- Apr
- 75
- 878
- مدالها
- 2
سه تاشون با چهرهی متعجب بهم زل زده بودن که لاله خالهی لیلی گفت:
- این الان مگه نباید میگفت خفه شین؟! چه باادب شدی!
نفس کلافهای کشیدم و گفتم:
- همه از وقتی حافظم رفته همین رو میگن.
خاله لاله گفت:
- چون واقعاً باادبتر شدی. خاله جون نکنه بخاطر اینکه کنکور ندی خودت رو زدی به نفهمی؟
کلافه گفتم:
- دیگه خسته شدم این پنجمین باریه این رو میشنوم بعدشم من میخوام کنکور بدم.
لیلا مادر لیلی گفت:
- چی میگی؟ نمیتونی!
منم گفتم:
- میتونم، امتحان کردن ضرری نداره!
برادر لیلی از تو اتاق اومد و گفت :
- حتماً باید امتحان بده.
مادر لیلی با شکایت گفت :
- سلامت کو؟
لیبرا رفت دست داد و گفت:
- سلام.
- علیک.
عمهی لیلی اومد داخل خونه و نرسیده کارها رو انداخت رو دستم و گفت:
- لیرا و لیلی بیاین کمک، سفره رو پهن کنید.
لیرا از اتاق بیرون اومد و لباسایی که پوشیده بود رو با سارافون و ساپورت عوض کرده بود و گفت:
- عمه غذا از کجا؟ مگه نگفتی غذا نداریم؟
عمه هم گفت:
- من نگفتم نداریم گفتم هنوز زوده حالا شما مگه گشنتون نیست؟ سریع باشین.
لیرا پرسید:
- غذا چی هست؟
عمه گفت:
- قرمه سبزی و آش.
تا اینها داشتن حرف میزدن سفره رو پهن کردم و لیوان و قاشق و نوشابه و سالاد و ترشی و گذاشتم سر سفره بعد لیلا گفت:
- شما دوتا فقط حرف زدن بلدین برید اون ور، خودم پهن میکنم.
- این الان مگه نباید میگفت خفه شین؟! چه باادب شدی!
نفس کلافهای کشیدم و گفتم:
- همه از وقتی حافظم رفته همین رو میگن.
خاله لاله گفت:
- چون واقعاً باادبتر شدی. خاله جون نکنه بخاطر اینکه کنکور ندی خودت رو زدی به نفهمی؟
کلافه گفتم:
- دیگه خسته شدم این پنجمین باریه این رو میشنوم بعدشم من میخوام کنکور بدم.
لیلا مادر لیلی گفت:
- چی میگی؟ نمیتونی!
منم گفتم:
- میتونم، امتحان کردن ضرری نداره!
برادر لیلی از تو اتاق اومد و گفت :
- حتماً باید امتحان بده.
مادر لیلی با شکایت گفت :
- سلامت کو؟
لیبرا رفت دست داد و گفت:
- سلام.
- علیک.
عمهی لیلی اومد داخل خونه و نرسیده کارها رو انداخت رو دستم و گفت:
- لیرا و لیلی بیاین کمک، سفره رو پهن کنید.
لیرا از اتاق بیرون اومد و لباسایی که پوشیده بود رو با سارافون و ساپورت عوض کرده بود و گفت:
- عمه غذا از کجا؟ مگه نگفتی غذا نداریم؟
عمه هم گفت:
- من نگفتم نداریم گفتم هنوز زوده حالا شما مگه گشنتون نیست؟ سریع باشین.
لیرا پرسید:
- غذا چی هست؟
عمه گفت:
- قرمه سبزی و آش.
تا اینها داشتن حرف میزدن سفره رو پهن کردم و لیوان و قاشق و نوشابه و سالاد و ترشی و گذاشتم سر سفره بعد لیلا گفت:
- شما دوتا فقط حرف زدن بلدین برید اون ور، خودم پهن میکنم.
آخرین ویرایش: