نیما و بهمن بهسمت پلههای طبقهی بالا حرکت کرد.
- میبرمش بالا لباسهای خیسش رو عوض کنه، بعد معاینه بشه.
خانهی امید یک خانه دو طبقه شخصی به اصطلاح جنوبی بود که حیاط خانه در پشت آن قرار داشت. بعد از ورود از درب بزرگ و مقاوم آهنین کوچه، حدود سه متر راهروی تقریباً پهن سرامیک شدهای داشت که در انتهای آن، پشتِ درب دو لنگهی طرحدار چوبی، فضای بزرگ پذیرایی در طبقهی همکف دیده میشد. در راستای درب ورودی به پذیرایی، آشپزخانه اوپن سرتاسری بزرگی در ضلع راست فضای پذیرایی قرار داشت. بعد از ورودی آشپزخانه، در انتهای راهرویی دو متری، جنب اتاق خوابها راه ورود به حیاط بزرگ و سرسبز خانه بود که در سمت چپ راهرو، سرویس بهداشتی مجهزی در نظر گرفته شده بود.
در همان راستای ضلع حیاط، روبهروی فضای پذیرایی، دو اتاق خواب بزرگ که هر دو به حیاط خانه بالکن داشتند، بنا بود. یک اتاق متعلق به شاهپور بود که با آمدن نیما نیز آن یکی اتاق هم در اختیار او قرار گرفت. در ضلع چپ فضای پذیرایی نیز راه پله پیچداری با نردههایی چوبی و پهن به طبقهی بالا میرفت.
در طبقهی بالای خانه، دو اتاق بسیار بزرگ روبهروی هم بنا شده بودند. یک اتاق بهسمت کوچه پنجره داشت که آن اتاق امید بود و اتاق دیگر بهسمت حیاط پنجره و تراسی بزرگ داشت که از آن اتاق مبله برای دورهمیهایشان، استفاده میشد. داخل هر دو اتاق نیز مجهز به سرویس بهداشتی و به اصطلاح مَستر* بودند. بین این دو اتاق بر بالای پلهها، فضای نشیمن کوچکی با چیدمان یک سِت راحتی و میزی وسط آن، حَد فاصل این دو اتاق بود.
امید، آرزو را بر تخت بزرگ و تاجدار خود گذاشت و بهسمت کمد دیواری سرتاسری اتاقش رفت و یک حولهی نوئه تا شده را برداشت، پیراهن بلند سپیدی را نیز از رختآویزش خارج نمود که همان پیراهنی بود که یکبار بر تن سوزان نشسته بود و امید با سلیقه آن را حفظ کرده و هنوز با گذر چند سال، عطر تن سوزان را از آن استنشاق میکرد. امید متوجه بهت آرزو شد اما بدون توضیحی با نگاه مهربانی حوله و پیراهن را کنار او بر روی تخت گذاشت و به درب سرویس داخل اتاقش اشاره کرد.
- بهتره زودتر بری یه دوش آب گرم بگیری تنت گرم شه، سرما نخوری. میدونم درد کمرت زیاده اما آب گرم سرحالت میاره. من میرم پایین، اینجا رو عین خونه خودت بدون و مطمئن باش کسی مزاحمتی برات ایجاد نمیکنه. دوش گرفتی و آماده شدی، نیما برای معاینهت میاد.
{پینوشت:
مَستر* به سرویس بهداشتی تعبیه شده در اتاق خواب گفته میشود. این سرویس معمولاً بهصورت مدرن و کاملاً کاربردی طراحی و اجرا میگردد.}

عکس شخصیت - عکس شخصیتهای رمان در حصار ابلیس/اثر ساناز هموطن/کاربر رمان بوک
🍁تصویر مربوط به پارت ۲۵۹ رمان...🍁

آخرین ویرایش: