- Aug
- 562
- 4,417
- مدالها
- 2
کژالبانو سری تکان داد و بامحبت گفت:
- الو نیهادگیان؟ تویی پسرم؟ عزیز مایی قربان شکلت... اِه... نه عزیزگیان مامانطوبی هم خوبه سلام رسانه عزیزدل، گیانم؟ تو بگو یادم میمانه پسر.
- نیهاد؟!
درست شنیده بود؟ پروانه با شنیدن اسم نیهاد، سراسیمه قدم رفتهاش را به سمت ایوان برگشت و روبهروی کژالبانو زانو زد؛ دست راستش را محکم به روی گونهی راستش کوبید و به آرامی پایین برد.
چنگی که از ته دل به جان صورتش ریخته بود لحظهای کژالبانو را اول به تعجب و بعد به خنده وا داشت.
- چی پسرم؟ الحمدلله مادر، خدا ازت راضی باشه دکترگیان.
بیاختیار دامن چیندار و سکه دوزی شدهی کژالبانو را چنگ زد و آن آبی آسمانی خوشطراوت را چندباره تکان داد.
صدای جیرینگجیرینگ سکههایش در فضای مُلتهبی که مسببش هم خودش بود طنین انداخت و او دومرتبه کارش را تکرار کرد.
صدایش را پایین آورد و با احتیاط پرسید:
- میخواد بیاد دیلان؟ آره کژالجون؟ بدبخت شدم که... وای قلبم! البته وایسه... .
کژالبانو لبخندی به روی رنگ پریده و ترسیدهی پروانه زد و دست راستش را به روی فرق سرش نهاد و خوشذوق دومرتبه نام نیهاد را تکرار کرد.
- هی نیهادگیان... از بیمعرفی اولاد نپرس که دلم خونه! آره پسر... دختر ¹خوشنفس درست میگفت.
پروانه همانطور که گوشهی دامن کژالبانو را به حبس چنگالهایش اسیر کرده بود، سری تکان داد و با خود زمزمه کرد:
- خوشنفس با منه؟ یعنی چی... ای داد بیداد!
یاد حرفهای تند و کوبندهاش، داغدلش را تازه کرد.
دست چپش را از دامن کژالبانو جدا کرد و گوشهی ناخن انگشت شَستش را به دندان گرفت.
پُر از نگرانی با خود زمزمه کرد:
- خب از کجا میدونستم نیهاده؟ خودشو که معرفی نکرد.
صدای خندهی کژالبانو که بلند شد پلک به روی هم فشار داد و زمزمهاش اینبار بلندتر شد.
- دِ آخه یکی نیست بگه تو مگه گذاشتی بدبخت حرف بزنه پروانه! الهی پرپر بشی پروانه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
¹خوشنفس: پُر حرف، خوش صحبت
- الو نیهادگیان؟ تویی پسرم؟ عزیز مایی قربان شکلت... اِه... نه عزیزگیان مامانطوبی هم خوبه سلام رسانه عزیزدل، گیانم؟ تو بگو یادم میمانه پسر.
- نیهاد؟!
درست شنیده بود؟ پروانه با شنیدن اسم نیهاد، سراسیمه قدم رفتهاش را به سمت ایوان برگشت و روبهروی کژالبانو زانو زد؛ دست راستش را محکم به روی گونهی راستش کوبید و به آرامی پایین برد.
چنگی که از ته دل به جان صورتش ریخته بود لحظهای کژالبانو را اول به تعجب و بعد به خنده وا داشت.
- چی پسرم؟ الحمدلله مادر، خدا ازت راضی باشه دکترگیان.
بیاختیار دامن چیندار و سکه دوزی شدهی کژالبانو را چنگ زد و آن آبی آسمانی خوشطراوت را چندباره تکان داد.
صدای جیرینگجیرینگ سکههایش در فضای مُلتهبی که مسببش هم خودش بود طنین انداخت و او دومرتبه کارش را تکرار کرد.
صدایش را پایین آورد و با احتیاط پرسید:
- میخواد بیاد دیلان؟ آره کژالجون؟ بدبخت شدم که... وای قلبم! البته وایسه... .
کژالبانو لبخندی به روی رنگ پریده و ترسیدهی پروانه زد و دست راستش را به روی فرق سرش نهاد و خوشذوق دومرتبه نام نیهاد را تکرار کرد.
- هی نیهادگیان... از بیمعرفی اولاد نپرس که دلم خونه! آره پسر... دختر ¹خوشنفس درست میگفت.
پروانه همانطور که گوشهی دامن کژالبانو را به حبس چنگالهایش اسیر کرده بود، سری تکان داد و با خود زمزمه کرد:
- خوشنفس با منه؟ یعنی چی... ای داد بیداد!
یاد حرفهای تند و کوبندهاش، داغدلش را تازه کرد.
دست چپش را از دامن کژالبانو جدا کرد و گوشهی ناخن انگشت شَستش را به دندان گرفت.
پُر از نگرانی با خود زمزمه کرد:
- خب از کجا میدونستم نیهاده؟ خودشو که معرفی نکرد.
صدای خندهی کژالبانو که بلند شد پلک به روی هم فشار داد و زمزمهاش اینبار بلندتر شد.
- دِ آخه یکی نیست بگه تو مگه گذاشتی بدبخت حرف بزنه پروانه! الهی پرپر بشی پروانه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
¹خوشنفس: پُر حرف، خوش صحبت
آخرین ویرایش: