- Jul
- 661
- 13,414
- مدالها
- 2
پارت۱۶۸
صدای قدمهای سنگین شهاب در زره فولادینی که بر تن داشت در قصر آیزنرا، پدر شاهین، بعد از موفقیت حمله به قصر تاریکی و انجام انتقامی که ده سال انتظارش را میکشیدند در سرسرای بارگاه شاهین پیچید و او با چند ضربه به درب اتاق شخصی شاهین، وارد شد.
شهاب از دیدن بردههای خشک شده از خون و تلنبار شده بر روی هم، کف اتاق شاهین در آستانهی درب اتاق خشکش زد! با بهت به شاهین که هنوز در حال خون خوردن از گلوی بردهای بود خیره ماند!
شاهین نفسزنان بردهی خشک شده از خون بدنش را گوشهای پرتاب کرد. با اندوه خون اطراف دهانش را پاک کرد.
- تشنمه! اصلاً هر چی خون میخورم، انگار تشنهتر میشم!
شهاب نگران به بیرون اتاق در راهرو بارگاه شاهین نگاهی انداخت و درب را بست و داخل شد.
- نباید بزاری پدرت بویی از این اوضاع ببره.
شاهین با بغض و اندوه به بردههای خشک شده از خون تنشان نگاهی انداخت و به شهاب نزدیک شد.
- یعنی چه مرگمه؟ چرا حالم اینجوریه! نمیتونم عطشم رو کنترل کنم، نباید اونها رو خشک میکردم، باز هم تشنمه! میفهمی؟ انگار همه رگهام سراسر مذاب شدن، دارم میسوزم!
شهاب شانههای شاهین را در دست گرفت.
- آروم باش، نباید توی بارگاهت کشتار میکردی. باید قبل اینکه خدمه و ندیمههای بارگاهت بویی ببرن، این اوضاع احوال رو سر و سامان بدیم.
شاهین غمگین صورتش را میان دستانش پنهان نمود.
- من نمیخوام همچنین موجودی باشم، من هیچ بردهای رو تا به الان خشک نکرده بودم!
شهاب صدایش را پایینتر آورد.
- شاهین محکم باش؛ من و تو دیگه اون آدمهای سابق نیستیم. با ریاضتها و قدرتهایی که گرفتیم، مصلماً تغییرات زیادیم درونمون شکل گرفته! اما نباید تسلیم زیادهخواهی قدرتهای اهریمنی درونمون بشیم، باید سریعتر بتونیم خودمون رو کنترل کنیم.
شاهین کلافه و مستأصل به زحمت آب دهان خشک شدهاش را قورت داد.
- تشنمه! چطوری میتونم این عطش رو کنترل کنم؟ تا احساس تشنگی هست کنترلی روی خوردن خون ندارم! نمیتونم مثل گذشته حواسم رو جمع کنم تا بردهها زنده بمونن؛ نگاه کن همه رو خشک کردم!
شهاب سری با تأسف تکان داد و گیسوان بریده شدهی آماندا را از درون زرهاش بیرون کشید و مقابل شاهین گرفت.
- تو نمیتونی عطشت رو از بین ببری، من هم نتونستم خشمم رو کنترل کنم!
شاهین با دهانی باز موهای پُرپشت آماندا را با هالهای که از آن حس کرد، تشخیص داد و با ناباوری چند بار پلک زد.
- چه کار کردی شهاب؟!
شهاب پوزخند تلخی زد.
- کُشتمش! بدون ذرهای احساس ندامت و ترحم، کُشتمش!
شاهین با چشمانی گشاد شده به تارهای خونین طلائی گیسوان آماندا خیره ماند!
- نه، نه تو این کار رو نمیکنی، بگو شهاب تو مادرت رو نکشتی!
شهاب بیتفاوت پشت به شاهین کرد و موهای نیمه خونین آماندا را درون زرهاش فرو برد و سمت درب اتاق رفت.
- باید افراد محرم رو بفرستیم اینجا رو پاکسازی کنن! بیا دوست من، کمکت میکنم بدون جلب توجه در لایههای زیرین زمین رفع عطش کنی. ما نمیتونیم از خود جدیدمون فرار کنیم، مِن بعد شاید هر دو از این کارهای غیر قابل باور زیاد انجام بدیم!
لوسیفر که خبر شبیخون شاهین و شهاب بدون کسب اجازه و هماهنگی با او به قصر تاریکی را شنیده بود، بسیار برافروخته و عصبانی آنها را به قصر خود احضار نمود.
شاهین و شهاب که بعد ده سال ریاضت دیدن و برگشتن از ریاضتهای صعبالدوام با قدرتهای اَبَر اهریمنی بازگشته بودند و برای گرفتن انتقامشان از دِیمن و قصر تاریکی بیتاب بودند، بعد از کشتار عظیمی که در قصر تاریکی به راه انداختند با لذت آرامش بعد از انتقام و رفع عطش شاهین با خوردن خون بردههای بسیاری که پنهانی در لایههای زیرین زمین با کمک قدرت اهریمنی شهاب صورت گرفت بهمحضر لوسیفر رسیدند.
forumroman.com
صدای قدمهای سنگین شهاب در زره فولادینی که بر تن داشت در قصر آیزنرا، پدر شاهین، بعد از موفقیت حمله به قصر تاریکی و انجام انتقامی که ده سال انتظارش را میکشیدند در سرسرای بارگاه شاهین پیچید و او با چند ضربه به درب اتاق شخصی شاهین، وارد شد.
شهاب از دیدن بردههای خشک شده از خون و تلنبار شده بر روی هم، کف اتاق شاهین در آستانهی درب اتاق خشکش زد! با بهت به شاهین که هنوز در حال خون خوردن از گلوی بردهای بود خیره ماند!
شاهین نفسزنان بردهی خشک شده از خون بدنش را گوشهای پرتاب کرد. با اندوه خون اطراف دهانش را پاک کرد.
- تشنمه! اصلاً هر چی خون میخورم، انگار تشنهتر میشم!
شهاب نگران به بیرون اتاق در راهرو بارگاه شاهین نگاهی انداخت و درب را بست و داخل شد.
- نباید بزاری پدرت بویی از این اوضاع ببره.
شاهین با بغض و اندوه به بردههای خشک شده از خون تنشان نگاهی انداخت و به شهاب نزدیک شد.
- یعنی چه مرگمه؟ چرا حالم اینجوریه! نمیتونم عطشم رو کنترل کنم، نباید اونها رو خشک میکردم، باز هم تشنمه! میفهمی؟ انگار همه رگهام سراسر مذاب شدن، دارم میسوزم!
شهاب شانههای شاهین را در دست گرفت.
- آروم باش، نباید توی بارگاهت کشتار میکردی. باید قبل اینکه خدمه و ندیمههای بارگاهت بویی ببرن، این اوضاع احوال رو سر و سامان بدیم.
شاهین غمگین صورتش را میان دستانش پنهان نمود.
- من نمیخوام همچنین موجودی باشم، من هیچ بردهای رو تا به الان خشک نکرده بودم!
شهاب صدایش را پایینتر آورد.
- شاهین محکم باش؛ من و تو دیگه اون آدمهای سابق نیستیم. با ریاضتها و قدرتهایی که گرفتیم، مصلماً تغییرات زیادیم درونمون شکل گرفته! اما نباید تسلیم زیادهخواهی قدرتهای اهریمنی درونمون بشیم، باید سریعتر بتونیم خودمون رو کنترل کنیم.
شاهین کلافه و مستأصل به زحمت آب دهان خشک شدهاش را قورت داد.
- تشنمه! چطوری میتونم این عطش رو کنترل کنم؟ تا احساس تشنگی هست کنترلی روی خوردن خون ندارم! نمیتونم مثل گذشته حواسم رو جمع کنم تا بردهها زنده بمونن؛ نگاه کن همه رو خشک کردم!
شهاب سری با تأسف تکان داد و گیسوان بریده شدهی آماندا را از درون زرهاش بیرون کشید و مقابل شاهین گرفت.
- تو نمیتونی عطشت رو از بین ببری، من هم نتونستم خشمم رو کنترل کنم!
شاهین با دهانی باز موهای پُرپشت آماندا را با هالهای که از آن حس کرد، تشخیص داد و با ناباوری چند بار پلک زد.
- چه کار کردی شهاب؟!
شهاب پوزخند تلخی زد.
- کُشتمش! بدون ذرهای احساس ندامت و ترحم، کُشتمش!
شاهین با چشمانی گشاد شده به تارهای خونین طلائی گیسوان آماندا خیره ماند!
- نه، نه تو این کار رو نمیکنی، بگو شهاب تو مادرت رو نکشتی!
شهاب بیتفاوت پشت به شاهین کرد و موهای نیمه خونین آماندا را درون زرهاش فرو برد و سمت درب اتاق رفت.
- باید افراد محرم رو بفرستیم اینجا رو پاکسازی کنن! بیا دوست من، کمکت میکنم بدون جلب توجه در لایههای زیرین زمین رفع عطش کنی. ما نمیتونیم از خود جدیدمون فرار کنیم، مِن بعد شاید هر دو از این کارهای غیر قابل باور زیاد انجام بدیم!
لوسیفر که خبر شبیخون شاهین و شهاب بدون کسب اجازه و هماهنگی با او به قصر تاریکی را شنیده بود، بسیار برافروخته و عصبانی آنها را به قصر خود احضار نمود.
شاهین و شهاب که بعد ده سال ریاضت دیدن و برگشتن از ریاضتهای صعبالدوام با قدرتهای اَبَر اهریمنی بازگشته بودند و برای گرفتن انتقامشان از دِیمن و قصر تاریکی بیتاب بودند، بعد از کشتار عظیمی که در قصر تاریکی به راه انداختند با لذت آرامش بعد از انتقام و رفع عطش شاهین با خوردن خون بردههای بسیاری که پنهانی در لایههای زیرین زمین با کمک قدرت اهریمنی شهاب صورت گرفت بهمحضر لوسیفر رسیدند.

عکس شخصیت - عکس شخصیتهای رمان در حصار ابلیس/اثر ساناز هموطن/کاربر رمان بوک
🍁تصویر مربوط به پارت ۱۵۹ رمان...🍁

آخرین ویرایش: