- Jun
- 2,160
- 40,309
- مدالها
- 3
علی خواست چیزی بگوید که خانم زارع گفت:
- آقای مهندس! من خودم الان اینجا رو تمیز میکنم.
بهطرف او رو کردم و توپیدم:
- شما دیشب باید اینجا رو تمیز میکردید نه حالا.
علی که کنارم ایستاده بود بازویم را گرفت تا بهطرف او برگردم.
- چهخبرته خانمگل؟ آرومتر.
بعد رو به خانم زارع کرد.
- خانمزارع! من از شما عذر میخوام، خانم ماندگار عصبی شدن صداشون رفت بالا، شما ببخشید.
با دندانهای بههم ساییده غریدم.
- علی؟!
علی با اخم ظریفی بهطرفم برگشت و آرام«خانمگل» گفت تا چیزی نگویم.
خانم زارع که دستانش را درهم میپیچاند گفت:
- خانم مهندس! بهخدا من دیشب اومدم اینجا رو تمیز کنم، اون دوتا دیگهتون اینجا بودن، آقای فرجام و آقای حسنلو، گفتن کار دارن، نذاشتن تمیز کنم، من هم باید میرفتم خونه، امروز صبح اومدم تمیز کنم، اگه اجازه بدید... .
خواستم چیزی بگویم که علی زودتر جواب داد.
- دستتون درد نکنه! شما برید خانم زارع، ما خودمون تمیز میکنیم.
- آخه... .
- شما بفرمایید، خانم ماندگار رو هم ببخشید، بفرمایید خودمون هستیم.
خانم زارع با تردید نگاهی به من کرد و سری تکان داد و رفت با رفتن او بهطرف علی برگشتم و تکیهام را از میز گرفتم.
- علی یعنی چی منو ببخشه؟ وظیفه من نیست که اینجا رو تمیز کنم، ببین وضع اتاق رو.
علی در باز ماندهی اتاق را بست.
- آروم باش عزیزم! تقصیر خانمزارع چیه؟ یه اتاق و دوازدهتا دانشجو، خب بالأخره بههمریخته میشه، خانمزارع و شوهرش لطف میکنن ریخت و پاشهای ما رو جمع میکنن، نباید که باهاشون بحث کنی.
به همهجای اتاق اشاره کردم و با لحن زاری گفتم:
- آخه ببین اینجارو.
علی دستش را روی شانهام گذاشت.
- جمعش میکنیم، کار ربع ساعته.
سرم را با حرص تکان دادم.
- دستم به این فرجام و حسنلو نرسه.
علی مشغول جمعکردن لیوانهای کاغذی شد.
- تو کاریت نباشه، خودم به فرید و حسین تذکر میدم. دفعهی بعد اتاق رو به هوای سرایدار همینجوری ول نکنن برن.
- آقای مهندس! من خودم الان اینجا رو تمیز میکنم.
بهطرف او رو کردم و توپیدم:
- شما دیشب باید اینجا رو تمیز میکردید نه حالا.
علی که کنارم ایستاده بود بازویم را گرفت تا بهطرف او برگردم.
- چهخبرته خانمگل؟ آرومتر.
بعد رو به خانم زارع کرد.
- خانمزارع! من از شما عذر میخوام، خانم ماندگار عصبی شدن صداشون رفت بالا، شما ببخشید.
با دندانهای بههم ساییده غریدم.
- علی؟!
علی با اخم ظریفی بهطرفم برگشت و آرام«خانمگل» گفت تا چیزی نگویم.
خانم زارع که دستانش را درهم میپیچاند گفت:
- خانم مهندس! بهخدا من دیشب اومدم اینجا رو تمیز کنم، اون دوتا دیگهتون اینجا بودن، آقای فرجام و آقای حسنلو، گفتن کار دارن، نذاشتن تمیز کنم، من هم باید میرفتم خونه، امروز صبح اومدم تمیز کنم، اگه اجازه بدید... .
خواستم چیزی بگویم که علی زودتر جواب داد.
- دستتون درد نکنه! شما برید خانم زارع، ما خودمون تمیز میکنیم.
- آخه... .
- شما بفرمایید، خانم ماندگار رو هم ببخشید، بفرمایید خودمون هستیم.
خانم زارع با تردید نگاهی به من کرد و سری تکان داد و رفت با رفتن او بهطرف علی برگشتم و تکیهام را از میز گرفتم.
- علی یعنی چی منو ببخشه؟ وظیفه من نیست که اینجا رو تمیز کنم، ببین وضع اتاق رو.
علی در باز ماندهی اتاق را بست.
- آروم باش عزیزم! تقصیر خانمزارع چیه؟ یه اتاق و دوازدهتا دانشجو، خب بالأخره بههمریخته میشه، خانمزارع و شوهرش لطف میکنن ریخت و پاشهای ما رو جمع میکنن، نباید که باهاشون بحث کنی.
به همهجای اتاق اشاره کردم و با لحن زاری گفتم:
- آخه ببین اینجارو.
علی دستش را روی شانهام گذاشت.
- جمعش میکنیم، کار ربع ساعته.
سرم را با حرص تکان دادم.
- دستم به این فرجام و حسنلو نرسه.
علی مشغول جمعکردن لیوانهای کاغذی شد.
- تو کاریت نباشه، خودم به فرید و حسین تذکر میدم. دفعهی بعد اتاق رو به هوای سرایدار همینجوری ول نکنن برن.
آخرین ویرایش توسط مدیر: