فایل شده دلنوشته فنجان و غم‌جان اثر F_PARDIS

[PardisHP]

دلنوشته: فنجان و غم‌ِجان
نویسنده: F_PARDIS
ژانر: تراژدی، اجتماعی
ناظر: @elham_faraji
کپیست: @'elahe
کد:0043
تگ: محبوب
*مقدمه*
فنجان غم را سر می‌کشم
و زندگی سرشار از غم می‌شود،
حالا از نظرم دنیا آن‌قدر هم زیبا نیست!
اما حقیقت این است، که بسیار زیبا‌تر است!

 

[fatemeh bano]

​

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.

حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[ قوانین تایپ دلنوشته ]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته ]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[ تاپیک درخواست تگ دلنوشته ]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[ تاپیک درخواست جلد ]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[ تاپیک اعلام پایان دلنوشته ]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[ سوالات و مشکلات دلنویسان ]

با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡

 

[PardisHP]

***
می‌بافم و می‌بافم! رشته‌های رنگ و وارنگ احساسات را درهم گره می‌زنم، قهر را با آشتی و غم را با شادی گره می‌زنم تا این بافتنی زیبا کامل شود. هرکدام را به یک اندازه در بافتنی به کار می‌برم، زیرا تعادل بسیار بهتر است، اگر همه را با شادی ببافم دیگر برای‌ تو عادی می‌شود! و دیگر لذت شاد بودن را نخواهی برد. پس غم را نیز در کنار شادی می‌بافم تا شادی را بیشتر دوست بداری و قدرش را بدانی!

 

[PardisHP]

***
رشته‌رشته افکار در ذهنم غوطه‌ور شدند!
خاطرات تلخ، آرزوهای شیرین، ترس‌ها و... . همه و همه در ذهنم می‌چرخند. بسیار افراد که دلم برای‌شان تنگ شده و بسیار آرزو‌ها که در ذهنم دارم. چقدر اتفاق که در آینده نزدیک خواهد افتاد، چقدر خاطره که ساخته خواهد شد و بسیار اهداف که برای رسیدن به آن‌ها تلاش خواهم کرد.

 

[PardisHP]

***
دسته‌دسته می‌کنم گل‌های قاصدک را و می‌دوم در این دشت سرسبز که حالا با نور نارنجیِ رنگ غروب رنگین‌تر شده. می‌ایستم. باد می‌وزد و می‌برد با خود قاصدک‌ها را! خوش به حال‌شان که در آسمان می‌چرخند، حتی من که انسانم هم گاهی دلم پرواز می‌خواهد.

 

[PardisHP]

***
نفس عمیق می‌کشم و آسوده روی چمن‌های سبز رنگ دراز می‌کشم. آری، این آسمان آبی رنگ که با ابر‌های سپید زینت داده شده مال من است! می‌نشینم و تماشا می‌کنم خورشیدش را، ماهش را، ستارگان پرنورش را. چقدر زیباست... این نقاشی!

 

[PardisHP]

***
ابر می‌بارد و من گریه می‌کنم، بس که یاد گذشته می‌اندازد من را این‌جا! یاد گرفتن دست‌هایش و بی‌پروا پریدن در دشت! او هنوز در این‌جاست، ولی فرقش این است که من روی زمین و او در زیر زمین، قلب من می‌تپد، و او خون در بدنش جاری نیست!

 

[PardisHP]

***
جاریست آب، در لابه‌لای این سنگ‌های رنگ و وارنگ رودخانه. می‌شورد و با خود می‌برد هرچه سیاهی‌‌ست و زلال می‌شود این آب! حتی می‌شود ماهی‌ها را به خوبی دید که بالا و پایین می‌پرند و خوش‌حال‌اند مانند من! که تصویر تو را در آب می‌بینم.

 

[PardisHP]

***
می‌بارد باران، و من نظاره می‌کنمش از پشت این پنجرهٔ بخار گرفته. با انگشتم یک قلب روی شیشه می‌کشم تا بهتر ببینم این منظره را؛ واقعاً چه قاب زیبایی‌ست تصویر سرسبز دشت که با مه و قطرات باران زینت داده شده. کاش من هم آن‌جا بودم... .

 

[PardisHP]

***
کاغذ‌ها انگار جان گرفته باشند، من را فرا می‌خوانند و خواهش می‌کنند تخیلات درهم و برهم‌ام را بنویسم. من هم روی‌شان را زمین نمی‌اندازم؛ قلم را بر‌می‌دارم و کلمات بر روی کاغذ جاری می‌شوند. من هرچه بیش‌تر می‌نویسم، بیش‌تر شادمان می‌شوم.